سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

هفت پرده

نام فیلم: هفت پرده

بازیگران: فریبرز عرب نیا – مهدی احمدی – مانی کسرائیان

فیلم نامه: سعید عقیقی

کارگردان: فرزاد موتمن

90 دقیقه؛ سال 1379

 

توی ایده در جا زده ...

 

خلاصه ی داستان: چهار جوان برای به دست آوردن پول، هر کدام دنبال راهی می گردند که کاملاً بی نتیجه است ...

 

یادداشت: وقتی اولین فیلم نامه ام ـ که به صورت مشترک، با دوستم نوشته بودم ـ را به دست فرزاد موتمن رساندم، بعد از خواندنش و گفتن این مطلب که از آن خوشش آمده و دوست دارد بسازدش ( بگذریم از اینکه چطور شد که این امر امکان پذیر نشد و البته این پرونده ای ست که هنوز هم بسته نشده و ادامه دارد ) جمله ای گفت که بسیار راهگشا و هوشمندانه بود. او گفت: (( فیلم نامه توی ایده در جا زده. )) و این جمله ی خوبی بود تا با بازخوانی دوباره ی فیلم نامه، به عمق مطلب او پی ببریم و در صدد رفع این مشکل برآییم. اما این دقیقاً همان مشکلی ست که اولین فیلم او از آن رنج می بَرَد. اولین فیلم فرزاد موتمن، قدرت صحنه پردازی و دکوپاژ را به رخ می کشد. او آدم بسیار باسوادی ست که تسلط زیادی روی سینمای دنیا و به خصوص سینمای اروپا و بالاخص سینمای گدار دارد. از معدود کارگردانان سینمای ایران است که امضای تقریباً مشخصی برای خود دارد؛ فضای استلیزه و کاملاً مینی مالیستی، بازی های روایتی و مزه مزه کردن تجربه های جدید در بطن سینمای بدنه ای ایران، از عواملی ست که کار موتمن را در جایگاه کارگردان، کاملاً برجسته می کند و آن را تقریباً به امضای شخصی تبدیل می نماید. همانگونه که در این فیلم هم شاهد دکوپاژهایی چشمگیر و دیدنی هستیم. آدم های این فیلم، همگی به دنبال راه فرار می گردند و در نهایت هم آن را نمی یابند. طعنه آمیز اینجاست که با هر کسی هم که برخورد می کنند، دزد و کلاهبردار و ظاهرساز است و اینگونه علناً هیچ راه رستگاری ای برای آنها وجود ندارد. اما همانگونه که اشاره شد، فیلم نامه ی سعید عقیقی، همکار همیشگی موتمن، کمی خسته کننده است و آنقدر درگیر ایده و بازی های فرمی بوده که اصل مطلب فراموش شده و به قول خود فرزاد موتمن: (( توی ایده در جا زده. ))


 این مردان انگار در فضایی که برایشان "طراحی" شده، گرفتارند ...


ستاره ها: 

اخلاقتو خوب کن

نام فیلم: اخلاقتو خوب کن

بازیگران: حامد کمیلی – رضا عطاران – الهام حمیدی

فیلم نامه: رضا مقصودی

کارگردان: مسعود اطیابی

87 دقیقه؛ محصول ایران؛ 1389

 

وقتی که فرشته ی مرگ، اسکِیت بازی می کند ...

 

خلاصه ی داستان: ابراهیم جوانی ست که بر اثر تصادف، به حال احتضار می افتد و آن دنیا را می بیند. فرشته ی مرگ، دستور پیدا می کند تا او را به دنیا برگرداند تا کارهای نکرده اش را انجام دهد. ابراهیم که عاشق دختری شده، وقتی می فهمد او سرطان دارد و چند ماهی بیشتر زنده نیست و در عین حال یک زن خیابانی ست، سعی می کند کاری کند تا او را متوجه اشتباهش بکند ...

 

یادداشت: برخلاف تصورم، فیلم خنده ی چندانی از من نگرفت. عطاران، با بازی بامزه اش در نقش فرشته ی مرگ، مزه ی اصلی فیلم است و رضویان با همان ادا اصول های طنزهای تلویزیونی، بدترین قسمت های فیلم را تشکیل می دهد. الهام حمیدی با آن چهره ی محجوب و معصوم و جذابش در نقش یک زن خیابانی، مناسب می نماید. دورترین نقشی که می شود برای حمیدی در نظر گرفت؛ هر چند شخصیت او در داستان به هیچ عنوان جا نمی افتد، هیچ پس زمینه ای از او نداریم و علت کارش را نمی دانیم و همین، تحول نهایی او را ناقص و بی معنی جلوه می دهد. رابطه ی بین ابراهیم و او هم هیچگاه عمیق نمی شود. شاید چهره ی معصوم حمیدی، عشق ابراهیم به او را کمی باورپذیر کرده باشد اما همه چیز در سطح می گذرد. سُجده کردن فرشته به پای ابراهیم، شدیداً گل درشت و آزاردهنده است که با هیچ کدام از قسمت های فیلم ارتباطی ندارد. مخصوصاً که نحوه ی متحول شدن دختر توسط ابراهیم، بسیار ضعیف و سُست است؛ ابراهیم که آن دنیا را باور کرده، حالا می خواهد دختر را از آن دنیا آگاه کند تا او دست از زندگی به اصطلاح نکبت بارش بردارد، پس تصمیم می گیرد خودش و دختر را از روی سقف یک آپارتمان به پایین پرت کند! فیلم به جز چند ایده ی کوچک برای زمینی کردن و باورپذیر کردن داستان فرشته ی مرگ، مثل موبایلی که به گردن دارد و پیام هایی را از بالا توسط آن دریافت می کند و یا اسکیت بازی کردن او، چیز خاص دیگری نشان نمی دهد. 


  فرشته ی مرگ، در می زند! ... تمام فیلم، روی عطاران می چرخد ...


ستاره ها: 


1.از دوستانی که قصد دارند از این یادداشت در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.

2.قسمت نظردهی می تواند محلی باشد برای بحث بیشتر درباره ی فیلم و به اشتراک گذاشتن نظرات مختلف در جهت یادگیری بهتر، درست فیلم دیدن و رسیدن به یک دیدگاه صحیح سینمایی.

آقا یوسف

نام فیلم: آقا یوسف

بازیگران: مهدی هاشمی – هانیه توسلی – شاهرخ فروتنیان

نویسنده و کارگردان: علی رفیعی

90 دقیقه؛ محصول ایران؛ سال 1389

 

یوسفِ گُم گشته

 

خلاصه ی داستان: آقا یوسف که عاشق دخترش است و به هیچ عنوان دوست ندارد او را از دست بدهد، به شکل مخفیانه در خانه های مردم نظافت می کند تا بتواند از پس مخارج زندگی بربیاید. یک روز که در خانه ی دکتری جوان مشغول نظافت است، از پیامگیر تلفن صدای دخترش را می شنود که پیامی عاشقانه برای دکتر می گذارد. این آغاز تیره شدن رابطه ی او و دخترش است ...

 

یادداشت: دکتر رفیعی در دومین تجربه ی سینمایی اش، بسیار آشفته و عجولانه عمل می کند. رابطه ی بین یوسف و رعنا، دخترش، هیچ عمقی نمی یابد. شخصیت هایی که قرار است قسمتی از بار درام و طبیعتاً نتیجه ی نهایی فیلم را رقم بزنند و در معنابخشی به مضمون اثر کمک کنند، کاملاً بی کارکرد و پا در هوا رها می شوند. مثل دوست صمیمی آقا یوسف که تنها زندگی می کند و تشنه ی دیدار دخترش است اما همسر طلاق گرفته اش، اجازه ی دیدارشان را نمی دهد. این شخصیت، قرار است سرنوشتی متضاد با آقا یوسف داشته باشد و در جریان داستان، نقشی ایفا کند که در نتیجه ی تصمیمات آقا یوسف تاثیر بگذارد که اصلاً اینگونه نمی شود. شخصیتی گنگ و پادرهوا که بالاخره هم معلوم نیست چرا زندان می افتد و اصلاً چجور آدمی ست. آقا یوسف هم شخصیتی ست که بالاخره متوجه نمی شویم دنبال چیست. هیچ کنشی ندارد. هیچ حرکتی نمی کند. تغییر او به سمت پدری که دیگر قرار است دخترش را در تصمیم گیری آزاد بگذارد و او را فقط برای خودش نخواهد، بسیار گنگ و بی کارکرد است. صحنه های اضافی در فیلم زیاد دیده می شود. مثل گره گشایی از ماجرای همسایه ی زنی که آقا یوسف هر روز برایش نان می برد و رعنا فکر می کند، پدر عاشق زن شده اما بعداً وقتی که به خانه ی زن می رود تا ظاهراً او را برای پدر خواستگاری کند، می بینیم که زن روی ویلچر نشسته و خودش همسر مریضی دارد که از او مراقبت می کند و در کل اوضاع بدریختی دارند. با دیدن این صحنه از خود می پرسیم، خب که چی؟ اینکه بفهمیم آقا یوسف تنها ار روی نوعدوستی این کار را می کرده، چه دردی از نتیجه ی نهایی اثر دوا می کند؟ ایده ی خوب کار، با اضافه گویی و پراکنده گویی و شخصیت های بی کارکرد ( واقعاً نقش لادن مستوفی در فیلم چه کارکردی داشت؟! ) و از این شاخ به آن شاخ پریدن، به ورطه ی دیگری می افتد که هیچ نتیجه ای حاصل نمی شود.   


                       بلاتکلیف ...


ستاره ها: 


1.از دوستانی که قصد دارند از این یادداشت در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.

2.قسمت نظردهی می تواند محلی باشد برای بحث بیشتر درباره ی فیلم و به اشتراک گذاشتن نظرات مختلف در جهت یادگیری بهتر، درست فیلم دیدن و رسیدن به یک دیدگاه صحیح سینمایی. 

برف روی شیروانی داغ

نام فیلم: برف روی شیروانی داغ

بازیگران: شهاب حسینی – آنا نعمتی – خاطره اسدی

نویسنده و کارگردان: محمدهادی کریمی

89 دقیقه؛ محصول ایران؛ 1389

 

چو برفِ نشسته بروی شیروانی داغ

 

خلاصه ی داستان: شاعری معروف می میرد. تعدادی از شاگردان و هوادارانش در خانه ی او جمع می شوند و این سرآغاز اتفاقاتی ست که در نتیجه ی آنها قرار است به شناختی از شاعر و آدم های در آن خانه برسیم ...

 

یادداشت: به نظر می رسد این فیلم، در کارنامه ی دکتر کریمی، بهترین اثرش باشد. تقریباً تمام طول فیلم در خانه هستیم و شاهد درگیری های چند آدم معدود که از مرگ استادشان، می خواهند استفاده ببرند. فیلم با ریتم خوبی شروع می شود و تا جاهایی هم جذاب است اما جلوتر که می رویم، کم کم قدرت کار کمتر می شود و این، چند علت دارد. اول اینکه به هیچ عنوان شهرت و معروفیت آن شاعر برای بیننده باورپذیر جلوه نمی کند. خواندن چند شعر سانتی مانتال و زیادی شاعرانه که از سروده های خود دکتر کریمی هم هست علاوه بر چند تا جمله ی مثلاً فلسلفی و قلمبه سلمبه، از این آدم، شاعری باورپذیر که در تمام دنیا طرفدارانی دارد، نمی سازد. مورد دوم جایی ست که آدم هایی که در خانه ی شاعر می بینیم - که از شاگردانش هستند و هر کدام برای خود شخصیت خاصی دارند - در پیشبرد درام هیچ تاثیری به جا نمی گذارند. نمی توانیم باورشان کنیم چون تنها یک سری حرف ها و عکس العمل های گاه شعاری را درشان می بینیم که هیچ گاه به عمق نمی رود. درست است که قرار بوده سهم هر کدام از شخصیت ها در درام، به اندازه ی خودش باشد اما نویسنده در همان حد هم موفق نشده تا به سرانجامی برساندشان. برای همین مثلاً عشق یکی به دیگری چندان جالب توجه از آب در نیامده است. بهترین شخصیت متعلق است به شهاب حسینی، که برادرزاده ی شاعر محسوب می شود. در صحنه ی پایانی او بالای سر جسد حاضر می شود و گریه کنان از گذشته ای می گوید که ما هم شناختی نسبت به شخصیت حسینی پیدا می کنیم و هم بُعدی به شاعر مُرده داده می شود. اتفاقی که با شخصیت های دیگر به هیچ عنوان نمی افتد. 


  حسینی در پرداخت شخصیتش بسیار موفق عمل می کند ...


ستاره ها: 


1.از دوستانی که قصد دارند از این یادداشت در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.

2.قسمت نظردهی می تواند محلی باشد برای بحث بیشتر درباره ی فیلم و به اشتراک گذاشتن نظرات مختلف در جهت یادگیری بهتر، درست فیلم دیدن و رسیدن به یک دیدگاه صحیح سینمایی.

سرسپرده

نام فیلم: سرسپرده

بازیگران: سام درخشانی – طناز طباطبایی – نیما شاهرخ شاهی

نویسنده و کارگردان: بهمن گودرزی

90 دقیقه؛ محصول ایران؛ سال 1388

 

تهران تهران که می گن، اینه؟!*

 

خلاصه ی داستان: اردلان بعد از دو سال تحمل زندان، آزاد می شود و برای پیدا کردن گندم، عشق گذشته اش، به تهران می آید. اما حالا دیگر گندم زندگی دیگری را آغاز کرده و همه چیز با دو سال قبل کاملاً تفاوت پیدا کرده است ...

 

یادداشت: در صحنه های پایانی فیلم، گندم که کنار دوست قدیمی اردلان و همسر کنونی اش ایستاده ( دوستی که اردلان هنگام زندانی شدنش، گندم را به او سپرده بود اما بعد از آزادی، متوجه می شود که گندم با او ازدواج کرده ) و از پنجره به اردلان نگاه می کند که برای همیشه در حال ترک کردن اوست، جمله ای می گوید به این مضمون که: شما می خواستید مردانگی تان را به یکدیگر نشان بدهید، اما این وسط به احساسات من توجهی نکردید. اما وقتی فیلم را ببینید، شخصیت های ضعیف و ابترش را ببینید، داستانش را ببینید که از جای بی ربطی شروع می شود و به ضعیف ترین شکل ممکن ادامه پیدا می کند و در آخر به جاهای بی ربط تری می رسد، ضعف مفرط صحنه پردازی هایش را ببینید و بالاخره مشکلات ریز و درشت دیگر را، به هیچ عنوان به ساختاری نمی رسید که بخواهد چنان مضمونی را بازگو کند. ضمن اینکه داستان از دید اردلان جلو می رود و اصلاً کاری به کار گندم نداریم که بخواهیم احساساتش را در بین این دو مرد متوجه بشویم. این فرضیه که نویسنده می خواسته چنین مضمونی را برساند، البته بسیار خوش بینانه است. مطمئنم هستم که قصد سازنده، اصلاً چنین چیزی نبوده. صرفاً قرار بوده اردلان به تهران بیاید و بفهمد که دختر مورد علاقه اش با دوست قدیمی اش ازدواج کرده ( دوستی که گندم را به او سپرده بود )، بعد هم فریاد بزند که او مال این شهر درندشت نیست و مردم گرگ صفتش را نمی فهمد و بعد هم برود سراغ زندگی خودش. همین.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*از فیلم "دختر لُر"


                لطفاً به جمله ی "تحسین شده توسط منتقدین سینمای ایران" در پوسترش دقت کنید!


ستاره ها: ـــ


1.از دوستانی که قصد دارند از این یادداشت در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.

2.قسمت نظردهی می تواند محلی باشد برای بحث بیشتر درباره ی فیلم و به اشتراک گذاشتن نظرات مختلف در جهت یادگیری بهتر، درست فیلم دیدن و رسیدن به یک دیدگاه صحیح سینمایی.

طاووس های بی پر

نام فیلم: طاووس های بی پر

بازیگران: هنگامه قاضیانی – فریبرز عرب نیا

فیلم نامه: سعید نعمت الله – جواد مزدآبادی

کارگردان: جواد مزدآبادی

90 دقیقه؛ محصول ایران؛ سال 1387


"ناصر غیرت داره"*

 

خلاصه ی داستان: طاووس زنی بیوه است که با پسر لالش با به تله انداختن پرندگان و فروششان، زورگار می گذراند. برادر همسرش، ناصر، به خاطر حرف مردم و نگاه آنها، هر چه زودتر می خواهد طاووس را به کسی بدهد. در این بین، اردشیر، جوانی که دوست دوران گذشته ی همسر طاووس بوده هم سر و کله اش پیدا می شود ...

 

یادداشت: صحنه ای در فیلم هست که همسر ناصر، با عجز و لابه به طاووس می گوید که ناصر غیرت دارد و چون می بیند تو بیوه هستی، نمی تواند نگاه و حرف مردم را تحمل کند و ممکن است خودش دست به کار شود و تو را به زنی بگیرد و من هم از این ماجرا ترس دارم! اینها را خواب ندیده ام، واقعاً چنین حرف هایی زده می شود و اینجاست که اوج فلاکت و بدبختی جنس مونث، در جامعه ای بسته و خشک را می بینیم. جایی که زن، به عنوان جنس دوم مطرح است. جای دیگر یکی از مردها می گوید: (( دختر عقد کرده، مث زن بیوه می مونه، تو چِشه. ))! جدا از فضای فیلم، اگر فضایی باشد البته، این نگاه، حاکی از قسمتی از واقعیت ست که در جامعه وجود دارد. چه در قبیله ها و عشیره ها و چه در شهرهای به اصطلاح متمدن. به هرحال جدا از این قضیه، فیلم با اطلاعات دهی رو، دیالوگ های شعاری و تابلو، صحنه های بی مورد و بی کارکرد، شخصیت پردازی های آبکی و در نتیجه ی همه ی این ها، با روایتی تکراری، شعاری و کاملاً سطحی، هیچ جذابیتی ندارد. روایت با طاووس شروع می شود اما هر چه جلوتر می رویم، کم کم اردشیر است که داستان را اِشغال می کند. این البته نمی تواند به خودی خود، چیز بدی باشد اما مشکل اینجاست که سازندگان فیلم، اصلاً نمی دانسته اند تکلیفشان چیست. وقتی در پایان، اردشیر به خاطر عشق طاووس (؟! )، خودش را زیر قطار می اندازد، اوج نگاه سطحی و هندی وار سازندگان اثر نمایان می شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*لطفاً کلمه ی "غیرت" را غلیظ بخوانید.


 طاووس در قفس ...


ستاره ها: ــــ


 1.از دوستانی که قصد دارند از این یادداشت در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.

2.قسمت نظردهی می تواند محلی باشد برای بحث بیشتر درباره ی فیلم و به اشتراک گذاشتن نظرات مختلف در جهت یادگیری بهتر، درست فیلم دیدن و رسیدن به یک دیدگاه صحیح سینمایی.

طهران، تهران

نام فیلم: طهران، تهران

بازیگران: پانته آ بهرام – رضا یزدانی – برزو ارجمند – طناز طباطبایی

فیلم نامه: وحیده محمدی فر ( اپیزود اول ) – مدی کرم پور و خسرو نقیبی ( اپیزود دوم )

کارگردانان: داریوش مهرجویی ( اپیزود اول ) – مهدی کرم پور ( اپیزود دوم )

90 دقیقه؛ محصول ایران؛ سال 1387

 

کولالالامپور!*

 

خلاصه ی داستان: در اپیزود اول، خانه ی قدیمی یک خانواده ی فقیر، روی سرشان خراب می شود. آنها که حالا نمی دانند کجا باید بمانند و روزهای عید را چگونه بگذرانند، تصمیم می گیرند با تور، دور تهران را بگردند. آشنایی آنها با آدم هایی گرم و صمیمی در طی این گردش، باعث می شود با شهری که در آن زندگی می کنند بیشتر آشنا شوند. در اپیزود دوم، کنسرت راک عده ای از جوانان لغو می شود و ما با مشکلات تک تک آنها از نزدیک آشنا می شویم.

 

یادداشت: اینهمه بازی های بد و ناهمگون و اینهمه شلختگی ( رسماً چند باری دوربین را در آینه های کاخ گلستان دیدم ) از مهرجویی بعید بود. انگار نوک شمشیری را در پشتش احساس می کرده که باید کار را سریع جمع کند و به قول معروف، قالش را بکند که البته از آنجایی که سفارش دهنده ی کار، شهرداری تهران بوده، چنین چیزی دور از ذهن هم نیست. تصاویری که می بینیم در واقع معرفی شهر تهران هست و همین. داستانی در کار نیست و به نظر من ظرافتی هم در معرفی تهران در کار نیست. لحن شعاری اثر، گاه بدجوری توی ذوق می زند و بیننده را اذیت می کند. مثل آنجا که یکی از زن ها روی صندلی دوران قاجار می نشیند و بعد که با مخالفت مسئولین موزه مواجه می شود، می گوید دیگر سلطنتی وجود ندارد ( یا چیزی شبیه به این ). نکته ی جذاب فیلم، یکی حضور همان غذاهای آشنای فیلم های مهرجویی ست که چشم را می نوازد و آب دهان را راه می اندازد و دیگری حسی گرم بین آدم هایی ست که در تمام طول اپیزود لمس می شود. آدم های فقیر داستان ناگهان خود را در فضایی رویایی می یابند که همه چیز آماده و مهیاست. مهرجویی در این اپیزود، تهران قدیم و جدید را در کنار هم می بیند و همچنان که از معماری قدیم طرفداری می کند، معماری جدید را هم قبول دارد و در کنار آبگوشت و کله پاچه، خرچنگ و اسپاگتی و املت اسپانیایی را هم نشان می دهد. اما اپیزود دوم اوضاع خرابتر هم هست. در اینجا دیگر لحن شعاری کار به اوج خود می رسد. دقت کنید به جایی که رهبر این گروه که نقشش را رضا یزدانی بازی می کند، قرار می شود ملاقاتی داشته باشد با مردی که دستور لغو کنسرت گروهش را داده. فکر می کنید آنها کجا با هم قرار گذاشته اند؟ نخیر! در یک زورخانه. چرایش را دیگر باید از زبان همان مرد شنید. داستان تکراری جوان های معلقی که از همه چیز شکایت دارند و کسی درکشان نمی کند و هی می خواهند بروند و هنرشان را جای دیگری خرج کنند. کارگردان آنقدر در اجرا ضعیف عمل کرده که حتی نتوانسته صحنه ی تصادف اتوموبیل را هم درست و حسابی در بیاورد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*تلفظ «کوالالامپور » از زبان پدر یکی از دخترهای گروه کنسرت که  می خواهد دخترش را بفرستد آنجا.

 


                               (( این شهر، پُر گُرگه )) ... این را همان پدر گفته!


ستاره ها: 


1.از دوستانی که قصد دارند از این یادداشت در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.

2.قسمت نظردهی می تواند محلی باشد برای بحث بیشتر درباره ی فیلم و به اشتراک گذاشتن نظرات مختلف در جهت یادگیری بهتر، درست فیلم دیدن و رسیدن به یک دیدگاه صحیح سینمایی.

اسب حیوان نجیبی است

نام فیلم : اسب حیوان نجیبی است

بازیگران: رضا عطاران – حبیب رضایی – پارسا پیروزفر

نویسنده و کارگردان: عبدالرضا کاهانی

90 دقیقه؛ محصول ایران؛ سال 1389

 

... کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟*

 

خلاصه ی داستان: رشوه گیری مامور نیروی انتظامی از اهالی یک محل که باعث می شود، چندین نفر در یک شب، گرد هم بیایند و مشکلاتشان را با هم قسمت کنند ...

 

یادداشت: این فیلم اگر در کارنامه ی کاهانی، قدمی به پیش نباشد، قدمی به پس هم محسوب نمی شود. نسبت به کارهای قبلی اش، خوبی هایی دارد و بدی هایی. یکی از بارزترین خوبی هایش را باید گذاشت به حساب نمای پایانی و دیالوگ جالب رضا عطاران که در قیاسی مع الفارق، آدم را یاد دیالوگ شاهکارِ پایانی «آپارتمانِ» بیلی وایلدر بزرگ می اندازد. این جمله ی پایانی که دقیقاً بعدش تیتراژ نوشته می شود، اگرچه شاید نکته ی خاصی نداشته باشد اما همین «نداشتن نکته ی خاص» باعث شده بامزه به نظر برسد، مانند اسم فیلم که البته به زور سعی شده بود دلیلی برایش در متن داستان بگنجانند که موفقیت آمیز نبود. همچنان که این اسم می توانست بهترین اسمی باشد که برای این فیلم انتخاب شده، آن پایان هم، بهترین پایانی می توانست باشد که برای چنین فیلم هجوگونه ای در نظر گرفته شده است. داستان، در فضایی ابسوردگونه و هجوآمیز ( و اگر بخواهیم این دو کلمه را با هم قاطی کنیم و مابه ازای فارسی اش را بیاوریم که هم ساده باشد و هم روان، می شود آن را فضایی جفنگ گونه ترجمه کرد ) به اوضاع و احوال بی ریخت مردم این دور و زمانه می پردازد که با دیالوگ هایی کار شده و خوب، روایت می شود. دیالوگ هایی که دومین نکته ی مثبت فیلم هستند و کاملاً دوپهلو و بامنظور در دهان آدم های داستان گنجانده شده اند. برای مثال بازی کلامی فراوان شخصیت ها با دو فعل «دادن» و «کردن»، هر بیننده ی ناآگاهی را از قصد پشت پرده ی نویسنده آگاه خواهد کرد. اما این نکات کافی نیستند تا ما به آدم ها نزدیک بشویم و یا درکشان کنیم و یا به نقد اجتماع و آدم هایش برسیم. مشکل اینجاست که هیچ کدام از تکه داستان های روایت شده، آنقدرها جذاب و بکر نیستند که بیننده را مشتاق نگه دارند و اتفاقاً از جایی به بعد ناگهان بیننده احساس می کند، همه چیز تکراری شده است و علناً داستانی وجود ندارد تا او بخواهد دنبالش کند. اینگونه است که روایت، رو به خسته کننده شدن می رود و نکته ی خاصی برای بیننده باقی نمی گذارد جز مشکلات تکراری و سطحی یک سری آدم که معلوم نیست چه می کنند و چه می گویند و چرا اینقدر سرگردانند.

ــــــــــــــــــــــــ

*از سهراب سپهری



بهترین بازی های فیلم متعلق است به رضا عطاران و مهران احمدی. عطاران از آن قالب تکراری اش فاصله گرفته و احمدی  نقشی متفاوت و کمتر تجربه شده را به نمایش گذاشته است.


ستاره ها: 


از دوستانی که قصد دارند از این یادداشت در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.