سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

The Ruins

نام فیلم: روئینز

بازیگران: شان اشمور ـ جنا مالونه ـ جوناتان تاکر و ...

فیلم نامه: اسکات بی. اسمیت براساس رمانی از خودش

کارگردان: کارتر اسمیت

90 دقیقه؛ محصول آمریکا، آلمان، استرالیا؛ سال 2008

 

کلیشه ها به اضافه ی چند مورد خاص

 

خلاصه ی داستان: عده ای پسر و دختر، به محلی به نام روئینز در میان جنگلی انبوه می روند اما در آنجا گرفتار گیاهانی ترسناک می شوند که چیزی از یک قاتل روانی کم ندارند ...

 

یادداشت: نکته ی مثبت و تکاندهنده ی فیلم، جلوه های ویژه و بازی های خوب بازیگران است که باعث می شود لحظات ترسناک اثر را با تمام وجود باور کنیم. اینکه فیلمبردار مطرحی مثل داریوش خنجی، مدیریت فیلمبرداری یک اثر ترسناک را به عهده گرفته، خودش نشاندهنده ی این است که حساب خوبی روی فیلم باز کرده اند. انصافاً هم گیاهان ترسناک فیلم، شدیداً آدم را می ترسانند و البته لحظاتی مثل قطع کردن پای یکی از اعضای گروه و همچنین بیرون کشیدن ریشه های متحرک و کرم مانند گیاهان ترسناک از درون بدن یکی دیگر از اعضای گروه، لحظات تأثیرگذار و دیوانه کننده ای هستند که هر کسی جرأت دیدنش را ندارد از بس که باورپذیر ساخته شده اند. غیر از این، نه داستان آنچنانی در کار است و نه نکته ی خاص دیگری. کلیشه ها، اینجا هم به تمامی رعایت شده اند.



  گیاهانی که آدم های داستان را احاطه کرده اند ...


ستاره ها:   

[ آرمان: یه رفیق داشتم، یادش به خیر ... ]

آرمان ( فریبرز عرب نیا ): یه رفیق داشتم، یادش به خیر حرف خوبی می زد، می گفت من باید تو قصر زندگی کنم یا تو زندون قصر.

برکت ( باران کوثری ): چی شد، به آرزوش رسید؟

آرمان: نه، بردنش قزلحصار ...

                                                 

                                                                               "برگ برنده " ساخته ی سیروس الوند

Enter the Void

نام فیلم: به خلاء وارد شو

بازیگران: ناتانیل براون ـ پاز دلا هوئرتا و ...

نویسنده و کارگردان: گاسپار نوئه

161 دقیقه؛ محصول فرانسه، آلمان، ایتالیا، کانادا؛ سال 2009

 

روحِ اُسکار

 

خلاصه ی داستان: اسکار و لیندا، خواهر و برادری هستند که در توکیو زندگی می کنند. اسکار که به مواد مخدر پناه برده، در یک حادثه کشته می شود و روحش به پرواز در می آید. او در حالیکه از همان بالا، مواظب لینداست، زندگی گذشته ی خود را نیز مرور می کند ...

 

یادداشت: باز هم یک تجربه ی بصری عجیب و غریب از نوئه. او که معمولاً داستان را فدای فرم می کند، اینبار ـ لااقل تا آنجا که من اطلاع دارم ـ تجربه ی جدیدی را در زمینه ی سینمای روحی/ماورائی از سر می گذراند. اینبار همراه یک روح بر فراز شهر پر رنگ و نور توکیو، به جاهای مختلفی سرک می کشیم و داستان زندگی این خواهر و برادر را دنبال می کنیم. نوئه دیگر استاد حرکات پیچیده و دورانی دوربین است. دنیایی که او می آفریند یکسره سیاه است و خفقان آور و همین است که تحمل فیلمهایش را برای خیلی ها سخت می کند. یادم می آید بعد از دیدن شاهکارش "برگشت ناپذیر" مدتی رفتم بیرون و قدم زدم چون دیگر نمی توانستم داخل خانه بمانم. احساس خفگی بهم دست داده بود. دوست داشتم روشنایی را ببینم. بهرحال این فیلم اگرچه مثل قبلی، باز هم از لحاظ فرمی، بسیار پیچیده و سرگیجه آور است اما برخلاف قبلی، خسته کننده است و شدیداً کسالت آور و در این میان مشکل بزرگش هم به نظر من، زمان شدیداً طولانی اش است. اگر به جای سه ساعت، مثلاً دو ساعت بود، شاید دیگر مثل الان اینقدر کشدار و خسته کننده به نظر نمی رسید و البته داستان نه چندان پر رنگش هم  ( باز هم برخلاف فیلم قبلی ) در این خسته کننده شدن بی تأثیر نیست. نکته ای که بیش از همه چیز جلب توجه می کند دغدغه های جنسی اسکار است. هنگام کودکی، لحظاتی که او را در وان حمام، کنار مادرش می بینیم، لحظاتی که در کنار خواهرش می گذراند، در استخر، در حمام و در تخت خواب، حتی لحظاتی که به عنوان روح، وارد بدن مردی می شود که مشغول نزدیکی با خواهرش است و انگار خودش را جای مرد می گذارد، نشاندهنده ی این دغدغه ی همیشگی بشر/اسکار است. پایان تفکربرانگیز اثر که بالاخره از ناف خواهرش وارد بدن او می شود و همراه با اسپرم هایی که از بدن دوستش، الکس، خارج و به سمت تخمدان خواهرش می رود مخلوط می گردد و در نهایت دوباره متولد می شود، دربردارنده ی دو نکته است: هم آن دغدغه ی جنسی و هم اعتقاد به تناسخ که پیش از این، همان اوایل داستان، درباره اش از زبان الکس، دوستش، شنیده بودیم.

 

از میان دیالوگ ها: اسکار: قول دادیم که هیچ وقت همدیگه رو ترک نکنیم.

                          لیندا: هیچ وقت؟

                          اسکار: هیچ وقت هیچ وقت.

                          لیندا: قسم می خوری؟

                          اسکار: قسم می خورم.

                          لیندا: و اگه بمیری؟

                          اسکار: برمی گردم.


  زیر اینهمه رنگ و نور، سیاهیِ ترسناکی نهفته ...


ستاره ها:   

[ حالا جواب سئوالم را برایت می گویم و ... ]

حالا جواب سئوالم را برایت می گویم و آن اینست. حزب فقط به خاطر خودش قدرت می جوید. ما به خیر و صلاح دیگران علاقه ی نداریم، تنها و تنها به قدرت علاقه مندیم. نه ثروت یا تجمل یا طول عمر یا خوشبختی، فقط قدرت، قدرت محض. این که قدرت محض چیست، الان می فهمی. فرق ما با اولیگارشی های گذشته در اینست که می دانیم چه می کنیم. تمام اولیگارشی های دیگر،حتی آنها که شبیه ما بودند، ترسو و ریاکار بودند. نازی های آلمان و کمونیست های روسیه به لحاظ روش، خیلی به ما نزدیک بودند اما هیچگاه شهامت بازشناسی انگیزه هایشان را نداشتند. آنها وانمود کردند، یا حتی عقیده مند شدند، که قدرت را ناخواسته و برای زمانی محدود در دست گرفته اند و دم دست، بهشتی خوابیده که در آن انسان ها آزاد و برابر می شدند. ما اینگونه نیستیم. ما می دانیم که هیچکس قدرت را به قصد واگذاری آن به دست نمی گیرد. قدرت وسیله نیست، هدف است. آدمی دیکتاتوری را به منظور حراست از انقلاب برپا نمی کند، انقلاب می کند تا دیکتاتوری را بر پا کند. هدف اعدام، اعدام است. هدف شکنجه، شکنجه است. هدف قدرت، قدرت است.

                                                           

رمان "1984" اثر جرج اورول

The 10th Victim / La decima vittima

نام فیلم: دهمین قربانی

بازیگران: مارچلو ماستوریانی ـ اورسولا آندرس و ...

فیلم نامه: تونینو گوئرا ـ جورجیو سالویونی ـ انیو فلایانو ـ الیو پتری براساس داستانی از رابرت شکلِی

کارگردان: الیو پتری

92 دقیقه؛ محصول ایتالیا، فرانسه؛ سال 1965

 

اگر هیتلر به بیگ هانت می رفت ...

 

خلاصه ی داستان: شرکتی به نام "بیگ هانت" ( شکار بزرگ )، امکانی فراهم کرده تا آدم ها بتوانند یکدیگر را به شکلی قانونی بکشند تا غریزه ی خشونتشان تخلیه شود و دست به کشت و کشتارهای بزرگتر نزنند. هر کس بتواند ده نفر را بکشد، یک میلیون دلار دستمزد خواهد گرفت. شکار و شکارچی، گاه بدون اینکه از یکدیگر شناختی داشته باشند، به تعقیب و گریز می پردازند. مارچلو مردی ست که به تازگی طلاق گرفته و در شرف ازدواج دیگری ست. او در حالیکه برای کشتن دهمین قربانی اش آماده می شود، خودش طعمه ی زنی آمریکایی می گردد که شکارچی اوست ...

 

یادداشت: ملاحظه می کنید که چه ایده ی بکر و عجیبی دارد این فیلم. از آن ایده های کافکایی و غریب که قابلیت داشت تا اثر واقعاً تکان دهنده ای در باب ذات بشر باشد. در جایی از فیلم، یکی از مسئولان شرکت بیگ هانت، در حالیکه برای سایرین سخنرانی می کند، می گوید اگر هیتلر هم عضو این شرکت بود، هیچگاه جنگ جهانی رخ نمی داد. شرکت بیگ هانت، حس آدم های لبریز از خشونت را تسکین می دهد تا پا را فراتر از آن چیزی که باید، نگذراند. اما متأسفانه هر چه که جلوتر می رویم، لحن فیلم به شکل عجیبی عوض می شود. آنقدر عوض می شود که ناگهان در پایان، به کمدی های دست چندم ایتالیایی پهلو می زند و هر چه که رشته بود، پنبه می کند. ضمن اینکه جزئیات اضافه ای مثل این مورد که مردم حق ندارند، اشخاص پیر را در خانه نگهداری کنند و باید آنها را به دولت تحویل بدهند، در چارچوب داستانی جا نمی افتد. 


  شکارهای بزرگ ...


ستاره ها: 


یادداشت "مکانی آرام در حومه شهر"، فیلم دیگری از اِلیو پـِتری در همین وبلاگ 

[ می دونی لاله، نظراتش با من توی خیلی چیزا یکیه ... ]

ـ می دونی لاله، نظراتش با من توی خیلی چیزا یکیه. این واسه من همیشه مهم بوده. نگاهش به زندگی، خونواده، کتاب، حتا فیلم ها و خواننده های مورد علاقه مون. دختر، ما خیلی شبیه همیم.

گاز محکمی به سیب زد و با لذت شروع کرد به بوییدن عطر سیبِ گاز زده.

ـ از بوی تنش خوشت میاد؟ از بوی عرقش چی؟ تا حالا با یه لباس خیلی خیلی راحت دیدیش؟ راه رفتنشو دوس داری؟ از فرم لب هاش خوشت میاد؟ وقتی غذا می خوره دوس داری نیگاش کنی؟ از کجای بدنش بیشتر خوشت میاد؟ راستی شونه های آیدا چه جوری ان؟ دوست شون داری؟ وقتی می بوسیش چه حسی بهت دست می ده؟ از سکوتی که موقع با هم بودن دارین خوشت می آد؟ می تونی مدت زیادی باهاش چرت و پرت بگی و خسته نشی؟ می تونی راحت جلوش فحش بدی؟ فرید، تو باهاش زندگی نکردی. بفهم!

                                 

مجموعه ی داستان "برو ولگردی کن رفیق" نوشته ی مهدی ربّی


*یک توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.  

The Grey

نام فیلم: خاکستری

بازیگران: لیام نیسن ـ فرانک گریلو ـ درموت مالرونی و ...

فیلم نامه: جو کارناهان ـ یان مکنزی جفرز براساس داستان کوتاهی از یان مکنزی جفرز

کارگردان: جو کارناهان

117 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال 2011

 

نترس!

 

خلاصه ی داستان: جو آتوی که در آلاسکا کار می کند و شغلش کُشتن گرگ هاست تا از حمله ی آنها به کارکنانِ شرکت نفت که در آن مناطق مشغول کار هستند، جلوگیری کند، در سفرش برای تعطیلات و رفتن به سمت خانه، دچار سانحه ی هوایی می شود. هواپیما در منطقه ای پر برف و نامعلوم سقوط می کند و او به همراه هفت هشت نفر دیگر زنده می مانند. گرگ ها آنها را محاصره کرده اند و شرایط آب و هوا بسیار بد است ...

 

یادداشت: "خاکستری" همچون اسمش، فیلم خاصی ست. در آن هواپیما سقوط می کند؛ عده ای آدم می بینیم که در میان برف و بوران، گیج و سرگردانند و هر لحظه ممکن است طعمه ی گرگ ها شوند؛ خطرهای طبیعی، این آدم ها را تهدید می کند؛ اما با تمام این تفاصیل، "خاکستری" فیلم جمع و جور و ساده ای ست درباره ی جو، مردی که می خواهد دست از زندگی بشوید تا به همسر زیبای خود برسد، مردی که خاطره ی لحظه ای که همسرش در بستر، رو به او می گوید که "نترس"، دائماً با اوست. جو در تمام طول داستان، به این لحظه برمی گردد، ظاهراً تنها لحظه ای از زندگی اش که توانسته آرامش را درک کند. حالا در این طبیعت پر برف و خطرناک، به دنبال همان آرامش می گردد. آرامشی که باید با آن به زندگی اش سر و سامان بدهد. اما ظاهراً دستِ طبیعت، نمی خواهد او را راحت بگذارد. بعد از جان به در بردن از حادثه ی ترسناک هواپیما و همراه شدن با چند مرد دیگر، هر بار بر اثر یک حادثه، یکی از همراهانش را از دست می دهد تا در پایان، در یک خط سیر انگار از پیش تعیین شده برای آزمایش قهرمانِ ما، تک و تنها بماند؛ تک و تنها در مقابل رئیس گروه گرگ ها. حالا باید آن جمله ی ظاهراً دستوری همسر زیبایش را عملی کند و به جنگ گرگ برود. جو که تا پیش از این، می خواست خودش را سر به نیست کند، حالا یاد می گیرد که بیایستد و بجنگد. شعری که پدرش سروده بود و از همان بچگی ورد زبانش بوده را دائم تکرار می کند: (( یا بمان یا بمیر در این روز. )) او ماندن را انتخاب می کند که البته معلوم نیست تهش به کجا برسد. از بین رفتن یکی یکی همراهان جو، از یک طرف کمی ساده انگارانه به نظر می رسد و آدم را در موقعیتی قرار می دهد که بگوید: (( فیلم نامه آنقدرها قوی و قدرتمند نبود )) اما از طرف دیگر وقتی دقت می کنیم به مضمون اثر، آنوقت انگار به این شکل تنها شدن جو، به این شکل که یکی یکی همراهانش بسیار طعنه آمیز از میدان خارج می شوند تا او تک و تنها بماند، قابل توجیه باشد.


  گرگ ها و آدم ها ...


ستاره ها:  

[ 10 ژوئیه ی 1977: جیک زنگ زد، سر ذوق ... ]

10 ژوئیه ی 1977: جیک زنگ زد، سر ذوق. بی مقدمه چینی اعلام کرد (( گفتم بهت، جسد سوزوندن همیشه منو مشکوک می کنه. باب کوئین تازه داماد شده! خب، همه می دونستن یه خونواده ی دیگه داره، یه زنی با چهار تا بچه که پدرشون جناب کوئینه. تو اُپلتُن قایم نگهشون داشته بود، یه جایی جنوب غربی مزرعه اش، تقریباً صد مایلی. هفته ی پیش با خانمه ازدواج کرد. عروس و بچه ها را آورد مزرعه، مغرور و مفتخر. خوآنیتا احتمالاً تو قبر می لرزید ـ اگه قبری داشت. )) گیج و مبهوتِ شتابِ روایتِ جیک، احمقانه پرسیدم (( بچه ها چن سالشونه؟ )) گفت (( کوچیکه ده و بزرگه هیفده. همه شون دختر. بهت بگم ها، شهر هنگامه ای شده. آره، این مردم با قتل کنار می آن، چند تا دونه جنایت به هم نمی ریزدشون، ولی فهم و تحمل اینکه سر و کله ی شوالیه ی تابناکشون، قهرمان بزرگ جنگ شون، با یه زن و چهار تا کوچولوی زنه پیدا بشه، از عهده ی این اعضای کلیسای پرسبیتری خارجه. )) گفتم (( من برا اون بچه ها ناراحتم. برا زنه هم. )) جیک گفت (( من غصه هامو نگه می دارم برا خوآنیتا. اگه نعشی وجود داشت برا نبش قبر، شرط می بندم پزشک قانونی، یه مقدار حسابی یی نیکوتین توش پیدا می کرد. )) گفتم (( من شک دارم. اون خوآنیتا رو عذاب نمی داد. خوآنیتا گیر نوشیدنی بود. کوئین ناجی اون بود. کوئین عاشقش بود. )) جک آهسته گفت (( فکر کنم کماکان به نظرت این ماجرا هیچ ربطی به اتفاقی که برا اَدی افتاده نداره. )) گفتم (( اون می خواست اَدی رو بکشه. نهایتاً هم این کارو می کرد. ولی سر اون ماجرا اَدی واقعاً غرق شد. )) جیک گفت (( شرّ مشکلو براش کند! خیله خب، ماجرای کِلم اندرسن رو توضیح بده. ماجرای باکسترها رو. )) گفتم (( آره. اینها همه کار کوئین بود. باید این کارها رو می کرد. اون منجی ییه که یه تکلیفی داره. )) جیک گفت (( پس چرا گذاشت رئیس پستخونه هه از چنگش در بره؟ )) گفتم (( در رفته؟ حدس من اینه که آقای جاگر پیر یه وعده ی ملاقاتی تو سامارا در انتظارشه. کوئین یه روزی سر راهش سبز میشه. تا این اتفاق نیفته کوئین آروم نمی گیره. این آدم عاقل نیست. می دونی که. )) جیک قطع کرد. اما نه پیش از آنکه به لحنی گزنده بپرسد (( تو که عاقل هستی؟ ))

                           

رمان "تابوت های دست ساز" اثر ترومن کاپوتی


*یک توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.