سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

Morocco

نام فیلم: مراکش

بازیگران: گری کوپر ـ مارلنه دیتریش ـ آدولف منجو و ...

فیلم نامه: جولز فورثمن ـ بنو ویگنی

کارگردان: جوزف فن اشترنبرگ

92 دقیقه؛ آمریکا؛ سال 1930

 

یک عاشقانه ی نه چندان ساده

 

خلاصه ی داستان: امی ژولی زنِ جذابی ست که در کافه ها آواز می خواند و حالا به مراکش آمده تا آنجا هم برنامه ای اجرا کند. در شبِ اجرا، او عاشق سربازی به نام تام می شود در عین حال که اشراف زاده ای به نام آقای لابسیه هم شدیداً خواستارِ امی ست ...

 

یادداشت: عاشقانه ی فن اشترنبرگ، فیلمی سنگین، موقر و آرام است که به جای دیالوگ ها، نگاهها هستند که حرف می زنند و این جمله البته نه برای احساسی جلوه دادن نوشته ام درباره ی این فیلم، بلکه واقعیتی ست که فن اشترنبرگ به زیبایی از پسِ آن برآمده؛ نگاه های مشتاق و شیفته وارِ امی ژولی با بازی فوق العاده ی مارلنه دیتریشِ زیبا و اثیری، به سرباز تام، کلی حرف برای گفتن دارد. امی ژولی در تمامِ طولِ فیلم، مانند مجنونی که دنبالِ لیلی خود باشد، هر جا که تام می رود، به دنبالش روان می شود؛ چه هنگامی که در صف طویلِ سربازانِ آماده ی حرکت، با چشمانی جستجوگر، به دنبالِ تام می گردد و چه هنگامی که وقتی خبرِ زخمی شدنِ تام را می شنود، نگران و ترسیده، در میانِ تخت های متعدد بیمارستان و میان زخمی های از جنگ برگشته، به دنبالِ عشقش است.  صحنه ای در فیلم هست که بعد از تکرارش در پایان، دایره ی مفهومی اثر تکمیل می شود؛ امی ژولی به همراه لابسیه به صفِ سربازانِ آماده ی رفتن به خط مقدم می آید تا آخرین خداحافظی ها را با تام انجام دهد. همینطور که با نگاه های شیفته، تام را تعقیب می کند که از او دور می شود، متوجه زنانی کولی می شود که با بند و بساط، دنبالِ سربازها و در واقع دنبالِ مردانشان راه می افتند تا آن ها تنها نباشند. امی ژولی درباره ی آنها می گوید: (( اون زنا باید دیوونه باشن. )) و لابسیه جواب می دهد: (( نمی دونم. اونا مَرداشونو دوس دارن. )). این دقیقاً اتفاقی ست که در پایان برای خودِ امی ژولی می افتد؛ او شیفته وار، با پاهایی برهنه، مثل همان زنان کولی، همه چیزش را می گذارد و به دنبال تام، سر به بیابان می گذارد. در این میان، نقشِ مردِ شرافتمندی به نامِ لابسیه را نباید فراموش کرد؛ او همانقدر که امی ژولی به تام علاقه دارد، عاشق امی ژولی ست و در این راه آنقدر پیشرفت کرده که حتی وقتی امی ژولی در تب و تابِ دیدارِ مجددِ تام است، هیچ نمی گوید و حتی وقتی او بی صبرانه می خواهد به بیمارستان برود تا شاید تام را آنجا بیابد، بدون هیچگونه ناراحتی ای همراهی اش می کند و به این شکل، معنای واقعی عشق را تعلیم می دهد. فیلم اگر کمی ریتمِ تندتری داشت و اگر آن داستانکِ تقریباً ضعیف و بی ربطِ آقا و خانمِ سزار نبود، فیلم فوق العاده تری می شد.


  میانِ دو عاشق ...


ستاره ها: 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد