سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

دوباره عاشقی

نام فیلم: دوباره عاشقی

بازیگران: مهدی سلوکی –  سروش گودرزی - زیبا بروفه – پرستو صالحی

نویسندگان: حسن اسدی – شهربانو یزدانی

کارگردان: مهدی گودرزی


نامه ای به عوامل فیلم

 

خلاصه ی داستان: مسعود، عاشق مریم است. ولش می کند. مسعود عاشق هستی می شود. صیغه اش می کند. بچه دار می شوند. مسعود بچه نمی خواهد. هستی خودکشی می کند. مسعود به اتهام قتل، می افتد زندان و بعد آزاد می شود. زن برادر مسعود، گیتی ست. بهروز عاشق گیتی ست. گیتی هم عاشق بهروز است. بهروز، روز آزادی مسعود، او را با ماشینش زیر می گیرد ...

 

نامه: (( ای نویسندگان و کارگردان محترم فیلم " دوباره عاشقی "، قبل از آغاز نامه ام، باید به خاطر ساخت این فیلم از شما تشکر کنم و بگویم من عاشق موهای پف پفی سروش گودرزی در فیلم شدم. همچنین موسیقی لحظه به لحظه تان روحم را نوازش داد. لهجه ی ترکی خانم زیبا بروفه، مسحورم کرد. بازی زیرپوستی جناب مهدی سلوکی هم از این رو به آن رویم فرمود. زغال اخته خریدن مسعود هنگام گردش و تفریح، یکبار با مریم و بار دوم با هستی دیوانه ام کرد و آن صحنه ای که به بیمار رو به موت، شوک الکتریکی وارد می کنند، تحولی در علم پزشکی بود انصافاً. اما بعد از دیدن این فیلم، سئوال مهمی پیش آمده بود که می خواستم هر طور شده ازتان بپرسم و شما را جان هر کسی که دوستش دارید، به این سئوال من جواب بدهید و از فکر و خیال بیرون بیاوریدم؛ مسعود، شخصیت دوست داشتنی فیلم شما، با بازی فوق العاده ی جناب سروش گودرزی با آن حرکات چشم و ابرو و دماغ و دهن که هوش از هر بیننده ای می برد، به حالت کما فرو می رود و در بخش مراقبت های ویژه بستری می شود و زنده ماندنش در هاله ای از ابهام فرو می رود. جان هر کسی که دوست دارید جواب بدهید چگونه به فکرتان رسید که می توانید تمام شخصیت های داستان را یکی یکی، بدون اجازه ای چیزی، در تمام طول مدت شبانه روز، بیاورید بالای سر بیمار در کما فرو رفته که برای هم داستان تعریف کنند، موبایلشان زنگ بخورد و آنها هم بلند بلند جواب بدهند و هی خاطره بگویند و هی بیایند و بروند؟ تازه یکی از آدم ها هم که عشق قدیمی بیمار در کما فرو رفته است را دم به دقیقه بیاورید بالای سر او تا  عقده هایش را خالی کند و مدام بگوید از اینکه او را در این وضعیت می بیند، خوشحال است و او باید بمیرد و باید وضعش از این هم بدتر بشود و خلاصه اتاق مراقبت های ویژه را تبدیل کرده اید به کاروانسرایی که هر کس دلش خواست سرش را بیندازد پایین و بیاید تو. ای نویسندگان و کارگردان محترم فیلم، جان هر کسی که دوست دارید به من بگویید در کجای دنیا، چنین بیمارستانی دیده اید؟ خوشحال   می شوم و افتخار می کنم جواب شما را داشته باشم. بی صبرانه منتظرم و امیدوارم در این بین، فیلم دیگری از شما، با همین عوامل حرفه ای ببینم. ))

نمک در نمکدان شوری ندارد، دل من طاقت دوری ندارد

 

یک دیالوگ شنیدنی:   گیتی:( با ته لهجه ی ترکی ) آقا بهروز، خاطرتو می خوام.

                                بهروز: ( بدون لهجه ) گیتی، دوستت دارم؛ خیلی.


                بدون شرح ...


ارزشگذاری فیلم: بی ارزش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد