سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

Main Street

نام فیلم: خیابان اصلی ( Main Street )

بازیگران: کالین فرث –  الن برستین – اورلاندو بلوم

نویسنده: هورتن فوت

کارگردان: جان دویل

 92 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ ‍‍ژانر درام؛ سال 2010

                                                   

                                                      دورهام سیتی


خلاصه ی داستان: داستان در شهر کوچکی به نام دورهام اتفاق می افتد. شهری که دیگر مثل سابق، پر جنب و جوش و پر از آدم نیست چرا که به خاطر نبود کار و پول، همه از آنجا کوچ کرده اند. مردی به نام لروی، انبار خانه ی پیرزنی به نام جورجیا را اجاره می کند تا در آن بشکه هایی را که بعداً معلوم می شود، مواد سمی هستند، نگه دارد. جورجیا که از فهمیدن این مطلب ناراحت شده، سعی می کند قراردادش را با لروی فسخ کند. لروی که مدعی ست اگر با شهرداری شهر در مورد دفع این مواد سمی در شهر، به تفاهم برسد می تواند شهر را رونقی بدهد و ساختمان های جدیدی بسازد، سعی می کند نظر پیرزن را عوض کند ...

 

یادداشت: فیلم از این نظر جالب است که اصلاً خودش هم نمی داند چه می خواهد بگوید و داستان هایی را که انتخاب کرده هیچ ربطی به حرفی که می خواسته بزند نداشته! یعنی اصلاً حرفش معلوم نبوده که خواسته باشد داستانی برای آن انتخاب کند و بالعکس! اول از همه اینکه معلوم نیست چرا پیرزن و خواهرزاده اش اینقدر از اینکه آن بشکه ها در انبارشان باشد، می ترسند. بعد هم که عشقی بی مقدمه و سریع بین خواهرزاده و لروی بوجود می آید که نه پس زمینه ای دارد و نه منطقی. وقتی هم که کامیون های حامل مواد سمی چپ می شوند و البته آسیبی به بشکه ها نمی رسد، لروی تصمیم می گیرد کارش را ول کند چون (( حادثه خبر نمی کند ))!!! واقعا این دیگر چه منطقی ست؟ اصلاً این آقای لروی از چه چیز باید پشیمان باشد؟ مگر کار غیرقانونی انجام می دهد؟ همزمان با این داستان، داستان دیگری هم روایت می شود که موضوعش از این یکی هم بی ربط تر است. داستان دختر جوانی که معلوم نیست چرا اینقدر با دوست پسرش که پلیس شهر است، سرد رفتار می کند. او که با رئیس اداره ش دوست شده، خیلی سریع می فهمد که او متأهل است و بعد خیلی سریع گریه می کند و خیلی سریع هم تصمیم می گیرد از شهر برود! معلوم نیست چرا این دختر اینقدر حرص درآور و روی اعصاب است! فیلمساز به هر ترتیبی می خواسته این دو داستان را بهم بچسباند و ربطشان بدهد. کامیون ها در شبی بارانی تصادف می کنند و در همان شب هم دختر که با ماشین پلیس به سمت فرودگاه می رود، با صحنه ی تصادف مواجه می شود و بعد عشق او و پلیس دوباره بالا می گیرد و از رفتن پشیمان می شود! همه چیز آنقدر بی ربط و بی معنی ست که آدم واقعاً تعجب می کند. ظاهراً قرار بوده فیلمی باشد در توصیف و تعریف شهر دورهام اما معلوم نیست این داستان هایی که انتخاب شده چطور قرار بوده توصیفی بر این شهر باشند.

 

            

  حادثه خبر نمی کند ... !


ارزشگذاری فیلم: بی ارزش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد