سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

[ نورا: این عین حقیقت است، توروالد. وقتی من پیش پدرم بودم ... ]

نورا: این عین حقیقت است، توروالد. وقتی من پیش پدرم بودم، پدرم راجع به عقایدش با من صحبت می کرد و من هم همان افکار و عقاید او را می پذیرفتم. اگر اتفاقاً اختلاف عقیده ای با او داشتم از او پنهان می کردم، چون خوشش نمی آمد. مرا عروسک صدا می کرد و همان طوری که من با عروسک های خودم بازی می کردم او هم با من بازی و تفریح می کرد. وقتی آمدم پیش تو ...

هلمر: این چه طرز صحبت کردن است که راجع به ازدواج ما می کنی؟

نورا: ( بدون توجه به اعتراض او ) مقصودم این است که من فقط از اختیار پدرم در آمدم و در اختیار تو قرار گرفتم. تو همه چیزها را بنا به میل و سلیقه خودت ترتیب می دادی. من هم تحت تأثیر ذوق و سلیقه تو قرار گرفتم یا شاید این طور وانمود می کردم، واقعاً نمی دانم کدام درست است. بعضی وقتها فکر می کنم این درست است و بعضی اوقات آن. وقتی به زندگی گذشته فکر می کنم این طور به نظرم می آید که من مثل یک زن فقیر و بیچاره در این خانه زندگی کرده ام. فقط دستم به دهنم آشنا بوده است و بس. وجود من در این خانه فقط برای شوخی و تفریح تو بوده است، توروالد. یعنی تو می خواستی من این طور باشم. تو و پدرم بزرگترین گناهها را درباره من مرتکب شده اید. این گناه تو است که من از زندگی طرفی نبسته ام.

     

نمایشنامه ی "خانه عروسک" اثر هنریک ایبسن


توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

[ خانم ها و آقایان محترم، شما که در ردیف های آخر نشسته اید ... ]

خانم ها و آقایان محترم، شما که در ردیف های آخر نشسته اید، به راستی که قریحه چیز ساده و ارزانی نیست. قریحه خود به خود توانایی به شمار نمی آید. در اصل، قریحه نیاز است، آگاهی نقادانه به خاطر آرمان، کمال خواهی ای که توانایی خود را آسان به دست نمی آورد و آسان تعالی نمی بخشد. و برای بزرگان، آنانی که بیش از همه جویای کمال اند، قریحه خود سخت ترین عذاب است ... شکوه نکردن! به خود نبالیدن! در سنجش کار خود متواضع و صبور بودن! اگر در هفته هیچ روزی، هیچ ساعتی خالی از رنج نبود؟ آنگاه چه؟ سختی ها و موفقیت ها، توقعات، مرارت ها و خستگی ها را خوار شمردن، کوچک گرفتن ـ این است آن چه بزرگی می آورد!

       

داستانِ کوتاه "ساعات ناامیدی" نوشته ی توماس مان

 

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

[ ویل دورمر:من امثال تو رو می شناسم. تو برای من معما نیستی ... ]

 ویل دورمر ( آل پاچینو ) به والتر فینچ ( رابین ویلیامز ): من امثال تو رو می شناسم. تو برای من معما نیستی همونطور که مستراح برای لوله کشا معما نیست.       

 

"بی خوابی"، کارگردان: کریستوفر نولان

 

***

 

اسمرالدا (آنجلا جونز): اسمت چیه؟

بوچ (بروس ویلیس): بوچ.

اسمرالدا: معنیش چیه؟

بوچ: من آمریکایی ام عزیزم. اسمای ما معنی نداره.

 

"داستان عامه پسند"، کارگردان: کوئنتین تارانتینو

 

***

 

فرانک کادیلاک (نیکلاس کیج ): تو به سرنوشت اعتقاد نداری؟

  لیز ( جسیکا بل ): حتی اگه وجود داشته باشه، نمی خوام بدونم. منظورم اینه که اگر هر حرکتی که انجام میدی از قبل مقدر شده باشه، زندگی دیگه نمی تونه جالب باشه.

 

"بعدی"، کارگردان: لی تاماهوری

 

***

 

رت باتلر( کلارک گیبل ) به اسکارلت اوهارا (ویوین لی ): من نمی‌تونم تمام عمرمو صبر کنم تا تو رو از چنگ شوهرات دربیارم.

 

"بربادرفته"، کارگردان: ویکتور فلمینگ

 

***

 

 کلارا ( جوآن وودوارد ): اولین بار وقتی به چشمای آبیت نگاه کردم فهمیدم ما به درد هم نمیخوریم و من نمیتونم علاقه ای به تو داشته باشم و اینکه تو چقدر میتونی بی رحم باشی.

 بن کویک ( پل نیومن ): تو درست فهمیدی اما فقط رنگ چشمامو.

 

" تابستان گرم و طولانی"، کارگردان: مارتین ریت

 

***

 

رضا مارمولک (پرویز پرستویی): من به عنوان نماینده تام الاختیارِ خداوند در این محله و تمام محله ها، به شما می گویم که بروید حالتان را بکنید ولی اسراف نکنید!

 

"مارمولک"، کارگردان:کمال تبریزی

 

***

 

حمید هامون (خسرو شکیبایی): تو می‌خوای من اونی باشم که واقعاً تو می‌خوای من باشم؟ اگه من اونی باشم که تو می‌خوای، پس دیگه من، من نیست. یعنی من خودم نیستم.


"هامون"، کارگردان: داریوش مهرجویی

[ این چیزی که پیدا کردی فقط شره ... ]

ـ این چیزی که پیدا کردی فقط شره. مال شیطونه. این مروارید، مثل گناهی است که به ما چسبیده. بلای جونمونه! به خاک سیاهمون می نشونه.

و جیغش گوش خراش بود.

ـ بیندازش دور، کینو! بیا زیر سنگ خردش کنیم. بیا خاکش کنیم، طوری که ندونیم جاش کجاست. بیا باز بیندازیمش تو دریا. اسباب مصیبته. بدبختمون می کنه.

و لب ها و چشمانش در روشنایی شمع پیدا می کند که ترس در آن فریاد می کشید.

اما صورت کینو آرام و ذهنش روشن و اراده اش استوار بود. گفت:

ـ این ستاره بخته! پسرمون باید بره مدرسه! باید این کوزه ای رو که زندونمونه بشکنه، خلاصمون کنه!

خووانا فریاد می زد:

ـ بدبختمون می کنه! بچه مونم راحت نمی ذاره!

کینو گفت:

ـ هیس! دیگه حرف نزن. فردا صبح می فروشیمش. اگرم مال شیطون باشه از شرش خلاص می شیم. فقط خیرش برامون می مونه! خب، حالا دیگه ساکت شو!

       

رمانِ کوتاهِ "مروارید" اثر جان شتاین بک

 

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

[ برنامه؟ من نمی دانم چه برنامه ای. باور کن ... ]

(( برنامه؟ من نمی دانم چه برنامه ای. باور کن. من چیزی نمی دانم، فقط پیانو می زنم، با چشم های بسته پیانو می زنم. ))

(( ناختیگال، ناختیگال، داری چه قصه ای سر هم می کنی! ))

ناختیگال آهسته آه کشید. (( ولی متأسفانه نه با چشم های کاملاً بسته. نه طوری که اصلاً چیزی نبینم. چون توی آینه و از میان پارچه های ابریشمی روی چشمم ... )) و دوباره ساکت شد.

فریدولین با بی صبری و تحقیر گفت: (( خلاصه زن های لخت. )) ولی به طرز عجیبی کنجکاو شده بود.

ناختیگال مثل آدمی توهین شده گفت: (( نگو زن، تا به حال این جور زن ندیدی. ))

فریدولین آهسته سینه صاف کرد و با بی اعتنایی پرسید: (( ورودیه اش چند است؟ ))

(( منظورت بلیت و این صحبت هاست؟ چه فکر کردی. ))

فریدولین با لب های منقبض پرسید: (( بالاخره چطور می شود وارد شد؟ )) و روی میز ضرب گرفت.

(( باید اسم رمز را بدانی، و اسم رمز هر بار عوض می شود. ))

(( و اسم رمز شب؟ ))

(( فعلاً نمی دانم، از کالسکه ران می گیرم. ))

(( ناختیگال، مرا هم ببر. ))

(( امکان ندارد. خیلی خطرناک است. ))

(( چی شد؟ همین یک دقیقه پیش خیال داشتی ... مرا "سزاوار" بدانی. البته که امکان دارد. ))

ناختیگال فکرکنان به فریدولین چشم دوخت. (( با این سر و وضعی که تو داری اصلاً شدنی نیست، چون همه لباس مبدل دارند، مردها و زن ها. صورتک و از این چیزها همراه داری؟ نه، ممکن نیست. شاید دفعه ی بعد. حتماً یک راهی پیدا می کنم. )) گوش تیز کرد و دوباره از لای پرده به خیابان چشم دوخت. بعد آسوده خاطر گفت: (( کالسکه آمد. خداحافظ. ))

     

رمانِ کوتاهِ " رویا "اثر دکتر آرتور شنیتسلر

 

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

عکس



     

بدون شرح!!!

[ جین کرانتز: چیزی که برنامه ریزی شده تا انجام بدم ... ]

جین کرانتز (اد هریس): چیزی که برنامه ریزی شده تا انجام بدم برام اهمیتی نداره، کاری که می تونم بکنم برام اهمیت داره.

 

"آپولو 13"، کارگردان: ران هاوارد

 

***

 

الفی (مایکل کین): هیچ وقت بهش نگفتم عاشقشم به جز اون وقتایی که مجبوری به خاطر ورودت یه چیزی بگی.

         

"الفی"، کارگردان: لوئیس گیلبرت

 

***

 

تام ریپلی (مت دیمون): همیشه به این فکر می کنم که بهتره ادای کسی رو در بیاری تا اینکه هیچ کسی نباشی.

       

"آقای ریپلی با استعداد"، کارگردان: آنتونی مینگلا

 

***

 

اِد وود (جانی دپ): کات! همه چیز کامل بود. 

   

"اِد وود"، کارگردان: تیم برتون ( اِد وود، به عنوان بدترین کارگردان تاریخ سینما شناخته می شود )

 

***

 

کمیسر ناجی (ییلماز اردوغان): توی این دور و زمونه آدمِ بی آزار یعنی خوب. لازم نیست که آدمِ به دردبخوری باشی. 

     

"روزی روزگاری در آناتولی"، کارگردان: نوری بیلگه جیلان

 

***

 

کارآگاه موراکامی (توشیرو میفونه): آدم بد وجود نداره، اونا فقط توی جاهای بد قرار می گیرن.

     

"سگ ولگرد"، کارگردان: آکیرا کوروساوا

[ جورج گاهی به قدری عاقلانه حرف می زند که ... ]

جورج گاهی به قدری عاقلانه حرف می زند که آدم تعجب می کند. مثلاً این حرفی که زد خیلی عاقلانه بود. حرف او نه تنها درباره سفری که ما می کردیم درست بود بلکه درباره سفر بزرگ نیز صدق می کند. چقدر اشخاص هستند که در این سفر قایق خود را با اثاث زاید و آرایش های نامطبوع و بازیچه های طفلانه پر می کنند و قایق به قدری سنگین می شود که بازو توانایی کشیدن آن را ندارد. استراحت و آرامش بر چنین اشخاصی حرام است و این ها وقت آن را ندارند که امواج خفیف رودخانه و گل و گیاه کنار آن را تماشا کنند و یا جنگل های سبز و طلایی و درختان رنگارنگ را به دقت بنگرند و از هر برگی داستانی بخوانند.

چقدر خوب است که قایق زندگی سبک و فقط مایحتاج و چیزهای مفید در آن جمع باشد. مثلاً یک خانه راحت با خوش گذرانی های ساده آن و یکی دو رفیق حسابی. یک نفر که شما را دوست داشته باشد و شما او را دوست بدارید. یک گربه، یک سگ، یکی دو عدد پیپ، به قدر کافی خوراک و به قدر کافی پوشاک و قدری بیشتر از کافی نوشابه، آن وقت خواهید دید که کشیدن قایق چقدر آسان است و قایق زود وارونه نمی شود و اگر وارونه شود عیبی نمی کند چون اثاثیه محکم و ساده از آب آسیبی نمی بینند. آن گاه وقت خواهید داشت که نه تنها کار بکنید بلکه بیندیشید و به زیر و بم آهنگ مقدس که از قلوب بشر برمی خیزد گوش فرا دارید.

       

رمان "سه مرد در یک قایق" نوشته ی جروم ک. جروم


* توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.