سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

Parker

نام فیلم: پارکر

بازیگران: جیسون استاتهام ـ جنیفر لوپز و ...

فیلم نامه نویس: جان جی. مک لالین براساس رمانی از دونالد ای. وِستلِیک

کارگردان: تیلور هکفورد

118 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال 2013

 

لِسلی

 

خلاصه ی داستان: پارکر مردی ست خشن، جدی و  به حقِ خود قانع.  در آخرین سرقتی که پدرِ نامزدش نقشه ی آن را ریخته، همدستانش، او را که حاضر نیست در سرقت بزرگتری با آنها همکاری کند، به خیالِ خودشان می کُشند. اما او زنده می ماند و تصمیم می گیرد حقِ خود را از آنها پس بگیرد ...

 

یادداشت: داستان، داستانِ ساده ای ست: یک مرد  از همدستانش رو دست می خورد و در صدد انتقام برمی آید. نکته ی بدیع و جدیدی در این داستان وجود ندارد و چیزی که مخاطب را به دنبالِ خود می کِشد، آن لحظات هیجان انگیزِ دزدی و صحنه های زد و خوردی هستند که بسیار عالی ساخته شده اند. مخصوصاً سکانس درگیریِ پارکر و مردی که قصد جانش را دارد، یکی از به یاد ماندنی ترین صحنه های زد و خوردی است که به این زودی ها هم از یاد نخواهد رفت. هکفورد، تمامِ انرژی اش را گذاشته تا لحظاتِ کشمکش و هیجان به خوبی در بطن ماجرا جا بیفتد. بهرحال در این میان، می توانیم چیزهایی را هم به نفعِ پیش رفتنِ درام و به این عنوان که منطقِ فیلم های اکشن ایجاب می کنند، نادیده بگیریم. مثل لحظاتی که پارکر، به راحتیِ آبِ خوردن، هر وقت که دلش بخواهد، ماشینی پیدا می کند که از قضا درش هم قفل نیست، سوارش می شود و بدونِ هیچ مشکلی، راهش را ادامه می دهد. اما مشکل فیلم نامه به این نکاتِ شاید ریز ختم نمی شود. مشکل جایی ست که اغلب فیلم نامه های سینمای ایران هم از آن رنج می بَرَند: آدم های اضافه. طبیعتاً منظورم از آدم های اضافه، آدم های فرعیِ داستان نیستند چرا که ممکن است  یک آدمِ فرعی، حتی در حد دو دقیقه حضور در داستان، تبدیل به یک شخصیت شود و تأثیر به سزایی در پیش بردنِ درام داشته باشد. اما گاهی هم پیش می آید که حتی آدمِ اصلی و اولِ داستان هم خودش تبدیل به آدم اضافه ای می شود که بود و نبودش تفاوتی ندارد! در این فیلم، آدم های اضافه ای در داستان حضور دارند که تنها موجب شلوغیِ بی جهت می شوند و حتی کار تا جایی پیش می رود که هکفورد، ساختارِ جذابِ فیلمِ خود را هم بهم می ریزد تا آن ها را معرفی کند غافل از اینکه این کار اصلاً ضرورتی ندارد . اشاره ام به سکانسِ دزدیِ ابتدایی ست که همزمان با مراحلِ جذابِ به وقوع پیوستنِ دزدی از آن جشنواره ی شلوغ، فلش بک هایی به گذشته می خورد که متوجه می شویم، پارکر نامزدی دارد و پدرِ نامزدش طرحِ این دزدی را ریخته و او را در کار شریک کرده. این فلش بک ها، در میانه ی آن لحظات نفسگیر، بسیار آزاردهنده هستند و همانطور که اشاره شد، این موضوع وقتی آزاردهنده تر می شود که با ادامه یافتنِ داستان، متوجه می شویم اصولاً نامزدِ پارکر و حتی پدرِ نامزدش، هیچ تأثیری در کلیت این داستان ندارند. یعنی به عنوان مثال اگر خودِ پارکر، شخصاً اقدام به دزدی می کرد و بعد رودست می خورد و غیره، با داستانِ یکدست تری مواجه بودیم. می خواهم بگویم این میان، وجودِ شخصی مثل پدرِ نامزدِ پارکر که تدارک دزدی از آن جشنواره ی شلوغ را دیده، کاملاً غیرضروری و بی معناست. ماجرای نامزدِ پارکر هم تقریباً همین شکلی ست؛ ما در طی همان فلش بک های نه چندان ظریفِ ابتدایی، متوجه رابطه ی عاشقانه ی بینِ پارکر و دختر می شویم و بعد، جلوتر، پارکر او را از دستانِ قاتلی که آمده تا بکشدش، نجات می دهد و به مکانِ امنی می بَرَد و در نهایت، دوباره زمانی او را می بینیم که زنِ جدیدی به نام لسلی ( جنیفر لوپز ) واردِ داستان شده است. لسلی دختری ست فقیر که به دنبال پول می گردد تا خانه ای برای خودش بخرد و در نتیجه، حضورِ پارکر که خودش را مردِ ثروتمندی جا زده که می خواهد خانه ای بزرگ بخرد، برای او فرصت خوبی ست تا به شکلی توجه پارکر را به خود جلب کند و به قول معروف از فرصت استفاده نماید تا خودش را بالا بِکِشد. در این رابطه ی تازه شکل گرفته، لسلی کم کم عاشقِ پارکر می شود و اینجاست که بارِ دیگر، نامزدِ پارکر به میدان می آید و حسادتِ لسلی را هم برمی انگیزد و ما اینگونه تصور می کنیم که قرار است شاهد مثلثی عشقی باشیم اما هرگز این اتفاق نمی افتد. تنها در یک صحنه، شاهدِ تقابلِ پارکر، نامزدش و لسلی هستیم و بعد بدونِ اینکه به نتیجه ای خاص برسیم، همه چیز نیمه کاره رها می شود. در نتیجه اصولاً حضورِ نامزدِ پارکر هم در داستان، توجیه چندانی ندارد چرا که باعث جلو رفتنِ درام نمی شود و تنها به این کار می آید که در یک صحنه، آنهم خیلی کوتاه، حسادتِ لسلی را برانگیزد و تمام. اما زنجیره ی آدم های اضافه در این فیلم، به همین جا ختم نمی شود. به عنوان مثال، دقت کنید به حضورِ پلیس در داستان که از همان ابتدا متوجه می شویم به لسلی نظر دارد و  یک جورهایی خواهانِ اوست در حالیکه لسلی چندان توجهی به او نمی کند. در ادامه، پلیس متوجه رابطه ی لسلی و پارکر، که برای خودش هویتی جعلی دست و پا کرده، می شود. از آنجایی که ماجرای یک دزدی و یک انتقامِ خونین در میان است، ما اینگونه فکر می کنیم که این پلیس، باید نقش عمده ای در داستان داشته باشد. او در مقطعی از داستان، حتی  واردِ خانه ی لسلی می شود تا ماجرای قتلی را که در اتاقِ هتلِ پارکر رخ داده، پیگیری کند اما ماجرای او هم در همین مقطع به پایان می رسد و در نهایت، نه نتیجه ی رابطه ی او با لسلی معلوم می شود و نه اینکه مشخص می شود پیگیری هایش به چه سرانجامی رسیده است. اینطوری است که فیلم پُر شده از آدم های ناکارآمدی که تأثیری در روند روایت نمی گذارند و تنها به کارِ شلوغ شدنِ داستان می آیند. اما ماجرا به همین جا هم ختم نمی شود؛ در شروع این نوشته، اشاره کرده بودم که داستان، داستانِ ساده ای ست و این جمله می تواند به قهرمان داستان هم تسری پیدا کند. می خواهم بگویم، پارکر، به عنوان یک قهرمان، یک شخصیت اصلی و کسی که حتی نامِ فیلم به او تعلق دارد، از لحاظِ شخصیت پردازی، آنقدر تخت و ساکن است که از ابتدا تا انتهای مسیر، تقریباً هیچ تغییری نمی کند. فیلم نامه نویس، جان مک لالین ( که فیلم نامه ی «هیچکاک» هم از اوست )، یک سری خصوصیاتِ کلی برای آدمش تراشیده از قبیل سرسخت بودن، به حق خود قانع بودن، جوانمرد بودن. اما آیا آدمی که از ابتدا تا انتها، همه اش یک جور باشد، برای درام جذابیتی می آفریند؟ فکر نمی کنم پاسخ به این سئوال چندان سخت باشد. پارکر، همان اوایلِ داستان، خصوصیاتِ شخصیتی خود را برای مخاطب روشن می کند و تا انتها هم به بی نقص ترین شکلِ ممکن ( ! )، به آن ها وفادار می ماند. این روندِ یکنواخت، نه تنها از پارکر، آدمی با خصوصیاتِ بارز و محکم نساخته ( او فقط در درگیری ها، محکم و مردانه جلوه می کند! ) بلکه از او آدمی ساخته تک بُعدی و بسیار بسیار ساده، که این سادگی البته به معنای خوبش نیست. با توجه به این گفته، تنها کسی که در طول داستان تا حدودی دچار تحول دیدگاه و شخصیت می شود لسلی ست. او ابتدا به منظورِ دیگری خودش را به پارکر نزدیک می کند اما در نهایت عاشقِ او می شود، حتی به نامزدِ پارکر حسادت می کند و در نهایت، تجربه ی ترسناکی را در طی دزدی جواهرات و گروگان گرفته شدن، پشت سر می گذارد. اوج و فرودِ شخصیتی لسلی، تا حدودِ بسیار زیادی خوب از آب درآمده، اما پارکر، از اول تا آخر، عین سنگ می ماند!  


  مردِ سنگی!


ستاره ها: 

نظرات 1 + ارسال نظر
Avishan شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 02:34 http://dittany.blogsky.com

chand vaght pish kharidam.ama hano vaght nakardam bebinam..ba naghdi ke to imdb azash khondam hads mizanam filme khobi bashe

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد