سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

Zelig

نام فیلم: زلیگ

بازیگران: وودی آلن ـ میا فارو و ...

نویسنده و کارگردان: وودی آلن

79 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال 1983

 

همرنگ جماعت بودن ...

 

خلاصه ی داستان: داستان مردی به نام زلیگ، ملقب به آفتاب پرست که در بین هر جماعتی که باشد، به شکل و شمایل آن جماعت در می آید و حتی قابلیت های آن ها را هم دارا می شود!!!

 

یادداشت: فیلم درباره ی آدمی صحبت می کند که خودش را همرنگ جماعت می کند تا دوستش داشته باشند. خودش می گوید: (( همرنگ جماعت بودن، خوب و راحته. )) او دنبال هویت واقعی خود می گردد. می خواهد بداند واقعاً کیست اما مشکل از جایی شروع می شود که جامعه اجازه ی این را به او نمی دهد تا خودش را پیدا کند و در صدر همه ی آنها، ارباب رسانه ها. آنها برای خودشان می بُرند و می دوزند و هر جا به نفعشان باشد و متوجه شوند که می توانند از این آدم بدبخت، بهره کشی و سر مردم را گرم کنند، او را بزرگ می کنند و در بوق و کرنا و وقتی می بینند زلیگ دیگر کارایی ندارد، با سر به زمین می زنندش. البته این وسط خود مردم هم کوتاهی نمی کنند؛ آنها هم به شکلی از این مرد بیچاره سوء استفاده می نمایند.  در این کش و قوس است که این مرد سرگردان، همچنان به  دنبال هویت خود می گردد. صحنه های مستندگونه ی اثر، به خوبی کار شده است و طنز همیشگی وودی آلن، اینجا هم نمود خاصی دارد. به یاد بیاورید صحنه ی سخنرانی هیتلر را که با حرکات او بهم می ریزد.


  زلیگ آزمایش می شود!


ستاره ها: 


یادداشت " با یک غریبه بلند قد سبزه ملاقات خواهی کرد"، "نیمه شب در پاریس" و "رز ارغوانی قاهره" فیلم های دیگر وودی آلن در همین وبلاگ

[ هری کالاهان به دزد بانک: می دونم به چی داری فکر می کنی ... ]

هری کالاهان ( کلینت ایستوود ) به دزد بانک: می دونم به چی داری فکر می کنی ... که شیش تا گلوله در کرده یا پنج تا ... خب، راستشو بخوای، وسط اینهمه بریز و بپاش، حسابش از دست خودمم در رفته. ولی از اونجایی که این یه مگنومه چهل و چهاره، یعنی قوی ترین سلاح کمری دنیا و مغزتو راحت متلاشی می کنه، بهتره از خودت فقط یه سئوال بکنی: شانس آوردم؟ خب، واقعاً شانس آوردی آشغال؟

 

"هری کثیف" ساخته ی دان سیگل

سایت ها و یادداشت ها


یادداشت نگارنده درباره ی سریال "خداحافظ بچه" ساخته ی منوچهر هادی در " آکادمی هنر"


Lilya 4-Ever / Lilja 4-ever

نام فیلم: لیلیا برای همیشه

بازیگران: اکسانا آکینشینا ـ آرتیوم بوگاچارسکی و ...

نویسنده و کارگردان: لوکاس مدیسون

109 دقیقه؛ محصول سوئد، دانمارک؛ سال 2002

 

لیلیا

 

خلاصه ی داستان: لیلیا دختر شانزده ساله ای ست که مادرش به همراه یک مرد، او را ترک می کند و به آمریکا می رود و این شروع زندگی نکبت بار و سخت لیلیاست. ورود ناخواسته ی او به باندِ قاچاقِ دختران، اوضاع را بدتر از قبل می کند ...

 

یادداشت: به نظر من تنها تصویر خلاقانه ی فیلم جایی ست که لیلیا در اوج بدبختی، در اتاق هتلی که در آن زندانی شده، با پتو و ملافه، سرپناهی برای خودش درست می کند تا همچنان نشان بدهد که بی سرپناه و تنهاست. البته معنای این لحظه در صحنه های ابتدایی اثر نهفته است. جایی که او در کنار تنها دوستش، آن پسرک نوجوان، دراز کشیده و پسرک برای خودشان با پتو و ملافه، سرپناهی برای دوری از سرما درست می کند. جز این لحظه، چیز چندانی از فیلم دستگیرم نشد. ماجرای تخت و یک بُعدی دختری که هر چه بلا در زمین و آسمان است سرش می آید، برای من هیچ جذابیتی ندارد. چرا که اولاً داستان جذابی وجود ندارد، دوماً تصاویر تأثیرگذاری نمی بینیم، سوماً فیلم گاهی به ورطه ی شعارزدگی می افتد، مثل جایی که پسرک که خودکشی کرده، با بال فرشتگان به خیالات لیلیا می آید و با کلماتی گل درشت، به او امید زندگی می دهد.


  غرق در تصورات شیرین ...


ستاره ها: 

[ توی این دنیا برای کفری کردن آدمای رذلی که ... ]

ـ توی این دنیا برای کفری کردن آدمای رذلی که می خوان همه چیزو از اونچه هست برات سخت تر کنن، راهی بهتر از این نیست که وانمود کنی از هیچی دلخور نیستی!

                                     

"دیوانه از قفس پرید" اثر میلوش فورمن

دانلود

سینمای روی آندرشون، سینمای خاصی ست؛ داستانک هایی ظاهراً بی ربط بدون یک خط روایی مشخص، آدم هایی خشک و شق و رق و کاملاً بی روح، فضایی سرد و ساکن که شبیه هیچ فیلم دیگری نیست و البته طنزی جفنگ گونه و در عین حال نیشدار به ساز و کار دنیای امروزی و آدم های بهم ریخته اش. دیدن فیلم های آندرشون، تجربه ای یکّه است که واقعاً نباید از دستش داد.


لینک دانلود


"سکانس"ی که انتخاب کرده ام از فیلم "شما، زنده ها" ی اوست. دیدن این سکانس بامزه، شِمای کلی دنیای آندرشون را پیش رویتان خواهد گشود. فیلم های او، تقریباً شبیه همین سکانس هستند؛ تکه هایی بامزه از زندگی آدم های مختلفی که در این دنیای وانفسا، به دنبال روزنه ی امیدی می گردند. هر تکه، مانند داستان کوتاه می ماند که آغاز، میانه و پایان دارد. آندرشون بدون دنبال کردن یک داستان خاص، با پایان هر صحنه، سراغ صحنه ی دیگری می رود که آدم های دیگری را نشان می دهد گرفتار در یک موقعیت جفنگ گونه ی دیگر.

Up in the Air

نام فیلم: پادرهوا

بازیگران: جرج کلونی ـ ورا فارمیگا ـ آنا کندریک و ...

فیلم نامه: جیسون ریتمن ـ شلدون ترنر براساس رمانی از والتر کِرن

کارگردان: جیسون ریتمن

109 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال 2009

 

زندگی روی هوا

 

خلاصه ی داستان: رایان، مردی ست که دائماً با هواپیما در سفر است. شغل او، رفتن به نقاط مختلف آمریکا و ابلاغ خبر اخراج کارمندان شرکت های مختلف به آنهاست. دختری که تازه وارد این شغل عجیب شده، قرار می شود با رایان همسفر شود ...

 

یادداشت: فصل آغازین فیلم، جایی که با تصاویری سریع و ریتمی جذاب، رایان را در حال بستن بار و بندیل سفر با آن دقت و مهارت می بینیم ( در بخش "سکانس" این فصل آغازین را برای دانلود قرار داده بودم ) و سپس شاهدیم که در فرودگاه، چقدر حرفه ای و سریع، کارهایش را پیش می برد، مقدمه ی فوق العاده ای ست تا با مردی  آشنا شویم که تمام زندگی اش را روی هوا گذرانده. مقدمات سفر، بستن چمدان و گذشتن از بازرسی فرودگاه، برای او تبدیل به یک آئین شده. تمام زندگی اش در هتل های مختلف گذشته و خط هوایی،خلبان، کمک خلبان و مهمانداری نیست که او نشناسد. او در طی سخنرانی هایی که برای مردم برگزار می کند، به آنها یادآور می شود که همیشه سبک زندگی کنند و بار تعهد را از دوش خود بردارند. کاری که خودش می کند. تمام زندگی اش فقط همان چمدانی ست که با خود این طرف و آن طرف می برد و البته او از زندگی اش کاملاً راضی ست. اما کم کم، وقتی سیستم اینترنتی جدید، توسط آن دختر تازه استخدام شده، وارد شرکت می شود و کارمندان را از سفرهای دور و دراز، معاف می کند، رایان موقعیتش را در خطر می بیند. این همان نقطه ی آغازین تحول شخصیت داستان است. جایی که باید نگاه دوباره ای به زندگی روی هوایش بیندازد و تصمیمی جدی بگیرد چون متوجه می شود که واقعاً نمی تواند تا آخر عمر، اینطور پادرهوا باشد.


  معلق ...


ستاره ها: 

[ بعضی وقتا آدم خجالت می کشه و بعضی وقتا ... ]

بعضی وقتا آدم خجالت می کشه و بعضی وقتا می خواد دیوونه بشه. اما اگه ادامه بدی، اون وقت یواش یواش می زنی زیر همه چیز. مخصوصاً نباید دنبال عوض کردن دنیا بود. دنیا خیلی وقته راه افتاده. از همون اولش هم بد راه افتاده. بلافاصله هم راهش کج شده و توی این راهِ کج، خیلی جلو رفته. حالا هیچ کس نمی دونه تو کدوم جهنم دره ای سرگردونه و ما رو هم با خودش می بره. هیچ کس هم نیست که دست آدمو بگیره. همه مثل همند. من از همه ی این قدیس مدیسا، آباء کلیسا و منجیهای بشریت خسته شده ام. مساله دیروز و امروز نیست. خیلی وقته که وضع همینه. حتی اگه از چین یا کوبا سر در بیاره. تا خرخره توش فرو رفتیم. این دنیا رو هر جوری خرابش بکنی و بخوای از سر نو بسازی غیر از همینی که هست نمی شه. مساله علمیه. مو لای درزش نمی ره.

                             

رمان "خداحافظ گری کوپر" اثر رومن گاری


*یک توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.