سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

[ سام به یکی از کارکنان کازینو ... ]

سام ( رابرت دنیرو ) به یکی از کارکنان کازینو که کارش را خوب انجام نداده: خیلی خوب به حرفام گوش کن. کارا اینجا سه نوعن: درست، غلط و اونطوری که من انجامشون می دم.

                                                                                       

   "کازینو"، مارتین اسکورسیزی

Surviving Life / Prezít svuj zivot

نام فیلم: زنده ماندن

بازیگران: واسلاو هلسوس – کلارا ایشووا و ...

نویسنده و کارگردان: ژان وانکماژر

109 دقیقه؛ محصول چک، اسلواکی، ژاپن؛ سال 2010

 

ـ تنها یک سفر؛ سفری به اعماق وجود خود.

                                                 ریلکه

سفر

 

خلاصه ی داستان: اوژن، مرد میانسالی ست که زندگی روتین و خسته کننده ای دارد. او یک شب خواب دختری زیبا را می بیند و از آن به بعد، تنها به فکر خوابیدن است تا دوباره آن دختر را ببیند و به زندگی یکنواختش رنگی بدهد ...

 

یادداشت: اگر به روانشناسی علاقه دارید، اگر ایده ها و نظریات فروید برایتان مهم است، اگر می خواهید درباره ی خودآگاه و ناخودآگاه و انیما و انیموس و عقده ی ادیپ و تفسیر خواب هایی که می بینید، چیزهایی بدانید، خواندن کتاب تفسیر خواب زیگموند فروید و دیدن این فیلم را به شما توصیه می کنم. برای دیدن این فیلم، حتماً باید اطلاعات هر چند ابتدایی درباره ی نظریات فروید درباره ی خواب دیدن داشته باشید تا به عمق این فیلم خوب پی ببرید. به طور خلاصه، فروید شخصیت را در سطوح آگاهی به ضمیرخودآگاه، نیمه خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم بندی می کند. بخش خودآگاه ذهن انسان تشکیل شده از مجموعه چیزهایی که فرد از آنها آگاه است و در بخش ناخودآگاه که از نظر فروید اصلی ترین قسمت ذهن است، تمام امیال، آرزوها و احساسات سرکوب شده ی دوران گذشته، جمع شده است. در واقع این قسمت از ذهن تمام غرایز اولیه ی بشر را در برمی گیرد. رویا دیدن در واقع به نوعی ابراز وجود ضمیرناخوداگاه است. یعنی تمانا، آرزوها و امیال سرکوب شده ی دوران کودکی، اینگونه بازتولید می شوند. در واقع رویاها نوعی تحقق آرزوهایمان هستند. دنیایی که فروید در این کتاب به روی ما می گشاید، آنقدر وسیع و پیچیده و عجیب است که میخکوبتان خواهد کرد و مطمئناً حسابی خجالت خواهید کشید از اینکه سالها فکر می کردید ( یا مجبورتان می کردند که اینگونه فکر کنید ) که چون دیشب خواب پیدا کردن کیفی پر از پول را دیده اید پس معنی اش این است که پولدار خواهید شد! فیلم با تمامی نشانه ها و نمادهای مشترکی که از نظر فروید در رویاهایمان می بینیم و اکثراً هم معنایی یکسان دارند، بازی می کند و پی بردن به همه ی جزئیاتش مستلزم تسلط کافی بروی نظریه های اوست. اوژن، مرد میانسال این داستان، پله به پله همگام با رویاهایش جلو می رود تا میرسد به بچگی، تا می رسد به عمق وجودی خود، تا تصویری که تمام زندگی اش را تحت تاثیر قرار داده بوده و خودش خبر نداشته. او باید معنای این رویاها را بشکافد تا خودش را آزاد کند.

 

از میان دیالوگ ها: رویاها زندگی دوم ما هستن. گاهی حتی اول.


 چه رویاهایی که می آیند ... سبک بصری فیلم، فوق العاده است و درست مانند رویاهایمان می ماند ...


ستاره ها: 

In Time

نام فیلم: به موقع

بازیگران: جاستین تیمبرلیک – آماندا سیفرید و ...

نویسنده و کارگردان: اندرو نیکول

109 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال 2011

 

زمان منو تلف نکن ...

 

خلاصه ی داستان: در روزگاری در آینده، عمر مردم مانند پول خرید و فروش می شود و هر کس تنها بیست و پنج سال زمان زندگی دارد. ویل سالاس، جوانی از منطقه ی فقیر نشین، یک شب به شکل اتفاقی جان مردی را نجات می دهد و مرد که صد سال زمان دارد، به عنوان هدیه، آن را به او می بخشد و خودش خودکشی می کند. مامورین زمان که به ویل مشکوک شده اند، تعقیبش می کنند ...

 

یادداشت: شهرها به مناطق زمانی تقسیم شده اند. فقرا در مناطقی زندگی می کنند که تنها بیست و پنج سال زمان دارند و ثروتمندان خیلی بیشتر. اینجا واحد پول، زمان است. همه چیز با زمان معامله می شود. اگر قرار است کسی قهوه بخورد، به جای پرداخت پول باید سه دقیقه از زمان باقیمانده ی زندگی اش را بپردازد. اگر قرار است کسی وارد مناطق بالاتر زمانی شود، جایی که پولدارها زندگی می کنند، باید زمان بپردازد. اینجا پولدارها کسانی هستند که زمان بیشتری برای زندگی در اختیار دارند. آنها زمان فقرا را هم در اختیار دارند. آن را احتکار می کنند و هر روز با بالا بردن سود، آن را در اختیارشان می گذارند تا دقیقه به دقیقه زندگی کنند. ثروتمندان اعتقاد دارند: (( برای اینکه یکی جاویدان بشه، خیلی ها باید بمیرن. )) و طرز تلقی آنها از انسان های فرودست جامعه، چنین چیزی ست. اما این میان، همیشه کسی هست که تعادل را بهم بریزد. ویل کسی ست که این کار را می کند. او که صدها سال از مردی به آخر خط رسیده، به هدیه برده، می خواهد به توصیه ی او مبنی بر اینکه: (( زمان منو تلف نکن. ))، عمل کند و او راهی را انتخاب می کند که پدرش برگزیده بود. توزیع زمان بین مردم فقیر. او و دوستش، مانند رابین هودهای امروزی ( یا شاید بهتر است بگوییم رابین هودهای آینده ) از بانک های زمان می دزدند تا آن را بین مردمی که دقایق آخر عمرشان را سپری می کنند، تقسیم نمایند. آنها پایه های قدرت قدرتمندان را می لرزانند. حالا شما به جای کلمه ی ( زمان )، ( پول ) را جایگزین کنید تا به نتایج جالبی برسید. تا متوجه بشوید که اگر این جابه جایی صورت بگیرد، این داستان می تواند در زمان ما، در زمان حال هم اتفاق بیفتد. زمانه ای که ثروتمندان حکمرانی می کنند و هر طور که دوست داشته باشند، بقیه را بازی می دهند و همه چیز دست آنهاست. فیلم بسیار جذاب و دیدنی جلو می رود و تماشاگر به هیچ عنوان احساس خستگی نمی کند. البته من در آغاز فیلم به این فکر می کردم که شاید داستان به سمتی برود که مضمون اثر درباره ی ارزشمند بودن زمان باشد و اینکه قدر وقت را باید دانست که البته چنین چیزی در محوریت داستان قرار نمی گیرد و به سمتی کشیده می شود که در بالا ذکرش رفت. در این میان تنها نکته ی مبهم برای من، این است که وقتی این آدم ها زمان را می خرند تا نمیرند، چرا باید روی جوان ماندنشان از لحاظ ظاهری تاثیر بگذارد و چرا نباید پیر شوند؟ و اما اشاره ی کوتاهی هم باید بکنم به تیتراژ هوشمندانه ی فیلم که ایده ی فوق العاده ای دارد و ایده ی مبتکرانه ی داستان فیلم را تکمیل می کند. 

 

از میان دیالوگ ها: فقیرا می میرن، ثروتمندا زندگی نمی کنن.


 شمارش معکوس تا مرگ ...


ستاره ها: 

[ کاپیتان: آره، دارم گریه می کنم هر چند یه مَردم ... ]

کاپیتان: آره، دارم گریه می کنم هر چند یه مَردم. اما یه مرد چشم نداره؟ دست نداره، پا نداره، قلب نداره، فکر نداره، عاطفه نداره؟ مگه غیر از اینه که اونم همون غذایی رو می خوره که یه زن، با همون اسلحه ای زخمی می شه که یه زن، با همون تابستون و زمستونی گرم و سرد می شه که یه زن؟ اگه شماها به ما زخم بزنین، خونمون نمی ریزه؟ اگه قلقلکمون بدین، نمی خندیم؟ اگه مسموم مون کنین، نمی میریم؟ چرا یه مرد نتونه شِکوه کنه یا یه سرباز نتونه گریه کنه؟ چون در شأن مردا نیست؟ چرا در شأن مردا نیست؟

                                                     

    نمایشنامه ی "پدر" اثر یوهان آگوست استریندبرگ

The Celebration / Festen

نام فیلم: جشن

بازیگران: اولریخ تامسن – هنینگ موریتزن – توماس بو لارسن و ...

فیلم نامه: توماس وینتربرگ – موگنز روکف

کارگردان: توماس وینتربرگ

105 دقیقه؛ محصول دانمارک، سوئد؛ سال 1998

 

شصت سالگی

 

خلاصه ی داستان: شب تولد شصت سالگی پدر خانواده است. در عمارتی بزرگ و قدیمی، تمام اقوام و آشنایان جمع می شوند تا جشنی برپا کنند. کریستین، پسر ارشد خانواده هم در این جمع حضور دارد و بازی بدی را برای پدر ترتیب داده. رو شدن گذشته ی ترسناک این خانواده، همه چیز را بهم می ریزد ...

 

یادداشت: در سال 1995 تعدادی از کارگردان های دانمارکی از جمله وینتربرگ، فن تریر، کریستین لورینگ و سورن یاکوبسن مانیفستی را که در طی 45 دقیقه در کپنهاگ تنظیم کرده بودند، در سینمایی در پاریس خواندند. این کار توسط فن تریر انجام شد. هدف این مانیفست شکستن تمام قواعدی بود که سینمای کلاسیک و داستانگو وضع کرده بود. مثل کاری که پیشگامان موج نوی فرانسه انجام دادند. « جشن» اولین فیلمی ست که با تبعیت از این بیانیه ساخته شد. چند مورد از قوانین این بیانیه اینگونه است: فیلمبرداری در محل واقعی باید انجام شود. صحنه پردازی و طراحی صحنه ممنوع است. صدابرداری سر صحنه باید انجام شود. فیلم باید بدون موسیقی باشد. تمام فیلم باید با دوربین روی دست فیلمبرداری شود. فیلم باید رنگی باشد. نورپردازی در صحنه ممنوع است. پرداخت صحنه های حادثه ای ممنوع است و ... اینها تنها چند مورد از موارد زیاد این بیانیه است که البته الان دیگر چندان اجرا نمی شود که اگر قرار بود اجرا شود طبیعتاً فن تریر نباید مثلاً «ملانکولیا» را می ساخت. فیلم « جشن» به معنی واقعی کلمه یک فیلم دگمایی ست. در قسمت بامزه ای از فیلم، جایی که مهمان ها در حال ورود به عمارت هستند، دست کریستین به دوربین برخورد می کند اما فیلمبرداری ادامه پیدا می کند. فیلم چنان مسئله ی بغرنج و عجیبی را مطرح می کند که باید دل شیر داشته باشید تا بتوانید تماشایش کنید. وینتربرگ که او را در نقش کوتاه راننده ی تاکسی می بینیم، شالوده ی پوسیده و نخ نمایی یک خانواده ی ثروتمند را نشانمان می دهد و پرده از رازی برمی دارد که هر کسی جرات شنیدنش را ندارد. هر چند در جاهایی ممکن است کمی خسته تان کند اما بعد ناگهان داستان به جاهایی می رسد که مطمئناً موهای تنتان را سیخ خواهد کرد. 

 


(( امشب شب تولد 60 سالگی پدرمه و اوضاع داره بهم می ریزه. ))


ستاره ها: 

[ کریس: اون مردی که می گفت من ترجیح می دم خوش شانس باشم ... ]

کریس ( جاناتان رایس میرز ): اون مردی که می گفت من ترجیح می دم خوش شانس باشم تا خوب، عمق زندگی رو دیده بود. افراد از اینکه با شرایطی مواجه بشن که بفهمن شانس تاثیر زیادی توی زندگی داره واهمه دارن. توی یه مسابقه وقتایی هست که توپ به تور می خوره، و در یک آن، ممکنه عقب بره یا جلو، با یه ذره شانس میره جلو  و برنده می شی و یا شاید نره و بازنده می شی.

"امتیاز نهایی"، وودی آلن

The Life of Emile Zola

نام فیلم: زندگی امیل زولا

بازیگران: پل مونی – گیل ساندرگارد – گلوریا هولدن  و ...

فیلم نامه: نورمن ریلی رین – هِنز هِرالد – گِزا هِرزگ براساس داستانی از هنز هرالد و گزا هرزگ

کارگردان: ویلیام دیترلی

116 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال 1937

 

به زولا و انسانیت

 

خلاصه ی داستان: امیل زولا که حالا در دوران پیری و شهرت، می خواهد آرامش داشته باشد، برای نشان دادن عمق خیانت ها و کثافت های جامعه، تصمیم می گیرد از افسر بیگناه ارتش فرانسه که به جرم خیانت، با تبعید مواجه شده، حمایت بکند ...

 

یادداشت: فیلم که برنده ی اسکار بهترین و بهترین فیلم نامه و بهترین بازیگر مرد نقش دوم در اسکار شده، برخلاف اسمش، چیزی از زندگی زولا نشان نمی دهد و بیشتر به ماجرای دریفوس می پردازد. حتی نشان دادن دوران فقر و گرفتاری زولا هم برای رسیدن به این نقطه است. جایی که قرار است او عمق تعصب ها، خیانت ها و کثیف بودن جامعه اش را نشان بدهد؛ همچنان که در ابتدای فیلم، در آن اتاق نمور زیرشیروانی و در حالیکه هم اتاقی اش پل سزان است، مشغول گرفتن سوراخ پنجره هاست تا سرما از آنها داخل نیاید. در نتیجه به جای آنکه تمرکزی روی شخصیت زولا بشود، تنها عامل پیشبرد درام، تشنگی او برای حقیقت طلبی مدنظر قرار می گیرد. فیلم البته در ابتدا و در طی کردن سیر حوادثی که منجر به نوشتن رمان زولا می شود، چندان سینمایی نیست. مثلاً در یک سکانس او با آدم های فقیری مواجه می شود که زیر پل خوابیده اند و حتی یکی شان خودش را در آب می اندازد و خودکشی می کند.  بلافاصله در سکانس بعدی، معدن ریزش کرده و کارگران به دلیل عدم توجه مسئولین، زیر آوار مانده اند و از قضای روزگار ( ! ) زولا هم دقیقاً آنجاست تا شاهد مشکلات موجود در جامعه باشد. این سیر حوادث، حالا دیگر چندان منطقی و خوب به نظر نمی رسد. آسان گیری البته در جاهای دیگر اثر به چشم می خورد، مثل جایی که زولا به راحتی پرونده ی دریفوس را قبول می کند و بدون اینکه چیزی ببینیم، ناگهان نامه ی غرا و جنجالی اش را به رئیس جمهور می نویسد. بهترین قسمت های فیلم مربوط است به جلسات دادگاه. جایی که قرار است تقابل تعصبات و اعتقادات پوسیده و انسانیت و اندیشه ی زندگی باشد. تقابلی ازلی- ابدی که در جلسات دادگاه به خوبی مشهود است و حرص آدم را از اینهمه حماقت و ایدئولوژی های مسخ شده در می آورد. در نهایت اینکه این فیلم، چیزی از زیر و بم زندگی نویسنده ی مورد علاقه ام نشان نمی دهد.



سزان ( ولادیمیر سوکولوف ) به زولا: تو می دونی که مردم دلشون نمی خواد چهره ی خشن حقیقت رو ببینن. اونا بوی خوش دروغ رو بیشتر ترجیح می دن.


ستاره ها: 

[ اگه من مُردم، تو تمومش کن ... ]

(( اگه من مُردم، تو تمومش کن. اگه تو مُردی، لوکاس تمومش می کنه و اگه جُرج بمیره ... نظرت درباره ی کن راسل چیه؟ ))

                                                                                                                                      

فرانسیس فوردکوپولا به دستیارش جان میلیو، زمانی که هنگام ساختن «اینک آخرالزمان» دچار مشکلات روحی و روانی شده بود