سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

The Wrong Man

نام فیلم: مرد عوضی

بازیگران: هنری فوندا ـ ورا مایلز و ...

فیلم نامه: ماکسول آندرسن ـ آنکوس مک فیل براساس داستانی از ماکسول آندرسن

کارگردان: آلفرد هیچکاک

105 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال 1956

 

یک مرد بی گناه

 

خلاصه ی داستان: وقتی مانی بالستررو، نوازنده ی سر به زیر و آرام یک کافه ی شبانه، در اثر یک اشتباه، به جای سارقی گرفته می شود و به زندان می افتد، زندگی گرم و آرامش از هم می پاشد ...

 

یادداشت: سالیان قبل بود که فیلم را دیده بودم و فرصت دوباره ای نشده بود تا بهتر ببینمش. درباره ی فیلم، زیاد گفته اند و شنیده ایم. نکات جذابی در کار وجود دارد که وقتی بار دوم فیلم را ببینید، به آنها پی خواهید برد و به تیزهوشی و نبوغ هیچکاک در پردازش این جزئیات ایمان خواهید آورد. مثلاً به این دقت کنید: هیچکاک در این فیلم، در همان ابتدا، سرنوشت مانی از همه جا بی خبر را در لحظه ای گذرا و البته پرمعنی، پیشگویی می کند که رمزگشایی این لحظه، منوط به دوباره دیدن فیلم است. این صحنه بعد از تیتراژ ابتدایی رخ می دهد. مانی که تاکنون در کافه ی شبانه، ساز می زده، در حال بیرون آمدن از آنجاست که در همان لحظه هم دو پلیس گشت، مشغول قدم زدن در پیاده رو هستند. بیرون آمدن مانی از کافه، همزمان می شود با رد شدن پلیس ها که در حال صحبت با یکدیگرند. هیچکاک با زیرکی خاصی، در یک نما، مانی را بین دو پلیس نشان می دهد که انگار دارند او را اسکورت می کنند. این لحظه ی گذرا، نبوغ هیچکاک را در پرداختی کاملاً سینمایی از یک داستان که می داند چه می خواهد بگوید و چگونه، نشان می دهد. مانی در یک فضای "محاکمه" وار، بین میله های زندان گیر می افتد. صحنه هایی که او در حالتی گیج و منگ، به سرعت روبروی قاضی ها قرار می گیرد و آنها بدون احساس خاصی، حکمش را می خوانند و حتی به او اجازه ی ادای کلمه ای را هم نمی دهند، اوج این فضای خفقان را نشان می دهد. شما در این صحنه ها از خود خواهید پرسید آخر این آدم چرا باید اینجا باشد؟ به چه جرمی؟ حس گیج بودن این آدم در فضایی که هیچ با آن آشنا نیست، به خوبی در بازی فوندا و در دکوپاژ هیچکاک پیداست. سکانسی که او قرار است محاکمه شود، اوج حماقت دستگاه قضایی را نشان می دهد و البته حرص آدم را در می آورد از دست انسان (؟!) هایی که هیچ به فکر دیگری نیستند. او به هر طرف که نگاه می کند، مردمی را می بینند که به جای آنکه زندگی او برایشان مهم باشد، مشغول کارهای خود هستند؛ یکی آرایش می کند، یکی با خنده، چیزهایی در گوش دیگری می گوید و این وسط حتی هئیت منصفه هم خمیازه می کشند و به حرف ها دقت نمی کنند. از همه بدتر، آن زن هایی هستند که ابتدا با اطمینان می گویند مانی، خودِ سارق است، بعد به سرعت نظرشان عوض می شود و شخص دیگری را سارق می خوانند و بعد هم سعی می کنند از زیر نگاههای پرسشگرانه ی مانی فرار می کنند، چون خودشان می دانند که با یک قضاوت سطحی، با اهمیت ندادن به دیگری، چه بلایی سر زندگی یک آدم آورده اند. نکته ی جالب اینجاست که فوندا، که اینجا زندگی اش پشیزی برای بقیه ارزش ندارد در «دوازده مرد خشمگین»، شاهکار لومت، تمام توان خود را به کار می برد تا جوانی بی گناه را از محاکمه نجات دهد و در این راه از هیچ دفاعی فروگذار نمی کند.


  مظنونِ همیشگی ...


ستاره ها:


 یادداشت "بانو ناپدید می شود" فیلم دیگری از هیچکاک در همین وبلاگ

[ گنجه مرتب و تمیز بدترین چیزی بود که ... ]

ـ گنجه مرتب و تمیز ( حتی یک نفر آن را گردگیری کرده بود ) بدترین چیزی بود که او می توانست برایم بجا بگذارد. مرتب، مجزا، اثاثش هم از اثاث من طلاق گرفته بودند. توی گنجه مانند این بود که کسی را با موفقیت جراحی کرده باشند. هیچ چیز از او بجا نمانده بود، حتی یک دکمه بلوز هم نیفتاده بود. در را باز گذاشتم که چشمم به آینه نیفتد. جست زنان به آشپزخانه رفتم، بطری کنیاک را توی جیبم گذاشتم، به اطاق نشیمن رفتم، روی کاناپه دراز کشیدم و پاچه شلوارم را بالا زدم. زانو سخت ورم کرده بود، اما همین که دراز کشیدم، دردم کمتر شد. توی قوطی چهار تا سیگار بود، یکی از آن ها را آتش زدم.

در فکر بودم که کدام یک بدتر است: اینکه ماری لباسهایش را اینجا می گذاشت، یا این طور، جمع کردنِ همه چیز و حتی نگذاشتن یک یادداشت، که: (( دورانِ با تو را هیچ گاه فراموش نمی کنم. )) شاید اینطور بهتر بود، با وجود این می توانست یک دکمه افتاده، یا یک کمربند را به جا بگذارد، یا تمام گنجه را ببرد و آتش بزند.

                                                 

رمان "عقاید یک دلقک" اثر هاینریش بل

Everybody's Fine

نام فیلم: همه حالشان خوب است

بازیگران: رابرت دنیرو ـ درو بریمور ـ کیت بکینسیل و ...

فیلم نامه: کرک جونز براساس فیلم نامه ی اولیه ی جوزپه تورناتوره ـ تونینو گوئرا ـ ماسیمو دِ ریتا

کارگردان: کرک جونز

99 دقیقه؛ محصول آمریکا، ایتالیا؛ سال 2009

 

سیم ها

 

خلاصه ی داستان: فرانک گودی، که به تازگی همسرش را از دست داده و تنها شده، دوران پیری را سپری می کند. او تصمیم می گیرد برای دیدن چهار بچه اش که در شهرهای دور زندگی می کنند، راهی سفر شود تا بتواند آنها را گرد هم دور یک میز جمع کند. سفر او به خانه ی یکایک فرزندانش، واقعیت های تلخ و شیرینی را همراه دارد ...

 

یادداشت: فیلم آنقدر گرم و آرام و صمیمی ست که به هیچ عنوان مدت زمان یک ساعت و نیمه اش را حس نمی کنید. حکایت زندگی پیرمردی که دوست دارد بچه هایش، که حالا هر کدام برای خود زندگی تشکیل داده اند و از او دور هستند، شاد باشند، دور یک میز ببیندشان و حضورشان را حس کند. در طول این سفر ادیسه وار است که او با حقایق گاهاً تلخی مواجه می شود که زندگی گذشته اش را به چالش می کشد؛ متوجه می شود اشتباهات جبران ناپذیری انجام داده که زندگی کنونی بچه هایش را تحت تأثیر قرار داده است، انتظاراتی از آنها داشته که در حد توانشان نبوده و حتی در مورد یک دو نفزشان، هیچ چیز آنطور که او فکر می کرده، پیش نرفته است. در سکانس فوق العاده ای، فرانک که دچار سکته ی قلبی شده، در رویایش، بچه های خود را در سنین کودکی می بیند که دور میز نشسته اند و دارند به خاطر انتظارات بی جایی که از آنها داشته، از او ایراد می گیرند. ایده ی سیم های تلفن که روی تصاویرشان، صدای بچه های فرانک را می شنویم که با هم ارتباط برقرار می کنند، بسیار عالی ست و نکته ی جالب اینجاست که کار فرانک ساختن همین سیم هاست! سیم هایی که باعث ارتباط میلیون ها نفر با هم می شود، اما از آنجایی که همیشه: (( کوزه گر از کوزه ی شکسته آب می خورد ))، خودش هیچ وقت نتوانسته از طریق این سیم ها ارتباطی عاطفی با کسی برقرار کند. البته فیلم یک دنیروی مانند همیشه شگفت انگیز دارد که نقش این پیرمرد فرتوت و تنها را عالی و آنقدر ملموس بازی می کند که گاهی اشک در چشمانمان جمع می شود. وقتی یاد  "تسخیرناپذیران" و بازی هولناکش در نقش آل کاپون می افتیم که با قساوت و بی رحمی تمام، کله ی یکی از افراد گروهش را با چوب بیس بال، روی میز شام پخش کرد، باورمان نمی شود که فرانک گودی و آل کاپون را یک نفر بازی کرده باشد.


  فرانک گودیِ تنها ...


ستاره ها:  

[ ما موجوداتی در جستجوی معنائیم ... ]

ما موجوداتی در جستجوی معنائیم. تا جایی که می دانیم سگ ها از بابت شرایط سگی زندگی رنج نمی کشند و در مورد بی خانمانی سگ ها در بخش های دیگر جهان نگران نیستند و یا سعی نمی کنند زندگی خود را از چشم انداز دیگری ببینند. چون ما انسان ها به آسانی دچار ناامیدی می شویم از همان آغاز، داستان هایی ابداع کرده ایم که به ما امکان می دهد زندگی خود را در چارچوب بزرگتری بگذاریم. داستان هایی با یک انگاره ی شالوده ای که این حس را در ما ایجاد می کند که به رغم همه ی شواهدِ افسرده کننده و پر آشوب، زندگی دارای معنا و ارزش است.

ویژگی دیگر ذهن انسان، قابلیتِ داشتن تصورات و تجربه هایی است که برای آنها توضیح عقلانی نداریم. قوه ی تخیلی داریم که به ما امکان می دهد به چیزی که هم اینک حضور ندارد، و چون برای اولین بار به ذهن مان خطور می کند، موجودیت مادی ندارد، بیندیشیم. تخیل، قوه ای است که دین و اسطوره را پدید می آورد.


" تاریخ مختصر اسطوره" نوشته ی کارن آرمسترانگ

In Darkness

نام فیلم: در تاریکی

بازیگران: روبرت ویکیه ویچ ـ بنو فورمن ـ اگنی یژکا گروچووسکا و ...

فیلم نامه: دیوید اف. شمون براساس کتابی از روبرت مارشال

کارگردان: اگنی یژکا هولاند

145 دقیقه؛ محصول لهستان، آلمان، کانادا؛ سال 2011

 

بادکنکِ زرد

 

خلاصه ی داستان: در اوج وحشی گری ها حکومت نازی در لهستان، سوشا، مردی غیریهودی ست که کارش ورود به کانال های فاضلاب و تمیز کردن آنهاست. او در ازای دریافت مقداری پول، تصمیم می گیرد، تعدادی زن و مرد و بچه ی یهودی را در این کانال های فاضلاب و دور از نازی ها زنده نگه دارد ...

 

یادداشت: باز هم فیلمی دیگر درباره ی وحشیگری های انسان. اثری دیگر درباره ی جنایتِ نازی ها، اینبار از زاویه ی شبکه های فاضلاب زیرزمینی. فیلم نامه از روی کتاب پیاده شده که آن را نخوانده ام اما چیزی که در اینجا دیده می شود، کاملاً پیداست که فیلم نامه نویس می خواسته به بهترین شکل ممکن، به محتویات و ماجراهای کتاب وفادار بماند و از آنجایی که در نهایت این یک فیلم دو ساعته است و طبیعتاً نمی شود به همه ی جنبه های یک کتاب پرداخت، در نتیجه این فیلم تبدیل شده به اثری نامتمرکز با خرده های داستانی فراوان و گاه اضافه که دائم از این شاخه به آن شاخه می پرد. خرده داستان هایی که البته خیلی هاشان مثل ماجرای سوشا که ابتدا او را مردی رذل می بینیم که می خواهد یهودی ها را لو بدهد و بعد کم کم همانطور که می شد حدس زد، تبدیل می شود به آدمی که حتی زندگی اش را برای نجات آن آدم ها به خطر می اندازد، قابل حدس است و خیلی هاشان مثل داستان فرار مانیا از فاضلاب، تقریباً بی مورد و اضافه است و برخی هاشان هم مثل به دنیا آمدن بچه در فاضلاب، برای این است که وجه تمثیلی داستان رعایت شده باشد. جالب اینجاست که از همان اول فیلم، پیش بینی می کردم که حتماً بچه ای به دنیا خواهد آمد که بالاخره آمد! اما بی شک، بهترین صحنه ی فیلم مربوط می شود به پایان آن و جایی که فراری ها بعد از 16 ماه از فاضلاب بیرون می آیند و دنیای روشن را می بینند. ما هم همراه آنها برای اولین بار است که رنگ و نور می بینیم و در نتیجه آن بادکنک زرد رنگ، نمادی می شود از پیروزی و زندگی.


  جنایت ها روی زمین ادامه دارد ...


ستاره ها: 

[ اکثر پسرا تا آخرش می رن ... ]

اکثر پسرا تا آخرش می رن. آدم هیچ وقت نمی فهمه که دختره واقعاً دلش می خواد نری یا بدجوری ترسیده یا فقط می گه تا اگرم رفتی و تا آخرشم رفتی، بیفته گردن تو، نه اون. بهرحال من همیشه نمی رفتم. مشکل اینه که زود دلم براشون می سوزه. منظورم اینه که خنگ و مشنگن. بعدِ یه مدت که باهاشون ور بری، قشنگ می بینی که مُخشونو از دست دادن. همه ی دخترا وقتی احساساتی می شن، بی عقلم می شن. نمی دونم. به من می گن نکُن، منم نمی کُنم. همیشه هم بعدش پشیمون می شم، بعدِ اینکه می رسونمشون. ولی دفه ی بعد بازم نمی کُنم.


رمان (( ناتور دشت )) شاهکار جی. دی. سلینجر

دانلود

بالاخره بعد از کش و قوس فراوان، تصمیم بر این شد تا از این به بعد، هر چند وقت یکبار، سکانسی، نمایی یا قسمتی برگزیده از یک فیلم را برای دانلود قرار دهم. علت "کش و قوس" برمی گشت به سرعت اینترنت و حجم محدودی که سایت پیکوفایل برای آپلود کردن ویدئوها در نظر گرفته بود. سایت های مختلفی آزمایش شد تا در نهایت، رسیدم به Rodfile.com. هم آپلود کردن در این سایت آسان است و هم دانلود کردن. در ضمن سعی ام بر این است به خاطر سرعت پایین اینترنت و ملاحظات دیگر، حتی الامکان از ویدئوهایی با حجم پایین استفاده کنم تا کار برای هر دو طرف، یعنی من و شما، راحت باشد. اگر کسی با دانلود کردن ویدئوها مشکل داشت و یا برای بهتر شدنِ ایده ای که ریخته ام، پیشنهادی داشت، خوشحال می شوم بشنوم. پس قسمت جدیدِ "سینمای خانگی من" را آغاز می کنم. اولین ویدئوی این بخش جدید، مربوط می شود به فیلم "جزیره ی دکتر مورو" ساخته ی جان فرانکن هایمر:

لینک دانلود

 فیلمی ضعیف که اهمیت چندانی در بین ساخته های فرانکن هایمر ندارد. پس چرا با این فیلم ضعیف شروع کردم؟ به خاطر تیتراژ آغازین فوق العاده اش؛ ریتم تند و هیجان انگیز موسیقی و تصاویری که چکیده ی موضوع فیلم را در خود جای داده و حتی نوع فونتِ حروف و تغییرشکل دادنشان که ربطی مستقیم به داستان فیلم پیدا می کند، باعث شده این تیتراژ به یکی از بهترین آغازهایی که برای فیلم ها ساخته اند، تبدیل شود.

[ یه دفه جایزه شون من بودم ... ]

 (( یه دفه جایزه شون من بودم؛ یه آخر هفته با تونی کرتیس. زنی که برنده شده بود، دمغ شد. اون جایزه ی دوم رو می خواست؛ یه اجاق گاز جدید. ))

 

تونی کرتیس