سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

[ پترا فون کانت: مردم برای این ساخته شدن که ... ]

پترا فون کانت ( مارگیت کارستنسن ): مردم برای این ساخته شدن که به هم محتاج باشن.

                                 

"اشک های تلخ پترافون کانت"، راینر ورنر فاسبیندر

[ فیورلو: بهشون چی بگم؟ ... ]

فیورلو (چیکو مارکس): بهشون چی بگم؟                                                      

دیریفت وود (گروچو مارکس): بگو این جا نیستی.

چیکو: اگه باور نکردن چی؟

گروچو: وقتی خودت بهشون بگی باور می کنن.

 

" شبی در اپرا "، سم وود

Detachment

نام فیلم:  Detachment     

بازیگران: آدرین برودی ـ ارسیا گی هاردن ـ سمی گایل و ...

فیلم نامه: کارل لوند

کارگردان: تونی کِی

97 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال 2011

 

مرد بی چهره در کلاسِ درسِ خالی

 

خلاصه ی داستان: هِنری، معلم جوانی ست که به شکل موقتی وارد مدرسه ای می شود. او در عین حالیکه با دانش آموزان کلاسش مشکل دارد، در زندگی شخصی هم اوضاعش چندان مناسب نیست ...

 

یادداشت: "داری کجا می ری؟"؛ این جمله ی اریکا، دختر خیابانی که هنری بعداً با او رابطه ای عاطفی برقرار می کند، در گوش هنری زنگ می زند و طنین می افکند. فیلم، داستان زندگی هنری ست؛ معلمی که گیج و سرگردان به نظر می رسد. بهتر است بگویم، معلمی که "قرار است" گیج و سرگردان به نظر "برسد"، چون ما علناً جز داستان های بی ربط و اضافه و ساختاری شلخته، چیزی از این سرگردانی نمی بینیم. به این داستان ها توجه کنید: آن معلم پیر سرحال و حاضر جواب که می خواهد به آن دختر هفت خط بفهماند که باید مناسب محیط مدرسه لباس بپوشد، رابطه ی پایان یافته ی مدیره ی مدرسه با همسرش و اینکه قرار است از کار بیکار شود، آن یکی معلم که چهره ای احمقانه دارد، بچه ها مسخره اش می کنند و لحظه ای هم در خانه می بینیمش که کسی به او اهمیت نمی دهد، آن معلمه ی آسیایی که معلوم نیست چه مشکلی دارد. آن دختر چاق عکاس که باز هم معلوم نیست مشکلش چیست و چرا خودکشی می کند و ... فیلم دقیقاً همینقدر آشفته است. می خواهد هزار تا حرف بزند، اما همه چیز را نصفه و نیمه رها می کند و باعث می شود تماشاگر نتواند با شخصیت اصلی داستان یعنی هنری ارتباط برقرار کند و بفهمد خلاصه مشکل او چیست و چرا اینقدر از زندگی بیزار است. اولش احساس می کنیم به سبک فیلم هایی که یک معلم وارد کلاسی می شود و روی بچه های تخس آنجا تاثیر می گذارد، قرار است شاهد چنین فضایی باشیم اما جز همان ابتدا، که هنری به خاطر بی ادبی یک پسر، او را از کلاس اخراج می کند، دیگر تا آخر داستان، هیچ نکته ی خاصی از این موضوع نمی بینیم تا ناراحتی بچه های کلاس در پایان داستان و زمانی که هنری قرار است آنجا را ترک کند، باور پذیر جلوه کند. در این میان شاید تنها داستان آن دختر بامزه ی خیابانی که رابطه ای با هنری برقرار می کند، کمی یخ داستان را آب کند و باعث بشود پای فیلم بنشینیم. در نتیجه، این فیلم تبدیل شده به اثری که می خواسته همه چیز باشد و درباره ی مشکلات همه ی قشرهای سنی حرف بزند اما متأسفانه بسیار سطحی به مسائل و مشکلات نزدیک شده است.


  پر حرف و آشفته ...


ستاره ها:  

سایت ها و یادداشت ها


پرونده ی ویژه ی مایکل مان در "آکادمی هنر" و یادداشتِ نگارنده درباره ی "آخرین بازمانده ی موهیکان ها" یکی از فیلم های او


[ گاهی فکر می کنم بچه پس انداختن کار خوبی یه ... ]

گاهی فکر می کنم بچه پس انداختن کار خوبی یه، گاهی می بینم نه. چون اولش ممکنه یه کم خوشایند باشه، اما تا چشمتو بهم بزنی بچه به دنیا می آد و اون وخت وضع خیلی چنگی به دل نزنه، چون بچه ی خاک بر سر بزرگ می شه و می افته به راه افتادن و اولین اتفاقی هم که می افته اینه که دلش می خواد چیز بپرسه و آدم نمی تونه یا دلش نمی خواد خیلی از اون سئوال هاشو جواب بده، چون آدمو ناراحت می کنه و خیلی چیزا می خواد که آدم نمی دونه چی کار کنه. از این گذشته، زن هم خودش خیلی چیزا می خواد، چون زن هم بعد از اینکه بچه به دنیا اومد حالِ مرغ کُرچو پیدا می کنه، دیگه اون حالِ اولشو نداره. برای خودش حق و حقوقی قائله یه ریز سئوالاتی هم می کنه، خیلی چیزا دلش می خواد و به زبون هم می آره. نمی دونم، من برای این کار ساخته نشدم، برای اینکه بخواد کنار آدم بمونه. هزار و یه دردسر برای آدم درست می شه. اون وخت من چی دارم خبر مرگم؟ یه چن تا تیکه زمین. چی کار می تونم بکنم؟ کاری که ازم برمی آد اینه که راه بیفتم برم تو این زمینا از صبح تا شب جون بکنم، کفش تنگ بپوشم برم شهر چیز فراهم کنم، از اون طرف زن هی بخواد بزاد و ونگ ونگ بچه، گوش آدمو کر کنه اوقات آدم تلخ بشه. بعدش هم آدم ریغ رحمتو سر می کشه تموم می شه می ره. اون وخت این کارا چه معنی می ده؟ این گُه کاریا چه معنی می ده؟ برای همینه که من یه جا بند نمی شم، چون وختی آدم امروز این جاس فردا جای دیگه س، فکرشو نمی کنه، یعنی فکر هیچی رو نمی کنه، وختی هم که فکر هیچی رو نکردی چیزی حالیت نیس و وختی چیزی حالیت نبود، دنیا رو آب ببره تو رو خواب می بره، همین.

                                         

رمان "شکار انسان" اثر ژوئائو اوبالدو ریبــِیرو

فرود در غربت

نام فیلم: فرود در غربت

بازیگران: پژمان بازغی ـ جمشید هاشم پور و ...

فیلم نامه نویسان: سعید اسدی ـ جیمز کرنس (!)

کارگردان: سعید اسدی

90 دقیقه؛ سال 1387

 

فرود با سر در قربت!

 

خلاصه ی داستان: فرود، که مرد خیلی خوبی ست (!)، وقتی متوجه می شود پسرش به عمل قلب نیاز دارد و بیمارستان هم تا پول نگیرد، عمل نمی کند، تصمیم می گیرد، با اسلحه، عوامل بیمارستان را گروگان بگیرد و کاری کند که آنها به زور پسرش را عمل کنند ...

 

یادداشت: میزان شعارزدگی و پیام های مختلف سیاسی، اجتماعی، خانوادگی آنقدر زیاد است که در چند خط نمی شود توضیحشان داد! همه چیز آنقدر ضعیف و ابلهانه است که واقعاً آدم می ماند صحبت را از کجا شروع کند و من هم نمی خواهم صحبت را طولانی کنم. این فیلم قطعاً باید در قسمت " فیلم هایی که نباید دید" قرار می گرفت اما نکته ی جالبی که می خواستم درباره اش بگویم، باعث شد که آن را در این قسمت قرار بدهم. نکته ای که چیزهای زیادی یادِ آدم می دهد. موضوع این است که می خواستم توجهتان بدهم به آغاز فیلم؛ جایی که در یک تدوین موازیِ بی معنی، در حالیکه فرود را در حال منصرف کردن زنی که می خواهد خودش را از پشت بام به پایین پرت کند، می بینیم، در همان حال، صحبت رئیس فرود با او را هم شاهدیم که با عصبانیت به او می گوید از آنجایی که این کارها، یعنی نجات یک نفر از خودکشی، ربطی به او ندارد، پس اخراج است! خب، از همان دقیقه ی اول، فیلمساز محترم، با ابهاماتی گوناگون یقه ی تماشاگر را می گیرد: این آقای فرود چطور و چگونه در چنین مکانی ظاهر شده؟ چرا او را خبر کرده اند برای منصرف کردن یک زن از خودکشی؟ او که تنها یک گوینده ی ساده ی رادیوست پس اینجا چه می کند؟ از آنطرف، چرا رئیسش او را از کار اخراج می کند؟ مگر او کار بدی کرده؟ نجات دادن یک نفر از خودکشی، چه ربطی دارد به اینکه دیگر نباید در رادیو کار کند؟ مگر چه اتفاق بدی افتاده است؟ ملاحظه می فرمایید؟ می خواهم بگویم، فیلم های سطح پایین، دنبال چراها و علت ها و معلول ها نمی روند، فقط پیام هایی در ذهن دارند که می خواهند بگویند و یک سری تصویر کنار هم می چینند تا پیام ها را به گوش مخاطب برسانند. نکته ی عجیب تر این فیلم، جایی ست که اسم یک خارجی، در کنار اسم سعید اسدی به عنوان فیلم نامه نویس آمده و آدم خیال می کند که اینها نشسته اند کنار هم و فیلم نامه را نوشته اند اما وقتی می فهمیم که این فیلم در واقع، بازسازی یک فیلم خارجی ست به نام "جان کیو" و به کارگردانی نیک کاساویتس و اسمی هم که کنار اسدی نوشته شده، در واقع فیلم نامه نویس اصلی ست که چون اسدی، فیلمش را از روی نسخه ی اصلی، مثلاً بازسازی کرده، اسم او را کنار خودش نوشته، به جای اینکه مثلاً در تیتراژ نوشته شود:" برداشتی از فلان فیلم"، به عمق سطحی نگری های یک فیلمساز پی خواهیم برد.


  فرودِ شماره ی یک، فرودِ شماره ی دو!!!


ستاره ها: ـــ

[ هامون: آقای رئیس، این خانوم، این آقا و فک و فامیلاشون ... ]

هامون ( خسرو شکیبایی ): آقای رئیس، این خانوم، این آقا و فک و فامیلاشون دست به دست هم دادن که منو نابود کنن. پاسبان گذاشته سر محل که منو دستگیر کنه. انگار من جنایت کردم. حالا، هم باید نفقه شو بدم، هم خونه رو بدم ، هم مهریه رو بدم، هم بچه مو بدم ، هم شرفمو بدم . چرا؟ چرا؟ من نمی تونم طلاق بدم. من نمی تونم . این زن ... این زن سهم منه، حق منه، عشق منه  ...من طلاق نمی دم.

                                           

"هامون"، داریوش مهرجویی

فیلم های پیشنهادی تیر ۹۱

ـ در بروژ ( In Bruges ) / کارگردان: مارتین مک دانا

ـ غیرقابل تصور ( Unthinkable ) / کارگردان: گرگور جردن

ـ یک اتفاق مبارک (A Happy Event / Un heureux événement ) / کارگردان: رمی بزانسون

ـ یک مهاجر خوش قیافه و صادق، علاقه دارد با یک خانم هموطن باکره ازدواج کند  

 ( Bello, onesto, emigrato Australia sposerebbe compaesana illibata )/ کارگردان: لوئیجی زامپا

ـ کد منبع ( Source Code ) / کارگردان: دانکن جونز

ـ قلب های مهربان و تاج ها  ( Kind Hearts and Coronets ) / کارگردان: رابرت هامر

ـ خوابم می آد/ کارگردان: رضا عطاران

ـ در تاریکی ( In Darkness ) / کارگردان: اگنی یژکا هولاند

ـ همه حالشان خوب است   / ( Everybody's Fine )کارگردان: کرک جونز

ـ مرد عوضی ( The Wrong Man ) / کارگردان: آلفرد هیچکاک