سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

Mon fils à moi

نام فیلم: پسرم برای من

بازیگران: ناتالی بی – ویکتور سواژ – الویه گومت

فیلم نامه: فلورانس الیاکیم – مارتیال فوگرون

کارگردان: مارتیال فوگرون

79 دقیقه؛ محصول بلژیک، فرانسه؛ سال 2006

 

بدون پسرم هرگز

 

خلاصه ی داستان: علاقه ی بیش از حد مادر به ژولیان، کار را به جاهای باریکی می کشد ...

 

یادداشت: با یکی از آن فیلم های شسته رفته و جمع و جور طرف هستیم که به هیچ عنوان حاشیه نمی رود. تمام مدت زمان فیلم، روی رفتارهای ژولیان و مادرش تمرکز می کنیم و صحنه ها و سکانس ها بسیار مختصر و مفید و بدون شاخ و برگ هستند و همین، ریتم تندی به کار داده و بیننده را درگیر نگه می دارد. اما به رغم این مزیت ها، فیلم یک کمبود بزرگ دارد و آنهم عمیق نشدن این رابطه ی مادر و فرزندی ست. شروع فیلم با پلیس و آمبولانس که جلوی خانه ی این خانواده توقف کرده، آغاز می شود. این شروع، ما را برای ادامه ی داستان کنجکاو نگه می دارد. هر چه جلوتر می رویم، بیشتر کنجکاو می شویم که بالاخره چه کسی قرار است، اتفاقی برایش بیفتد. تعلیق ادامه دارد تا وقتی که موضوع روشن می شود و دقیقاً همین جاست که فیلم ضربه می خورد و در سطح باقی می ماند. نشان دادن آن صحنه ی شروع و در تعلیق نگه داشتن تماشاگر برای پایانی شاید شوکه کننده و بعد روشن شدن موضوع و فهمیدن این نکته که در نهایت، مادر تنها زخمی می شود و البته از دست ژولیان هم عصبانی نمی شود و خلاصه همه چیز به خیر و خوشی به اتمام می رسد، باعث می شود تاثیر صحنه هایی که دیدیم، کم شود. انگار برای گول زدن مخاطب، چنین صحنه ای را در ابتدا کاشته اند در صورتیکه، کش و قوس های بین پسر و مادر، به اندازه ی کافی جذاب هست و احتیاجی به این کارها نبوده در عین حال که همین ترفند هم البته استفاده ی خوبی ازش نمی شود و ناکارآمد باقی می ماند. هنوز هم در باب عقده ی ادیپ و بحث پیچیده و عمیق رابطه ی مادر و فرزندی، فیلمی مثل "زمزمه ی قلب" لویی مال را سراغ ندارم.    


 مادر دقایقی را با رقص با پسرش سپری می کند ...


ستاره ها: 


1.از دوستانی که قصد دارند از این یادداشت در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.

2.قسمت نظردهی می تواند محلی باشد برای بحث بیشتر درباره ی فیلم و به اشتراک گذاشتن نظرات مختلف در جهت یادگیری بهتر، درست فیلم دیدن و رسیدن به یک دیدگاه صحیح سینمایی.

-----

سوئینی تاد ( جانی دپ ): فقط دو دسته آدم روی زمین هستن ، عدّه ای که پاشونو می ذارن جایی که باید بذارن و عدّه ای که پاشونو میذارن رو صورت بقیه .

"سوئینی تاد" تیم برتون

The End of the Affair

نام فیلم: پایان یک رابطه ی عاشقانه

بازیگران: رالف فاینز – جولیان مور – استفان رئا

فیلم نامه: نیل جردن براساس رمانی از گراهام گرین

کارگردان: نیل جردن

102 دقیقه؛ محصول انگلستان، آمریکا؛ سال 1999

 

سارای عاشق

 

خلاصه ی داستان: موریس وارد زندگی هِنری می شود به این دلیل که سالیان گذشته، عاشق سارا، همسر کنونی هنری بوده. هنری از این ناراحت است که سارا به او خیانت می کند. موریس پیشنهاد می دهد می تواند با یک کارآگاه خصوصی تماس بگیرد تا سارا را زیر نظر داشته باشد ...

 

یادداشت: سارا به همه عشق می دهد. ما ابتدا او را از دریچه ی دید موریس می بینیم. از این دیدگاه، سارا زنی ست که او را بدون دلیل ترک کرده، با مردی روحانی رابطه ی مخفیانه برقرار کرده و دائم در حال گول زدن سر همسرش است. اما روند داستان، بعد از پیدا شدن دفترچه ی خاطرات سارا، عوض می شود. کم کم نکاتی برایمان روشن می گردد که تا کنون نمی دانستیم. همچنان که موریس هم نمی دانست. از دید موریس، عشقش به سارا را می بینیم و احساس می کنیم سارا نه تنها عاشق او نیست بلکه در حال بازی با او و بقیه است اما وقتی دیدگاهمان عوض می شود، وقتی متوجه می شویم سارا چه کارهایی کرده و علت آن ترک ناگهانی و یا رابطه ی مشکوکش با مرد روحانی چیست، تازه متوجه می شویم عشق او به موریس، چه عشق عمیقی ست و او چگونه به این عشق پایبند بوده. سارا به همه عشق می دهد. به همسرش هنری، به موریس، به کارآگاهی که او را تعقیب می کند و به پسر مردِ کارآگاه. این تغییر موضع بیننده و موریس، جذابیت اثر را افزایش می دهد هر چند که بیست دقیقه ی پایانی، بیش از حد کش می آید و طولانی به نظر می رسد.

 

از میان دیالوگ ها: سارا: تو فکر می کنی عشق تموم می شه وقتی دیگه نمی تونی منو ببینی؟

                        موریس: یه چیز وقتی وجود داره که دیده بشه.


   سارا ...


ستاره ها: 


1.از دوستانی که قصد دارند از این یادداشت در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.

2.قسمت نظردهی می تواند محلی باشد برای بحث بیشتر درباره ی فیلم و به اشتراک گذاشتن نظرات مختلف در جهت یادگیری بهتر، درست فیلم دیدن و رسیدن به یک دیدگاه صحیح سینمایی.

-----

- یه چیز وحشتناک درباره ی زندگی اینه که همه دلائل خودشونو دارن.

"قاعده بازی" ژان رنوار

Winter in Wartime / Oorlogswinter

نام فیلم: زمستان در زمان جنگ

بازیگران: مارتین لاکمه یر – جمی کمبپل بائر

فیلم نامه: مایک د جونگ – مارتین کول هاون – پال جان نلیسن براساس رمانی از جان ترلو

کارگردان: مارتین کول هاون

103 دقیقه؛ محصول هلند، بلژیک؛ سال 2008

 

عمو بِن

 

خلاصه ی داستان: میشل نوجوانی ست که در بحبوحه ی جنگ جهانی دوم، همراه خانواده اش در شهر کوچکی در هلند زندگی می کند. پدر او شهردار شهر است و همین باعث شده تا آلمان ها کمتر به خانواده ی او کاری داشته باشند. زمانی که میشل به یک جوان انگلیسی که مجروح و در جنگل مخفی شده، برخورد می کند، او هم به گونه ای وارد مرحله ی بلوغ می شود ...

 

یادداشت: فیلم از ابتدا تا انتها بسیار جذاب است با درامی پر رنگ در پس زمینه ی جنگ جهانی دوم. مصایب جنگ را اینبار از دید یک نوجوان می بینیم و قدم های او برای به بلوغ فکری و جسمی رسیدنش در این میان. فیلم با جزئیات خوبی همراه است و فیلم نامه به اندازه ی کافی کشش دارد تا بیننده را میخکوب کند اما چیزی که باعث شده  کمی از قدرت کار کاسته شود، ایده هایی ست که نیمه کاره رها می شوند. به عنوان مثال به چند نمونه از این ایده ها اشاره می کنم: میشل به خاطر اینکه عمویش نتوانسته پدر را از چنگ آلمان ها نجات بدهد، از او دلخور است اما جلوتر خیلی راحت و بدون اشاره ای به گذشته و تنها با تکیه بر چند دیالوگ، با او آشتی می کند. یا مثلاً در قسمتی دیگر، خانواده ای به خانه ی آنها پناه می آورند که دختری همراهشان است. میشل انگار دلباخته ی دختر می شود و این را از نگاههایش می فهمیم اما بعد همه چیز فراموش می شود و اثری از دختر نمی بینیم. در جایی دیگر میشل ظاهراً از رابطه ی جوان انگلیسی و خواهرش راضی نیست. طوریکه حتی وقتی جوان از او می پرسد معنی جمله ی دوستت دارم به زبان هلندی چیست، میشل کلمه ای را به آن زبان می گوید که معنی اش می شود بی شرف! اما حتی وقتی میشل، جوان و خواهرش را در تخت هم می بیند، باز هم اتفاق خاصی نمی افتد و ناراحتی اش به راحتی برطرف می شود و فیلم نامه نویسان چندان پیگیر این ایده نمی شوند. اینگونه این جزئیات تکمیل نشده، باعث می شود از قدرت کار کم شود.  


  واقعیت جنگ ...


ستاره ها: 


1.از دوستانی که قصد دارند از این یادداشت در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.

2.قسمت نظردهی می تواند محلی باشد برای بحث بیشتر درباره ی فیلم و به اشتراک گذاشتن نظرات مختلف در جهت یادگیری بهتر، درست فیلم دیدن و رسیدن به یک دیدگاه صحیح سینمایی.

-----

ـ در سال دوّم تحصیلی به خاطر اینکه سه بار پشت سر هم در یک مادّه شاگرد اوّل شده بودم، تنبیه شدم. به «شورای رفاقت» احضار شدم و از من خواستند که علت رفتارم را توضیح بدهم. گفتند بهتر است آرام بنشینم ... از من پرسیدند آیا خودم را از دیگر شاگردان قوی تر حس می کنم و من جواب دادم که چنین فکری نمی کنم، ولی این امر بدیهی ست زیرا نمراتم نشان می دهد که برتر از دیگران هستم. جواب من با واکنش بدی روبرو شد.برایم یک بار دیگر «مقررات همشهری گری» را شرح دادند: بشر در خدمت بشر. مالی که تقسیم نباشد، مال بدی ست. هر چه کمتر باشیم، کمتر می خندیم. احتیاج یک فرد، وظیفه ی فرد دیگر است. شادی تقسیم نشده، اندوهی ست بزک شده و غیره ... مرا برای یک سال از رفتن به کلاس محروم کردند، به اضافه ی ورزش اجباری روزانه و انجام تمام بازی های دسته جمعی. همان سال، ورزش های انفرادی نظیر شنا، دو، پرتاب وزنه، پرش ارتفاع، پرش طول، اسکی و ...، که رقابت را دامن می زدند، قدغن شد. در مقررات بازی های گروهی نیز تغییراتی داده شد: منظور کردن یک گُل برای هر دسته ای که از دسته ی مقابل گُل می خورد. به این ترتیب همه ی مسابقات با نتیجه ی مساوی تمام می شد.

بخشی از رمان « میرا » اثر کریستوفر فرانک

طاووس های بی پر

نام فیلم: طاووس های بی پر

بازیگران: هنگامه قاضیانی – فریبرز عرب نیا

فیلم نامه: سعید نعمت الله – جواد مزدآبادی

کارگردان: جواد مزدآبادی

90 دقیقه؛ محصول ایران؛ سال 1387


"ناصر غیرت داره"*

 

خلاصه ی داستان: طاووس زنی بیوه است که با پسر لالش با به تله انداختن پرندگان و فروششان، زورگار می گذراند. برادر همسرش، ناصر، به خاطر حرف مردم و نگاه آنها، هر چه زودتر می خواهد طاووس را به کسی بدهد. در این بین، اردشیر، جوانی که دوست دوران گذشته ی همسر طاووس بوده هم سر و کله اش پیدا می شود ...

 

یادداشت: صحنه ای در فیلم هست که همسر ناصر، با عجز و لابه به طاووس می گوید که ناصر غیرت دارد و چون می بیند تو بیوه هستی، نمی تواند نگاه و حرف مردم را تحمل کند و ممکن است خودش دست به کار شود و تو را به زنی بگیرد و من هم از این ماجرا ترس دارم! اینها را خواب ندیده ام، واقعاً چنین حرف هایی زده می شود و اینجاست که اوج فلاکت و بدبختی جنس مونث، در جامعه ای بسته و خشک را می بینیم. جایی که زن، به عنوان جنس دوم مطرح است. جای دیگر یکی از مردها می گوید: (( دختر عقد کرده، مث زن بیوه می مونه، تو چِشه. ))! جدا از فضای فیلم، اگر فضایی باشد البته، این نگاه، حاکی از قسمتی از واقعیت ست که در جامعه وجود دارد. چه در قبیله ها و عشیره ها و چه در شهرهای به اصطلاح متمدن. به هرحال جدا از این قضیه، فیلم با اطلاعات دهی رو، دیالوگ های شعاری و تابلو، صحنه های بی مورد و بی کارکرد، شخصیت پردازی های آبکی و در نتیجه ی همه ی این ها، با روایتی تکراری، شعاری و کاملاً سطحی، هیچ جذابیتی ندارد. روایت با طاووس شروع می شود اما هر چه جلوتر می رویم، کم کم اردشیر است که داستان را اِشغال می کند. این البته نمی تواند به خودی خود، چیز بدی باشد اما مشکل اینجاست که سازندگان فیلم، اصلاً نمی دانسته اند تکلیفشان چیست. وقتی در پایان، اردشیر به خاطر عشق طاووس (؟! )، خودش را زیر قطار می اندازد، اوج نگاه سطحی و هندی وار سازندگان اثر نمایان می شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*لطفاً کلمه ی "غیرت" را غلیظ بخوانید.


 طاووس در قفس ...


ستاره ها: ــــ


 1.از دوستانی که قصد دارند از این یادداشت در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.

2.قسمت نظردهی می تواند محلی باشد برای بحث بیشتر درباره ی فیلم و به اشتراک گذاشتن نظرات مختلف در جهت یادگیری بهتر، درست فیلم دیدن و رسیدن به یک دیدگاه صحیح سینمایی.

-----

ویلیام ( جانی دپ ):تو هنوز عینک منو داری؟

 سرخپوست:نه من معاملش کردم. تو هنوز تنباکو داری؟

ویلیام:نه من معاملش کردم.

 سرخپوست: با چی؟

 ویلیام:نمی گم.

سرخپوست:دروغگو!

 ویلیام:دزد!

                                                                                      "مَرد مُرده" ی جیم جارموش