سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

The Death Of MR. Lazarescu

نام فیلم: مرگ آقای لازارسکو ( The Death Of MR. Lazarescu )

بازیگران: ایون فیسکوتینو لومینتا گیوگیو گابریل اسپاهیو

نویسندگان: کریستی پوئیو - رازوان رادولسکو

کارگردان: کریستی پوئیو

150 دقیقه؛ محصول رومانی؛ ژانر درام؛ سال 2005

 

                                                   بوی خوش مرگ 


خلاصه ی داستان: حکایت یک از شب از زندگی پیرمردی که دچار لخته ی خونی مغزی شده و با وجود حال بسیار بدش، از این بیمارستان به آن بیمارستان پاس کاری می شود ...

 

یادداشت: در نگاه اول، فیلم، بسیار ساده به نظر می رسد. اما با کمی دقت، متوجه خلق جزئیاتی می شویم که ابتدا در فیلم نامه و سپس سر صحنه به دست آمده است. فیلمی متفاوت و جالب که با دیدنش می توان بوی بیمارستان و مرگ را حس کرد. کارگردان به خوبی با نوع رفتار و گفتار و مناسبات دکترها و پرستارها آشناست و تقریباً در اتاق ها و راهروهای بیمارستان هایی که لازارسکوی رو به موت را می برند و می آورند، همان اتفاقاتی می افتد که در همه ی بیمارستان های دنیا ممکن است رخ دهد. دکترهای از خودراضی و بی توجه، پرستارهای خسته و گاه عصبی، کارکنانی که دیدن یک مریض بدحال کار هر روزه شان است و آنقدر برایشان عادی که در آن شرایط وخیمِ پیرمرد هم همچنان به فکر شیطنت ها و کارهای خودشان هستند. فیلم ساز خیلی خوب و دقیق از پس این لحظات برآمده و همه چیز را برای تماشاگر ملموس کرده است. 


                      

                      در انتظار مرگ ...

     

ارزشگذاری فیلم:                   

Le Silence De La Mer

نام فیلم: سکوت دریا ( Le Silence De La Mer) 

بازیگران: هاوارد ورنوننیکوله استفانژان ماری روبن

نویسنده: ژان پیر ملویل براساس داستان کوتاهی از ورکورز

کارگردان: ژان پیر ملویل

88 دقیقه؛ محصول فرانسه؛ ‍ژانر درام، رومانس، جنگی؛ سال 1949

 

                                                       سکوت        


خلاصه ی داستان: یک افسر آلمانی، به خانه ی یک پیرمرد و برادرزاده اش که دختر جوان و کم حرفی ست، پناه می برد. پیرمرد و دختر، فرانسوی هستند و روزهای جنگ جهانی دوم است؛ زمانی که آلمان ها، فرانسه را تصرف کرده اند. افسر آلمانی که اتاقی را اجاره کرده، هر شب، سر ساعت معینی، به اتاق پیرمرد و دختر می آید و از همه چیز حرف می زند؛ از شعر، از آلمان، از خودش، از زندگی و در تمام مدت، پیرمرد و دختر به حرف های او گوش می کنند و کم کم این تبدیل می شود به عادت آنها. افسر آلمانی عاشق دختر می شود و در عین حال می بیند که نازی ها در حال نابود کردن فرانسه هستند و او نمی تواند پیش پیرمرد و دختر بماند و باید برود ...

 

یادداشت: اولین فیلم ملویل، اثر قابل دفاعی ست که قدرت کارگردانی و دکوپاژ او را به خوبی به رخ می کشد. فیلم اکثراً در نمای اتاق پیرمرد و برادرزاده اش می گذرد و ملویل با انتخاب زوایایی متنوع سعی دارد تماشاگر را با خود همراه کند. او با دقیق شدن روی حرکات چشم و دست و ابروها، جزئیاتی را به تصویر می کشد که برای پیشبرد داستان الزامی ست. ایده ی اولیه ی فیلم هم که از یک داستان کوتاه آمده، ایده ی جالبی ست. رفت و آمد مرد آلمانی به خانه ی پیرمرد و دختر فرانسوی، به نوعی بیانگر اشغال فرانسه توسط نازی هاست. نویسنده در واقع جنگ جهانی دوم را در این اتاق و با این سه آدم بازسازی می کند. اما مشکل اینجاست که حالا دیگر فیلم کمی خسته کننده به نظر می رسد و زیادی انتزاعی و تئاتری جلوه می کند.


                دکوپاژ کارگردان گویاست: فرانسه ( دختر و پیرمرد که نشسته اند ) توسط نازی ها ( افسر آلمانی 

                     که سرپا ایستاده ) اشغال شد ...


ارزشگذاری فیلم: 

Main Street

نام فیلم: خیابان اصلی ( Main Street )

بازیگران: کالین فرث –  الن برستین – اورلاندو بلوم

نویسنده: هورتن فوت

کارگردان: جان دویل

 92 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ ‍‍ژانر درام؛ سال 2010

                                                   

                                                      دورهام سیتی


خلاصه ی داستان: داستان در شهر کوچکی به نام دورهام اتفاق می افتد. شهری که دیگر مثل سابق، پر جنب و جوش و پر از آدم نیست چرا که به خاطر نبود کار و پول، همه از آنجا کوچ کرده اند. مردی به نام لروی، انبار خانه ی پیرزنی به نام جورجیا را اجاره می کند تا در آن بشکه هایی را که بعداً معلوم می شود، مواد سمی هستند، نگه دارد. جورجیا که از فهمیدن این مطلب ناراحت شده، سعی می کند قراردادش را با لروی فسخ کند. لروی که مدعی ست اگر با شهرداری شهر در مورد دفع این مواد سمی در شهر، به تفاهم برسد می تواند شهر را رونقی بدهد و ساختمان های جدیدی بسازد، سعی می کند نظر پیرزن را عوض کند ...

 

یادداشت: فیلم از این نظر جالب است که اصلاً خودش هم نمی داند چه می خواهد بگوید و داستان هایی را که انتخاب کرده هیچ ربطی به حرفی که می خواسته بزند نداشته! یعنی اصلاً حرفش معلوم نبوده که خواسته باشد داستانی برای آن انتخاب کند و بالعکس! اول از همه اینکه معلوم نیست چرا پیرزن و خواهرزاده اش اینقدر از اینکه آن بشکه ها در انبارشان باشد، می ترسند. بعد هم که عشقی بی مقدمه و سریع بین خواهرزاده و لروی بوجود می آید که نه پس زمینه ای دارد و نه منطقی. وقتی هم که کامیون های حامل مواد سمی چپ می شوند و البته آسیبی به بشکه ها نمی رسد، لروی تصمیم می گیرد کارش را ول کند چون (( حادثه خبر نمی کند ))!!! واقعا این دیگر چه منطقی ست؟ اصلاً این آقای لروی از چه چیز باید پشیمان باشد؟ مگر کار غیرقانونی انجام می دهد؟ همزمان با این داستان، داستان دیگری هم روایت می شود که موضوعش از این یکی هم بی ربط تر است. داستان دختر جوانی که معلوم نیست چرا اینقدر با دوست پسرش که پلیس شهر است، سرد رفتار می کند. او که با رئیس اداره ش دوست شده، خیلی سریع می فهمد که او متأهل است و بعد خیلی سریع گریه می کند و خیلی سریع هم تصمیم می گیرد از شهر برود! معلوم نیست چرا این دختر اینقدر حرص درآور و روی اعصاب است! فیلمساز به هر ترتیبی می خواسته این دو داستان را بهم بچسباند و ربطشان بدهد. کامیون ها در شبی بارانی تصادف می کنند و در همان شب هم دختر که با ماشین پلیس به سمت فرودگاه می رود، با صحنه ی تصادف مواجه می شود و بعد عشق او و پلیس دوباره بالا می گیرد و از رفتن پشیمان می شود! همه چیز آنقدر بی ربط و بی معنی ست که آدم واقعاً تعجب می کند. ظاهراً قرار بوده فیلمی باشد در توصیف و تعریف شهر دورهام اما معلوم نیست این داستان هایی که انتخاب شده چطور قرار بوده توصیفی بر این شهر باشند.

 

            

  حادثه خبر نمی کند ... !


ارزشگذاری فیلم: بی ارزش

Rango

نام فیلم: رانگو ( Rango ) 

صداپیشگان: جانی دپ ایزلا فیشر

نویسنده: جان لوگان براساس داستانی از جان لوگان، گور وربینسکی و جیمز وار بیرکیت

کارگردان: گور وربینسکی

107 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ ژانر انیمیشن، ماجرایی، کمدی؛ سال 2011

 

زمانِ داشتنِ آب

 

خلاصه ی داستان: یک مارمولک عاشق بازیگری، از داخل یک آکواریوم که محل زندگی بی دردسرش است، به یک صحرای بی و آب علف می رسد. شهری در این صحرا وجود دارد که مردمش از بی آبی رنج می برند و شهردار پیری دارد که هر بار به مردم امید می دهد که آب بالاخره خواهد آمد. مارمولک داستان که به خاطر همان حس بازیگری اش برای خود هویتی جدید دست و پا می کند، کم کم امید مردم شهر قحطی زده می شود تا آب را به آنجا برگرداند ...

 

یادداشت: طبق گفته ی آن جغدهای بامزه ی نوازنده ی راوی داستان، نوشیدنی و پفک و هله هوله به دست بگیرید و با خیالی راحت به دیدن این انیمیشن جذاب و نفس گیر بنشینید و حسابی بخندید و از زندگی لذت ببرید. البته پیشنهاد من این است که لیوان آبی هم دم دست داشته باشید چون مطمئناً در طول فیلم، تشنه تان خواهد شد! وقتی می گویند اگر می خواهی حرف های گنده بزنی، داستانی چیزی داشته باش که تعریف کنی تا از آن طریق بتوانی حرفت را برسانی، یعنی این. یعنی همین انیمیشن جذاب که پر است از ایده های ریز و درشت بصری و کلامی و پر است از صحنه های نفس گیر و بامزه که در عین حال پیامش را هم به بیننده می رساند؛ درباره ی کسی که می خواهد کسی باشد. این مارمولک بامزه، در اوایل داستان، وقتی که هنوز از محیط امن و بی دردسر زندگی خودش بیرون نیفتاده بود، می گوید: (( قهرمان نمی تونه در خلاء وجود داشته باشه. )) و باقی داستان درباره ی همین قهرمان شدن است. اینکه تصمیم می گیری که کسی باشی و هویت جدیدی برای خودت می سازی. شهردار شهر، آب ها را به سمت شهر مدرنی که در حال ساختش است هدایت می کند و برای سرگرم کردن مردم شهر قدیمی به جزئیات و منحرف کردن ذهنشان، عادتی دسته جمعی را برایشان تعریف می کند. آنها هر روز بطری های خالی آب در دست، مراسمی آیینی اجرا می کنند و برای رسیدن به آب دعا می خوانند. شهردار اینگونه مردم شهر را مشغول نگه می دارد و در جایی از داستان به رانگو هم  می گوید: (( مردم باید به یه چیزی باور داشته باشن. )) بعداً رانگو که متوجه اصل قضیه می شود و می فهمد همه چیز زیر سر شهردار است، به گفته ی خودش مبنی بر اینکه (( قهرمان نمی تونه در خلاء وجود داشته باشه )) جامه ی عمل می پوشاند و تصمیمش را می گیرد که اینبار دیگر مردم به یک قهرمان واقعی باور داشته باشند نه خرافات و دل مشغولی های بی معنی. و البته تصمیم می گیرد که برای خودش هم کسی باشد. واقعاً پیام و حرف، از این بیشتر می خواهید؟! فیلم همه ی این حرف های اساسی را چنان شیرین بهتان تحویل می دهد که انگار نه انگار. کار بزرگی که سینمای آمریکا – در همه ی زمینه ها - در تمام سال هایی که از عمر سینما می گذرد، موفق به انجامش شده است.



     " من می تونم هر کسی باشم" ...


ارزشگذاری فیلم: 

Incendies

نام فیلم: آتش ها (Incendies)

بازیگران: لوبنا آزابالماکسیم گودت

نویسندگان: دنیس ویلنوو براساس نمایشنامه ای از وجدی موود

کارگردان: دنیس ویلنوو

130 دقیقه؛ محصول کانادا، فرانسه؛ ژانر درام، معمایی، جنگی؛ سال 2010

 

تعصب

 

خلاصه ی داستان: مادری در آخرین لحظات زندگی اش از دختر و پسر می خواهد که به وصیت او عمل کنند و برای پیدا کردن پدر و دیگر برادرشان به کشوری در خاورمیانه سفر کنند. داستان زندگی گذشته ی زن در طی سفر بچه هایش، کم کم آشکار می شود. زن که با جوانی مسلمان وصلت می کند و از او بچه دار می شود، از خانواده طرد می گردد و بچه اش به جایی دیگر سپرده می شود. با وسعت گرفتن آتش جنگ بین مسلمان ها و گروهی افراطی که ضد مسلمان هستند، زن که از این گروه افراطی خاطرات بدی دارد، رهبر آنها را می کشد و به زندان می افتد و در زندان توسط مردی بارها مورد تجاوز قرار می گیرد و از او دو دختر و پسرش را باردار می شود ...

 

یادداشت: فیلمی محکم و قدرتمند درباره ی تعصبات نژادی و درگیری بین آدم هایی که فکر می کنند فقط خودشان حق دارند و با انگ زدن یک کلمه به یک آدم مبنی بر اینکه این مسلمان است و آن یکی مسیحی، بلایی سر هم می آورند که آن سرش ناپیدا. پایان تکان دهنده ی فیلم هر بیننده ای را آزار می دهد. پایانی که به عمق فاجعه ی این انگ زدن ها و این تعصبات قرون وسطایی پی می بریم و از لحظات عجیب فیلم است.


  آتش تعصب و جهل، همه چیز را می سوزاند ...


ارزشگذاری فیلم: 

True Grit

نام فیلم: شهامت واقعی( True Grit ) 

بازیگران: جف بریجز مت دیمون هایلی استینفلد

نویسندگان: ایتان کوئنجوئل کوئن – براساس رمانی از چارلز پورتیس

کارگردان: ایتان کوئن - جوئل کوئن

110 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ ژانر ماجرایی، درام، وسترن؛ سال 2010



وسترن کوئنی



خلاصه ی داستان: متی راس، دختر نوجوانی که پدرش توسط مردی به نام تام چینی کشته شده، تلاش می کند قاتل را پیدا کند و به مجازات برساند. در این راه یک کلانتر دائم الخمر و پیر و یک جوان رنجر تگزاسی هم همراهی اش می کنند ...

 

یادداشت: کلانتر، خانه های چوبی، چکمه های کابویی، تنها خیابان خاکی شهر، دشت های بی انتها، اسب های چالاک، لوبیاهایی غلیظ که روی هیزم گرم می شوند و ... همه و همه از مولفه های ژانر وسترن هستند که در آخرین اثر برادران سینمایی هم به وفور می بینیمشان و برای دوستداران این ژانر، می تواند خاطره انگیز باشد. شروع اثر با نریشنی از زبان متی راس آغاز می شود و همان ابتدا خیلی سریع وارد داستان می شویم و می فهمیم که موضوع قرار است چه باشد: دختر نوجوانی در پی انتقام از قاتل پدر است. کوئن ها خیلی روان و ساده، بیننده را با این دختر نوجوان ثابت قدم همراه می کنند و به بلوغ رسیدنش در طی این راه پر خطر را نشانمان می دهند. بلوغی که نه تنها با رودررویی با خطرات به دست می آید بلکه کلانتر بدعنق داستان و رنجر جوان تگزاسی هم در این راه، کمک بزرگی برای او هستند تا بیشتر و بهتر زندگی را بشناسد. فقط نمی دانم چرا آن رویارویی پایانی این گروه سه نفره با تام چینی و یارانش اینقدر زود تمام می شود و انگار انتظاراتی که از اول برایمان درباره ی این رودررویی بوجود آمده، برآورده نمی شود. نمی دانم، شاید این هم از همان شوخی های کوئنی باشد!

 

دو سکانس عالی: در طول فیلم، بین کلانتر و رنجر جوان دائماً کشمکش وجود دارد. بامزه ترینش جایی ست که کلانتر برای کم کردن روی رنجر، مهارت تیراندازی اش را به رخ می کشد و البته رنجر هم نمی خواهد کم بیاورد و اینگونه مسابقه ای در می گیرد. مسابقه ای خنده دار که دیدگاه شوخ طبعانه ی کوئن ها به مقوله ی قهرمان پروری در ژانر وسترن را به خوبی نشان می دهد.

و سکانس دوم در اوایل فیلم اتفاق می افتد. جایی که قرار است سه مرد اعدام شوند و متی هم نظاره گر باشد. اینجا دیگر با خود واقعی کوئن ها سر و کار پیدا می کنیم!


        آنها از هم درس زندگی می آموزند ...


ارزشگذاری فیلم: 


Bedeviiled

 نام فیلم: شیطان زده (Bedeviiled )

بازیگران: یئونگ هی سئو سئونگ وون جی

نویسنده: کوانگ یونگ چوی

کارگردان: یانگ چول سو

115 دقیقه؛ محصول کره جنوبی؛ ژانر جنایی، درام، ترسناک؛ سال 2010

 

                                                      همدردی با بانوی انتقام


خلاصه ی داستان: "هائه وون" از شهر، به جزیره ی دوران بچگی اش می رود که دوست قدیمی اش، "بوک نام" با همسر و فرزندش در آن زندگی می کند. "بوک نام" به شدت زیر سلطه ی همسرش است و مرد هر بلایی بخواهد سر او می آورد و کسی هم حرفی نمی زند تا اینکه "بوک نام" وقتی می فهمد مرد هر روز به دختر کوچکش که از شوهر قبلی اش داشته، تجاوز  می کند، همه ی اهالی آن جزیره از جمله مرد را قتل عام می کند ...

 

یادداشت: معلوم نیست چندهزار لیتر خون مصنوعی برای این فیلم استفاده کرده اند! انصافاً هم صحنه هایی که در آن افراد جزیره به دست "بوک نام" کشته می شوند، خیلی تاثیرگذار و تکان دهنده از آب درآمده است. کلاً از آن فیلم هایی ست که می خواهد راه بر تعابیر و تفاسیر باز بگذارد؛ جزیره ای که مردان هرگونه ظلمی در حق زنان روا می دارند و زنان پیر روستا هم به آن ها حق می دهند و اعتقاد دارند: (( یه زن وقتی خوشخبته که مثه یه فاحشه باهاش رفتار بشه. )) و نکته جالب اینجاست که کل جمعیت زنان و مردان این جزیره، شش یا هفت نفر است. در این جامعه مرد سالار است که "بوک نام" مثل یک برده برای مردش کار می کند و لب هم باز نمی کند و ورود دوست قدیمی اش، میل او به رفتن را از آن مکان منحوس دوباره زنده می کند. تا اینجا با ایده ی خوبی طرفیم ولی  نمی دانم داستانی که در ابتدا و انتهای فیلم درباره ی زندگی شهری "هائه وون" گفته می شود چه ربطی به کل کار دارد؟ این قسمت آنقدر اضافه و تحمیلی به نظر می رسد که نمی توانیم به میانه ی فیلم که در جزیره می گذرد، ربطش بدهیم. مثلاً در قسمت ابتدایی فیلم می بینیم که "هائه وون" به کسی کمک نمی کند. به پیرزنی که به محل کار او آمده تا مشکلش را بگوید، گوش نمی دهد و حتی با بی احترامی با او صحبت می کند. یا مثلاً می ترسد از اینکه قاتل آن دختر خیابانی را با آنکه به طور اتفاقی قاتل را به چشم دیده، معرفی کند. در قسمت پایانی هم   می بینیم که مثلاً تغییر می کند و می رود تا قاتل را به پلیس نشان دهد و فیلم نامه نویس فکر می کند شخصیتی خلق کرده و تغییری در او بوجود آورده در صورتیکه اصلاً اینگونه نمی شود. خیلی مشکل است که بخواهیم بین تغییر شخصیتی "بوک نام" و "هائه وون" در طول درام داستان، ارتباطی بوجود بیاوریم. فیلم می توانست خیلی بهتر و جمع و جورتر و جذاب تر باشد که در سایه ی خون ریزی بیخودی، مخصوصاً در سکانس پاسگاه پلیس که "بوک نام"، یک پلیس را می کشد و دنبال "هائه وون" می گذارد، باعث می شود کمی از اندیشمندانه بودن ایده ی اولیه اثر کم کند و آن را به اسلشر مووی تبدیل نماید. البته پیشنهاد می کنم به خاطر آن صحنه های تکان دهنده ی قتل عام مردم آن جزیزه هم که شده، فیلم را پیدا کنید و ببینید. حسابی اذیتتان خواهد کرد!


  

  در فکر انتقام ... 


ارزشگذاری فیلم: 

El Crimen Del Padre Amaro

نام فیلم: جنایت پدر آمارو ( El Crimen Del Padre Amaro )

بازیگران: گائل گارسیا برنالآناکلودیا تالانکون

نویسندگان: اچا د کوئروس ( رمان )، ویسنت لنرو

کارگردان: کارلوس کاررا

118 دقیقه؛ محصول مکزیک، اسپانیا، آرژانتین، فرانسه؛ ژانر درام، رومانس؛ سال 2002

 

El Crimen Del Padre Amaro!

 

خلاصه ی داستان: پدر آماروی جوان به شهر جدید می آید تا در کلیسای آنجا کار کند اما ارتباط کشیش اعظم کلیسا با مافیای مواد مخدر و اسلحه، پدر آمارو را مجبور به همکاری با کشیش می کند تا بر کارهایش سرپوش بگذارد. از طرف دیگر او عاشق آملیا می شود و با او رابطه برقرار می کند و از او بچه دار می شود ...

 

یادداشت: فیلم به مرکزیت شخصیت پدر آماروی جوان، محجوب و جذاب، به خوبی قصه اش را پیش می برد و تمام آدم های داستان را به سرانجام می رساند. نویسنده و کارگردان با جسارت هر چه تمامتر، پنبه ی   کشیش های ظاهر به صلاح و جانماز آبکش را می زنند و حسابی از خجالتشان در می آیند! بیخود نبود که قبل از ساخته شدن فیلم، اصحاب کلیسا، کلاً مخالف چنین موضوعی بودند و هر کاری از دستشان برمی آمد کردند که فیلم ساخته نشود اما فیلم ساخته شد و اتفاقاً همان هفته ی اول، به فروش قابل توجهی هم دست یافت و در این داستان همیشگی و تاریخی جدال بین مذهبیون دگم و اجتماع، اصحاب کلیسا بودند که قافیه را باختند.

پدر آمارو که انگار نمادی ست از معصومیت و پاکی، کم کم تبدیل می شود به یکی از همان کشیش هایی که دور و برش گرد آمده اند. با اینکه می دانیم پدر آمارو بوده که آملیا را مجبور به سقط جنین کرده و اینگونه باعث مرگ او شده، در آخر از زبان همسر شهردار می شنویم که دوست پسر آملیا این کار را کرده و پدر آماروی مهربان خواسته او را نجات بدهد که نتوانسته! از این حرف برمی آید که پدر آمارو، خود در زبان مردم شهر چنین شایعه ای را انداخته تا بتواند مقام کشیشی اش را حفظ کند و از کلاه شرعی ای که برای خود دوخته همچنان استفاده نماید. مرگ آملیا نه تنها به خاطر خودخواهی پدر آمارو، بلکه به علت سالم نبودن درمانگاههایی ست که توسط شهردار ساخته می شود؛ شهرداری که دستش با اسقف اعظم در یک کاسه است و همین ها هستند که با همفکری هم باعث می شوند روی فساد اخلاقی و مالی کشیش شهر، سرپوش گذاشته شود. فیلم، فساد را در جای جای اعضای بلندپایه ی شهر به تصویر می کشد و در آخر پدر آمارو را هم وارد دایره  می کند تا دیگر آن جوان معصوم و محجوب ابتدای فیلم نباشد.

 همیشه از تکرار نام فیلم البته به زبان آمریکای لاتینی اش لذت می بردم. علتش چرخش کامل کلماتِ نام فیلم در دهان و ایجاد ریتمی جالب و بامزه و دهان پرکن است. به نظرم اول نام فیلم را به همان زبان اصلی اش، تکرار کنید و بعد بنشینید و فیلم را ببینید؛ اینطوری جذابتر است. 


   

   عشق ممنوع ...


ارزشگذاری فیلم: