سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

زیر پوست شب

نام فیلم: زیر پوست شب

بازیگران: مرتضی عقیلی – سوزان گیلبر

نویسندگان: فریدون گله – جهانگیر صالحی

کارگردان: فریدون گله

 95 دقیقه؛ محصول ایران؛ ژانر اجتماعی؛ سال 1353


جامعه ی بسته


خلاصه ی داستان: قاسم جوان علاف و ولگردی ست که تمام روز و شب را در خیابان ها ول می چرخد و دنبال دختر مردم راه می افتد. در همین ولگردی ها، با دختر جوان آمریکایی مواجه می شود که به او روی خوش نشان می دهد. آنها با زبان اشاره با هم حرف می زنند و در همین اشاره ها، قاسم متوجه می شود دختر همین امشب به سمت آمریکا پرواز دارد. قاسم سعی می کند در فرصتی که برایش باقی مانده، هر طور شده اتاق خالی گیر بیاورد و با دختر توریست خلوت کند. اما به هر جا سر می زند، با مشکل مواجه می شود ...

 

یادداشت: داستانی ساده و در عین حال درگیرکننده و کاملا نمادین که حرفش را به درستی به بیننده منتقل می کند. گله با پرداخت این داستان ظاهرا ساده، به تفاوت طبقه ی فقیر و غنی می پردازد و از این طریق، نشان می دهد که یک آدم بی چیز و فقیر و بدبخت، حتی برای طبیعی ترین حق خود که می تواند رابطه با جنس مخالفت باشد هم هیچ امکانی ندارد. گله جامعه ای را ترسیم می کند که مردمش با نام ناموس پرستی و غیرت هیچ حاشیه ی امنی برای آدم بدبختی مثل قاسم باقی نمی گذارد. آنها همه جا هستند و قاسم را از کارش باز می دارند. هیچ خلوتی در این جامعه برای او وجود ندارد. حتی وقتی قاسم در فکرش، خود و دختر را روی تخت خواب پشت ویترین مغازه ی مبل فروشی می بیند، باز هم نگاههای خیره ی مردم را از پشت ویترین شاهدیم که به او نگاه می کنند و اجازه ی لذت بردن را به او  نمی دهند. این تنها پسران پولدار مردی که مادر قاسم برایش کار می کند هستند که فرصت لذت بردن از دختر را می یابند و او را با خود به ویلایشان می برند، کامجویی می کنند و آخر سر هم ولش می کنند در خیابان. اینکه این دختر خارجی ست و هیچ گاه نمی تواند با قاسم ارتباط کلامی برقرار کند مشخصا به دلیل آن است که گله می خواهد اینگونه این دو نفر به دام احساسات گرایی نیفتند و البته تماشاگر هم تعبیری غیر از کام بردن از جنس مخالف بدون دخالت احساسات و عواطف در سر نپروراند. شاید اگر از بازیگر زن فیلم بازی بهتری شاهد بودیم، فیلم از این چیزی که هست بهتر هم می شد اما در همین حد هم شاهد اثری هستیم سرپا با موضوعی جذاب و کاملا ملموس.


                وقتی در یک جامعه ی بسته، کلماتی انتزاعی، بار معنایی بیش از حد به خود بگیرند ...


ارزشگذاری فیلم: 

Incendies

نام فیلم: آتش ها (Incendies)

بازیگران: لوبنا آزابالماکسیم گودت

نویسندگان: دنیس ویلنوو براساس نمایشنامه ای از وجدی موود

کارگردان: دنیس ویلنوو

130 دقیقه؛ محصول کانادا، فرانسه؛ ژانر درام، معمایی، جنگی؛ سال 2010

 

تعصب

 

خلاصه ی داستان: مادری در آخرین لحظات زندگی اش از دختر و پسر می خواهد که به وصیت او عمل کنند و برای پیدا کردن پدر و دیگر برادرشان به کشوری در خاورمیانه سفر کنند. داستان زندگی گذشته ی زن در طی سفر بچه هایش، کم کم آشکار می شود. زن که با جوانی مسلمان وصلت می کند و از او بچه دار می شود، از خانواده طرد می گردد و بچه اش به جایی دیگر سپرده می شود. با وسعت گرفتن آتش جنگ بین مسلمان ها و گروهی افراطی که ضد مسلمان هستند، زن که از این گروه افراطی خاطرات بدی دارد، رهبر آنها را می کشد و به زندان می افتد و در زندان توسط مردی بارها مورد تجاوز قرار می گیرد و از او دو دختر و پسرش را باردار می شود ...

 

یادداشت: فیلمی محکم و قدرتمند درباره ی تعصبات نژادی و درگیری بین آدم هایی که فکر می کنند فقط خودشان حق دارند و با انگ زدن یک کلمه به یک آدم مبنی بر اینکه این مسلمان است و آن یکی مسیحی، بلایی سر هم می آورند که آن سرش ناپیدا. پایان تکان دهنده ی فیلم هر بیننده ای را آزار می دهد. پایانی که به عمق فاجعه ی این انگ زدن ها و این تعصبات قرون وسطایی پی می بریم و از لحظات عجیب فیلم است.


  آتش تعصب و جهل، همه چیز را می سوزاند ...


ارزشگذاری فیلم: 

دوباره عاشقی

نام فیلم: دوباره عاشقی

بازیگران: مهدی سلوکی –  سروش گودرزی - زیبا بروفه – پرستو صالحی

نویسندگان: حسن اسدی – شهربانو یزدانی

کارگردان: مهدی گودرزی


نامه ای به عوامل فیلم

 

خلاصه ی داستان: مسعود، عاشق مریم است. ولش می کند. مسعود عاشق هستی می شود. صیغه اش می کند. بچه دار می شوند. مسعود بچه نمی خواهد. هستی خودکشی می کند. مسعود به اتهام قتل، می افتد زندان و بعد آزاد می شود. زن برادر مسعود، گیتی ست. بهروز عاشق گیتی ست. گیتی هم عاشق بهروز است. بهروز، روز آزادی مسعود، او را با ماشینش زیر می گیرد ...

 

نامه: (( ای نویسندگان و کارگردان محترم فیلم " دوباره عاشقی "، قبل از آغاز نامه ام، باید به خاطر ساخت این فیلم از شما تشکر کنم و بگویم من عاشق موهای پف پفی سروش گودرزی در فیلم شدم. همچنین موسیقی لحظه به لحظه تان روحم را نوازش داد. لهجه ی ترکی خانم زیبا بروفه، مسحورم کرد. بازی زیرپوستی جناب مهدی سلوکی هم از این رو به آن رویم فرمود. زغال اخته خریدن مسعود هنگام گردش و تفریح، یکبار با مریم و بار دوم با هستی دیوانه ام کرد و آن صحنه ای که به بیمار رو به موت، شوک الکتریکی وارد می کنند، تحولی در علم پزشکی بود انصافاً. اما بعد از دیدن این فیلم، سئوال مهمی پیش آمده بود که می خواستم هر طور شده ازتان بپرسم و شما را جان هر کسی که دوستش دارید، به این سئوال من جواب بدهید و از فکر و خیال بیرون بیاوریدم؛ مسعود، شخصیت دوست داشتنی فیلم شما، با بازی فوق العاده ی جناب سروش گودرزی با آن حرکات چشم و ابرو و دماغ و دهن که هوش از هر بیننده ای می برد، به حالت کما فرو می رود و در بخش مراقبت های ویژه بستری می شود و زنده ماندنش در هاله ای از ابهام فرو می رود. جان هر کسی که دوست دارید جواب بدهید چگونه به فکرتان رسید که می توانید تمام شخصیت های داستان را یکی یکی، بدون اجازه ای چیزی، در تمام طول مدت شبانه روز، بیاورید بالای سر بیمار در کما فرو رفته که برای هم داستان تعریف کنند، موبایلشان زنگ بخورد و آنها هم بلند بلند جواب بدهند و هی خاطره بگویند و هی بیایند و بروند؟ تازه یکی از آدم ها هم که عشق قدیمی بیمار در کما فرو رفته است را دم به دقیقه بیاورید بالای سر او تا  عقده هایش را خالی کند و مدام بگوید از اینکه او را در این وضعیت می بیند، خوشحال است و او باید بمیرد و باید وضعش از این هم بدتر بشود و خلاصه اتاق مراقبت های ویژه را تبدیل کرده اید به کاروانسرایی که هر کس دلش خواست سرش را بیندازد پایین و بیاید تو. ای نویسندگان و کارگردان محترم فیلم، جان هر کسی که دوست دارید به من بگویید در کجای دنیا، چنین بیمارستانی دیده اید؟ خوشحال   می شوم و افتخار می کنم جواب شما را داشته باشم. بی صبرانه منتظرم و امیدوارم در این بین، فیلم دیگری از شما، با همین عوامل حرفه ای ببینم. ))

نمک در نمکدان شوری ندارد، دل من طاقت دوری ندارد

 

یک دیالوگ شنیدنی:   گیتی:( با ته لهجه ی ترکی ) آقا بهروز، خاطرتو می خوام.

                                بهروز: ( بدون لهجه ) گیتی، دوستت دارم؛ خیلی.


                بدون شرح ...


ارزشگذاری فیلم: بی ارزش

True Grit

نام فیلم: شهامت واقعی( True Grit ) 

بازیگران: جف بریجز مت دیمون هایلی استینفلد

نویسندگان: ایتان کوئنجوئل کوئن – براساس رمانی از چارلز پورتیس

کارگردان: ایتان کوئن - جوئل کوئن

110 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ ژانر ماجرایی، درام، وسترن؛ سال 2010



وسترن کوئنی



خلاصه ی داستان: متی راس، دختر نوجوانی که پدرش توسط مردی به نام تام چینی کشته شده، تلاش می کند قاتل را پیدا کند و به مجازات برساند. در این راه یک کلانتر دائم الخمر و پیر و یک جوان رنجر تگزاسی هم همراهی اش می کنند ...

 

یادداشت: کلانتر، خانه های چوبی، چکمه های کابویی، تنها خیابان خاکی شهر، دشت های بی انتها، اسب های چالاک، لوبیاهایی غلیظ که روی هیزم گرم می شوند و ... همه و همه از مولفه های ژانر وسترن هستند که در آخرین اثر برادران سینمایی هم به وفور می بینیمشان و برای دوستداران این ژانر، می تواند خاطره انگیز باشد. شروع اثر با نریشنی از زبان متی راس آغاز می شود و همان ابتدا خیلی سریع وارد داستان می شویم و می فهمیم که موضوع قرار است چه باشد: دختر نوجوانی در پی انتقام از قاتل پدر است. کوئن ها خیلی روان و ساده، بیننده را با این دختر نوجوان ثابت قدم همراه می کنند و به بلوغ رسیدنش در طی این راه پر خطر را نشانمان می دهند. بلوغی که نه تنها با رودررویی با خطرات به دست می آید بلکه کلانتر بدعنق داستان و رنجر جوان تگزاسی هم در این راه، کمک بزرگی برای او هستند تا بیشتر و بهتر زندگی را بشناسد. فقط نمی دانم چرا آن رویارویی پایانی این گروه سه نفره با تام چینی و یارانش اینقدر زود تمام می شود و انگار انتظاراتی که از اول برایمان درباره ی این رودررویی بوجود آمده، برآورده نمی شود. نمی دانم، شاید این هم از همان شوخی های کوئنی باشد!

 

دو سکانس عالی: در طول فیلم، بین کلانتر و رنجر جوان دائماً کشمکش وجود دارد. بامزه ترینش جایی ست که کلانتر برای کم کردن روی رنجر، مهارت تیراندازی اش را به رخ می کشد و البته رنجر هم نمی خواهد کم بیاورد و اینگونه مسابقه ای در می گیرد. مسابقه ای خنده دار که دیدگاه شوخ طبعانه ی کوئن ها به مقوله ی قهرمان پروری در ژانر وسترن را به خوبی نشان می دهد.

و سکانس دوم در اوایل فیلم اتفاق می افتد. جایی که قرار است سه مرد اعدام شوند و متی هم نظاره گر باشد. اینجا دیگر با خود واقعی کوئن ها سر و کار پیدا می کنیم!


        آنها از هم درس زندگی می آموزند ...


ارزشگذاری فیلم: 


آتشکار

نام فیلم: آتشکار

بازیگران: حمید فرخ نژاد – محمد ماه وش – مینا مصطفی پور

نویسنده و کارگردان: محسن امیریوسفی


زنده باد وازکتومی!


خلاصه ی داستان: آقا سهراب که کارگر کارخانه ی ذوب آهن است، بعد از 4 فرزند دختر، به اصرار همسرش، قصد عمل وازکتومی دارد. اما روح پدر او به سراغش می آید و او را از این کار منع      می کند. آقا سهراب، سرگردان میان انجام دادن و ندادن این عمل، دست به دامن روحانی محل و اطرافیانش می شود ...  


یادداشت: بیخود نبود دور و بر نمایش این فیلم اینهمه حرف و حدیث پیش آمد. فیلم به چیزهایی نزدیک می شود که تا پیش از این در سینمای ایران خط قرمز که نه، خط سیاه حساب می شد! هر چند در همین حد و اندازه هم داستان جدیدی تعریف می شود و قسمت هایی هم از تماشاگر خنده می گیرد، اما مشکل من با فیلم در نوع و حجم شوخی هایش است و البته مورد دیگری که نامش را بی نظمی و بهم ریختگی گذاشته ام و اینکه بخواهم توضیح بدهم این بی نظمی و شلختگی در یک فیلم چجور چیزی می تواند باشد، کار بسیار سختی ست. به نظرم در درجه ی اول، نوع شوخی های کار در قسمت هایی یکدست نیست. برای مثال می توان به شوخی سطح پایینی اشاره کرد که در آن سهراب که توسط همسرش از اتاق خواب رانده شده، با خواهش و تمنا وارد اتاق می شود و کنار همسرش دراز می کشد و ناگهان برادر همسرش از زیر پتو بیرون می آید بدون اینکه بفهمیم چطور برادر، سر از تخت خواب آنها در آورده است. یا مثلاً در داستان همین برادر همسر سهراب – که کاملاً زائد و بی ربط است – می بینیم که او با کراوات و پیراهن جلوی وب کم نشسته و با دختری حرف می زند. دوربین که عقب می کشد، می فهمیم پیژامه ای به با پا دارد. این جنس شوخی های تکراری و سطح پایین باعث می شود یکدستی شوخی ها از بین برود. در درجه ی دوم، حجم شوخی هاست که کسی مثل من را اذیت می کند. اکثر شوخی ها، کنایه ها و اشاره هایی ست به مسائل اجتماعی، سیاسی و مذهبی. نوع چیتش این شوخی ها و کنار هم قرار دادنشان آنقدر شلوغ و مسلسل وار است که بیننده باید بعد از هر شوخی، فیلم را متوقف کند، به اینکه این شوخی به چه چیز اشاره دارد کمی فکر کند و بعد دوباره دیدن فیلم را از سر بگیرد. چون در مورد اینگونه شوخی های فرامتنی، اگر معانی پنهان آن بیرون کشیده نشود، نمی توان خندید و لذت برد. بهرحال این موارد به همراه همان شلختگی و بی نظمی که گفتم توضیح دادنش حسی ست و کمی سخت، باعث شده با فیلم متوسطی طرف باشیم.  


  آغا سهراب ... !


ارزشگذاری فیلم: 

Bedeviiled

 نام فیلم: شیطان زده (Bedeviiled )

بازیگران: یئونگ هی سئو سئونگ وون جی

نویسنده: کوانگ یونگ چوی

کارگردان: یانگ چول سو

115 دقیقه؛ محصول کره جنوبی؛ ژانر جنایی، درام، ترسناک؛ سال 2010

 

                                                      همدردی با بانوی انتقام


خلاصه ی داستان: "هائه وون" از شهر، به جزیره ی دوران بچگی اش می رود که دوست قدیمی اش، "بوک نام" با همسر و فرزندش در آن زندگی می کند. "بوک نام" به شدت زیر سلطه ی همسرش است و مرد هر بلایی بخواهد سر او می آورد و کسی هم حرفی نمی زند تا اینکه "بوک نام" وقتی می فهمد مرد هر روز به دختر کوچکش که از شوهر قبلی اش داشته، تجاوز  می کند، همه ی اهالی آن جزیره از جمله مرد را قتل عام می کند ...

 

یادداشت: معلوم نیست چندهزار لیتر خون مصنوعی برای این فیلم استفاده کرده اند! انصافاً هم صحنه هایی که در آن افراد جزیره به دست "بوک نام" کشته می شوند، خیلی تاثیرگذار و تکان دهنده از آب درآمده است. کلاً از آن فیلم هایی ست که می خواهد راه بر تعابیر و تفاسیر باز بگذارد؛ جزیره ای که مردان هرگونه ظلمی در حق زنان روا می دارند و زنان پیر روستا هم به آن ها حق می دهند و اعتقاد دارند: (( یه زن وقتی خوشخبته که مثه یه فاحشه باهاش رفتار بشه. )) و نکته جالب اینجاست که کل جمعیت زنان و مردان این جزیره، شش یا هفت نفر است. در این جامعه مرد سالار است که "بوک نام" مثل یک برده برای مردش کار می کند و لب هم باز نمی کند و ورود دوست قدیمی اش، میل او به رفتن را از آن مکان منحوس دوباره زنده می کند. تا اینجا با ایده ی خوبی طرفیم ولی  نمی دانم داستانی که در ابتدا و انتهای فیلم درباره ی زندگی شهری "هائه وون" گفته می شود چه ربطی به کل کار دارد؟ این قسمت آنقدر اضافه و تحمیلی به نظر می رسد که نمی توانیم به میانه ی فیلم که در جزیره می گذرد، ربطش بدهیم. مثلاً در قسمت ابتدایی فیلم می بینیم که "هائه وون" به کسی کمک نمی کند. به پیرزنی که به محل کار او آمده تا مشکلش را بگوید، گوش نمی دهد و حتی با بی احترامی با او صحبت می کند. یا مثلاً می ترسد از اینکه قاتل آن دختر خیابانی را با آنکه به طور اتفاقی قاتل را به چشم دیده، معرفی کند. در قسمت پایانی هم   می بینیم که مثلاً تغییر می کند و می رود تا قاتل را به پلیس نشان دهد و فیلم نامه نویس فکر می کند شخصیتی خلق کرده و تغییری در او بوجود آورده در صورتیکه اصلاً اینگونه نمی شود. خیلی مشکل است که بخواهیم بین تغییر شخصیتی "بوک نام" و "هائه وون" در طول درام داستان، ارتباطی بوجود بیاوریم. فیلم می توانست خیلی بهتر و جمع و جورتر و جذاب تر باشد که در سایه ی خون ریزی بیخودی، مخصوصاً در سکانس پاسگاه پلیس که "بوک نام"، یک پلیس را می کشد و دنبال "هائه وون" می گذارد، باعث می شود کمی از اندیشمندانه بودن ایده ی اولیه اثر کم کند و آن را به اسلشر مووی تبدیل نماید. البته پیشنهاد می کنم به خاطر آن صحنه های تکان دهنده ی قتل عام مردم آن جزیزه هم که شده، فیلم را پیدا کنید و ببینید. حسابی اذیتتان خواهد کرد!


  

  در فکر انتقام ... 


ارزشگذاری فیلم: 

El Crimen Del Padre Amaro

نام فیلم: جنایت پدر آمارو ( El Crimen Del Padre Amaro )

بازیگران: گائل گارسیا برنالآناکلودیا تالانکون

نویسندگان: اچا د کوئروس ( رمان )، ویسنت لنرو

کارگردان: کارلوس کاررا

118 دقیقه؛ محصول مکزیک، اسپانیا، آرژانتین، فرانسه؛ ژانر درام، رومانس؛ سال 2002

 

El Crimen Del Padre Amaro!

 

خلاصه ی داستان: پدر آماروی جوان به شهر جدید می آید تا در کلیسای آنجا کار کند اما ارتباط کشیش اعظم کلیسا با مافیای مواد مخدر و اسلحه، پدر آمارو را مجبور به همکاری با کشیش می کند تا بر کارهایش سرپوش بگذارد. از طرف دیگر او عاشق آملیا می شود و با او رابطه برقرار می کند و از او بچه دار می شود ...

 

یادداشت: فیلم به مرکزیت شخصیت پدر آماروی جوان، محجوب و جذاب، به خوبی قصه اش را پیش می برد و تمام آدم های داستان را به سرانجام می رساند. نویسنده و کارگردان با جسارت هر چه تمامتر، پنبه ی   کشیش های ظاهر به صلاح و جانماز آبکش را می زنند و حسابی از خجالتشان در می آیند! بیخود نبود که قبل از ساخته شدن فیلم، اصحاب کلیسا، کلاً مخالف چنین موضوعی بودند و هر کاری از دستشان برمی آمد کردند که فیلم ساخته نشود اما فیلم ساخته شد و اتفاقاً همان هفته ی اول، به فروش قابل توجهی هم دست یافت و در این داستان همیشگی و تاریخی جدال بین مذهبیون دگم و اجتماع، اصحاب کلیسا بودند که قافیه را باختند.

پدر آمارو که انگار نمادی ست از معصومیت و پاکی، کم کم تبدیل می شود به یکی از همان کشیش هایی که دور و برش گرد آمده اند. با اینکه می دانیم پدر آمارو بوده که آملیا را مجبور به سقط جنین کرده و اینگونه باعث مرگ او شده، در آخر از زبان همسر شهردار می شنویم که دوست پسر آملیا این کار را کرده و پدر آماروی مهربان خواسته او را نجات بدهد که نتوانسته! از این حرف برمی آید که پدر آمارو، خود در زبان مردم شهر چنین شایعه ای را انداخته تا بتواند مقام کشیشی اش را حفظ کند و از کلاه شرعی ای که برای خود دوخته همچنان استفاده نماید. مرگ آملیا نه تنها به خاطر خودخواهی پدر آمارو، بلکه به علت سالم نبودن درمانگاههایی ست که توسط شهردار ساخته می شود؛ شهرداری که دستش با اسقف اعظم در یک کاسه است و همین ها هستند که با همفکری هم باعث می شوند روی فساد اخلاقی و مالی کشیش شهر، سرپوش گذاشته شود. فیلم، فساد را در جای جای اعضای بلندپایه ی شهر به تصویر می کشد و در آخر پدر آمارو را هم وارد دایره  می کند تا دیگر آن جوان معصوم و محجوب ابتدای فیلم نباشد.

 همیشه از تکرار نام فیلم البته به زبان آمریکای لاتینی اش لذت می بردم. علتش چرخش کامل کلماتِ نام فیلم در دهان و ایجاد ریتمی جالب و بامزه و دهان پرکن است. به نظرم اول نام فیلم را به همان زبان اصلی اش، تکرار کنید و بعد بنشینید و فیلم را ببینید؛ اینطوری جذابتر است. 


   

   عشق ممنوع ...


ارزشگذاری فیلم: 


Little Children

نام فیلم: بچه های کوچک( Little Children )  

بازیگران: کیت وینسلتپاتریک ویلسون جنیفر کانلیجکی ارل هالی

نویسندگان: تام پروتا ( رمان ) – تاد فیلدتام پروتا

کارگردان: تاد فیلد

137 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ ژانر درام، رومانس؛ سال 2006

 

سرمای عشق

 

خلاصه داستان: سارا و برد، هر کدام به دلایلی، از همسران خود دوری می کنند. آشنایی آنها در پارک، موجب  می شود عشق آتشینی بینشان آغاز شود ...

 

یادداشت: اگر گول داستان جذاب و بدون سکته فیلم را بخوریم، هیچ وقت پی نخواهیم برد که چقدر این داستان پرتنش و درگیرکننده، ضعف دارد و کاملاً بی ربط است! ما از یک طرف داستان آشنایی سارا و برد را دنبال می کنیم و از طرف دیگر ماجرای مرد کودک آزاری که همه محله از او فرار می کنند. واقعیت این است که وقتی دو خط داستانی را در کنار هم می گذاریم، در ذهن مجسم می کنیم که چگونه قرار است آنها در نهایت یکدیگر را قطع کنند و اثری بر هم بگذارند. تا پایان می نشینیم و می بینیم اما جوابی برای سوالمان دریافت نمی کنیم. واقعاً معلوم نیست داستان آن کودک آزار که خودش به تنهایی و البته با بازی دیدنی جکی ارل هالی می توانست تبدیل به یک فیلم نفس گیر شود، چه ربطی به داستان خیانت سارا و برد پیدا می کند. علاوه بر اینکه دلیل سارا و برد برای خیانت به همسرانشان چندان عمیق نیست، در پایان، دلیل اینکه چرا دوباره آنها سر خانه و زندگی شان برمی گردند هم کاملاً سردستی و ضعیف است. برد که آنهمه شور و شوق نشان می داد برای دیدار با سارا، شب مهمی که قرار است با او فرار کند، ناگهان مثل بچه ها حواسش می رود در پی اسکیت سواری چند جوان و همه چیز را فراموش می کند و تازه بدتر از آن اینکه، وقتی زخمی می شود و آمبولانس بالای سرش می آید، می گوید که می خواهد همسرش را ببیند! سارا هم که سر قرار منتظر برد است، با دیدن مرد کودک آزار که خودش را زخمی کرده و به خاطر مرگ مادرش مثل بچه ها گریه می کند، به یاد خانواده اش می افتد و همه چیز به خیر و خوشی تمام می شود! تغییر آدم های فیلم آنقدر ضعیف و بی ربط است که نمی شود به راحتی از آن گذشت.


             

          داستان این کودک آزار با بازی دیدنی جکی ارل هالی، خودش می توانست به یک فیلم دیدنی تبدیل شود ...


ارزشگذاری فیلم: