سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

Cyrus

نام فیلم: سایروس

بازیگران: جان سی رایلی جونا هیل ماریزا تومی

نویسندگان و کارگردانان: جی دوپلاسمارک دوپلاس

91 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ ژانر کمدی، درام، رمانس؛ سال 2010


جان، سایروس، مالی

 

خلاصه ی داستان: جان که مدتی ست از همسرش جدا شده، از تنهایی رنج می برد. او بعد از برخورد با مالی، رابطه ی عاطفی عمیقی با او برقرار می کند. مالی هم از شوهرش جدا شده و با پسر جوانش، سایروس زندگی می کند. سایروس ابتدا رفتار معقولانه و مودبانه ای با جان در پیش می گیرد اما کم کم جان متوجه می شود موضوع به این سادگی ها هم که فکر می کرده نیست ...

 

یادداشت: فیلم بامزه ای ست. مخصوصاً که بازیگران، بازی های فوق العاده ای دارند و باعث همراهی مخاطب می شوند. از یک نگاه، فیلم، فیلمِ بازیگران است. تنهایی جان را حس می کنیم.  اینکه در آن سکانس فوق العاده ی مهمانی در ابتدای داستان، سعی می کند برای خودش دختری دست و پا کند، کاملاً قابل درک است. سایروس را هم درک می کنیم. پسری که شدیداً وابسته ی مادر است و نوع رابطه اش با مالی، یک جورهایی عقده ی اودیپ فروید را به یادمان می اندازد. او نمی خواهد مادرش را از دست بدهد. او وابسته ی مادر است و بهش عشق می ورزد. پس چهره ی واقعی خودش را در تنهایی هایش با جان نشان می دهد؛ پسری حسود و بددهن. او می خواهد هر طور شده جان را از میدان به در کند. بالاخره مالی را هم درک می کنیم. از یک سو تنهایی اش و اینکه سرپناهی برای زندگی اش می خواهد و از سوی دیگر عشق اش به سایروس و اینکه نمی خواهد از دستش بدهد. گره اصلی فیلم تغییر رفتار سایروس است. اینکه جان متوجه می شود سایروس همانی نیست که نشان می دهد. متاسفانه سازندگان مانور چندانی روی این قسمت نمی دهند و کار را با چند کشمکش بین جان و سایروس تمام می کنند. جالب تر می شد اگر سایروس به مشکلی اساسی مبتلا باشد و نگذارد کسی به مادرش نزدیک شود اما سازندگان جوان فیلم، با آن تغییر رفتار سریع سایروس و پشیمانی او، پایانی زیادی خوش برای کار رقم می زنند که حالا شاید برای اثری کمدی، چندان هم غیرقابل انتظار نباشد. نتیجه اینکه با کمدی جمع و جوری مواجه هستیم که می شود به راحتی از دیدنش لذت برد و احساس خوبی داشت. مخصوصاً که زوم های ناگهانی به جلو و عقب، فلو فوکوس شدن بازیگران در برخی لحظات و اینجور جزئیاتِ شاید در نگاه اول، بی ربط به موضوع داستان، باعث می شود هیچ وقت احساس خستگی نکنیم.

                

 

  پوستر جالبی ست. همین جا می شود کل داستان فیلم را خلاصه کرد؛ سایروس بین مالی و جان قرار گرفته و نگاه      زیرکانه ای هم به جان انداخته. گویی از اینکه مالی او را در آغوش گرفته، احساس پیروزی می کند و قصد دارد این پیروزی          را پتکی بکند بر سر جان. نگاه جان به سایروس هم که احتیاجی به توضیح ندارد.


ارزشگذاری: 


# یک تقاضای دوستانه : از دوستان عزیزی که قصد دارند از نقدهای این وبلاگ در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.



(( پولانسکی منو کنار کشید و پرسید: فکر می کنی بی گناهه؟ جواب دادم: آره. ولی اینو به مردمم بگیم؟ ))

بن کینگزلی



The Stepford Wives

نام فیلم: همسران استپفورد

بازیگران: کاترین راس – پائولا پرنتیس – پیتر مسترسن

نویسنده: ویلیام گلدمن براساس رمانی از ایرا لوین

کارگردان: برایان فوربس

115 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ ژانر معمایی، علمی-تخیلی، تریلر؛ سال 1975

 

زنان مریخی، مردان ونوسی

 

خلاصه ی داستان: والتر و جوانا به همراه فرزندانشان به روستای استپفورد نقل مکان می کنند. روستایی ظاهراً ایمن و ساکت و کم جمعیت. جوانا در حین رفت و آمد با زنان روستا متوجه می شود آنها بیش از آن چیزی که لازم است به خانه داری، نگهداری از بچه ها و رسیدگی به شوهرانشان اهمیت نشان می دهند. او چیزی غیرمعمول در حالتشان می یابد ...

 

یادداشت: اینبار می خواهم از فیلمی صحبت کنم که مطمئناً خانم ها را عصبانی خواهد کرد! فیلمی که مردان، محیطی تشکیل داده اند برای اسارت زن ها و به کارگیری شان برای اهداف خود. آن ها همسرانشان را از بین می برند و از روی آنها رباتی می سازند، درست شبیه خودشان. یکی از آنها در جواب جوانا که پی به موضوع برده و پرسیده: چرا؟، می گوید: (( برای اینکه ما می تونیم )). در این محیط، مردها حکمران هستند و از زنان رباتی ساخته اند تا فقط در خانه باشند و سرشان به کار خودشان گرم باشد. آنها همینکه غذا بپزند و کیک های خوشمزه برای شوهرانشان درست کنند، خودشان را خوشبخت احساس می کنند. شروع فیلم، سرنخ خوبی از کلیت ماجرا به ما می دهد؛ در نمای اول، چهره ی گرفته ی جوانا را در آینه می بینیم. این مضاعف شدن چهره، در ادامه ی داستان است که کاربرد پیدا می کند. اما سر نخ اصلی وقتی به ما داده می شود که در همان سکانس، وقتی جوانا به خیابان می رود تا سوار ماشین بشود، متوجه مردی می شود که مانکنِ زنی را در زیر بغل زده و با خود حمل می کند. این صحنه، علاوه بر اینکه حاوی مضمون اثر یعنی استثمار زن ها توسط مردها ست، حاوی نکته ای دیگر هم هست و آن نسخه های بدلی ست که از زنان استپفورد ساخته می شود. نسخه های مجسمه واری که هر چه شوهران بگویند و بخواهند، انجام خواهند داد. از روی رمان دیگر ایرا لوین معروف، شاهکار رومن پولانسکی، "بچه رزمری" را خوب به یاد می آوریم. همچنان که آنجا هم زن، در دام اطرافیانش اسیر می شود و شیطان روحش را تصاحب می کند، اینجا هم این زن/زن ها هستند که مورد هجوم واقع می شوند. بارها از زبان افراد مختلف می شنویم که استپفورد جایی آرام و امن است و خب به حکم قانون درام نویسی می دانیم که این کلمات، تنها هشداری هستند به بیننده. در جایی از فیلم وقتی یکی از همسایه ها از جوانا می پرسد که برای چه چیز شهر دلش تنگ شده، او جواب می دهد: سر و صدا. انگار سکوت آن منطقه ی سرسبز، برای او نه نشانه ی آرامش که نشانه ی آرامش قبل از طوفان است. ویلیام گلدمن بزرگ، برای هر چه باورپذیرتر کردنِ داستان، یکی از مردها را کارمند شرکت "والت دیزنی" معرفی می کند که مجسمه ساز ماهری ست تا ساخته شدن بدل زن ها را باور کنیم که البته کمی سخت است. از طرف دیگر، اینکه دقیقاً چرا مردها دست به این کار می زنند، چندان روشن نمی شود. یعنی یک یا چند جنبه ی خاص از  شخصیت مردها ـ یا حداقل از یکی از مردها به عنوان نمونه ـ برایمان بروز پیدا نمی کند که بتوانیم عملشان را باور کنیم.


یک جمله: یکی از زنان استپفورد: من خوشبختم.



           ((من فکر می کنم مردا پشت این ماجرا هستن.))


ارزشگذاری: 


# یک تقاضای دوستانه : از دوستان عزیزی که قصد دارند از نقدهای این وبلاگ در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم  نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.

 )) واقعاً تعجب می کنم از آدمایی که هی‍ژده سال عمرشونو تلف می کنن تا یه چیزی بنویسن. شنیدم اون بابایی که "مادام بوواری" رو نوشته، همین مدت روش کار کرده. خب، کتابش اصلاً فروشی هم کرد؟ نخیر. کتاب مزخرفی بود و فیلم مزخرفی هم از روش ساخته شد((.

 

     سیلوستر استالون که انگار فیلم نامه ی اسکاری اش "راکی" را سه روزه نوشته  

Love Crime / Crime d'amour

نام فیلم: جنایت عشق

بازیگران: لودوین سینیه کریستین اسکات توماس

کارگردان: آلن کورنئو

104 دقیقه؛ محصول فرانسه؛ ژانر جنایی، معمایی، تریلر؛ سال 2010

 

شخص مناسب، وقت مناسب، مکان مناسب

 

خلاصه ی داستان: ایزابل منشی کریستین در کارهای شرکت است. کریستین به او علاقه نشان می دهد و وقتی با بی اعتنایی ایزابل مواجه می شود، به هر شکل ممکن سعی می کند تحقیرش کند تا اینکه فکر شیطانی ای به ذهن ایزابل خطور می کند ...

 

یادداشت: قبل از هر چیز باید به موسیقی متن بسیار اغواکننده و مرموز فیلم اشاره کنم که تلفیقی ست از موسیقی غربی و عربی. برای استفاده از موسیقی عربی هم البته نیمچه دلیلی در خودِ داستان گنجانده شده که آنهم مربوط می شود به سفر ایزابل به مصر برای بستن یک قرارداد مهم. مشکل اصلی من با فیلم جایی ست که نمی توان دلایل قتل کریستین از سوی ایزابل را باور کرد. اینکه کریستین مثلاً چند بار او را می چزاند و اذیتش می کند، نمی تواند دلیل محکمی برای این کار خشونت بار ایزابل باشد. فیلم انگار دو نیمه دارد. نیمه ی اول به نوع رابطه ی ایزابل و کریستین می پردازد و اذیت های کریستین را نشان می دهد تا برسیم به نیمه ی دوم که قتل کریستین است توسط ایزابل و اینکه چگونه ایزابل با هوشمندی و ابتکار، پلیس ها را گول می زند و خودش را بی گناه نشان می دهد. دو نیمه ای که انگار کمی به همدیگر نمی آیند. اما جذابیت نیمه ی دوم، عملکرد ایزابل برای بی گناه نشان دادن خودش است که لااقل برای من تازگی داشت و نمونه اش را در اینگونه فیلم های جنایی ندیده بودم. گرچه که به نظر می رسد نوع چینش مدارک توسط ایزابل برای رسیدن به نتیجه ی نهایی و بیگناه نشان دادن خودش، زیادی ساده انگارانه و اتفاقاً مبتدیانه است. انگار پلیس ها احمق هایی هستند که مثلاً به خاطر وجود یک شال گردن در صندلی ماشین مردی که ایزابل می خواهد از او انتقام بگیرد، فوراً گول بخورند و مرد را بلافاصله دستگیر کنند! 

 

 آرامش قبل از طوفان ...


ارزشگذاری: 


# یک تقاضای دوستانه : از دوستان عزیزی که قصد دارند از نقدهای این وبلاگ در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم  نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.

(( اجازه بدین نظرمو درباره ی نوشتن برای فیلما بهتون بگم. شما کتابتونو تموم می کنین. خب، مرز ایالت کالیفرنیا که می دونین کجاست؟ سوار ماشین می شین و یه راست می رین اونجا، دست نوشته تونو برمی دارین و پرت می کنین ... نه، یه دقه صبر کنین، نه پرتش نکنین اونور، اول بذارین اونا پولو بندازن اینور. بعدش شما هم نوشته ها رو می ندازی و پولو ورمی دارین و فلنگو می بندین. ))

                                        ارنست همینگوی زمان پیش تولید "پیرمرد و دریا" (1957)                                                   

The Public Enemy

نام فیلم: دشمن جامعه

بازیگران: جیمز کاگنی ادوارد وودز

نویسندگان: کوبک گلسمون – جان برایت – هاروی تیو

کارگردان: ویلیام ولمن

83 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ ژانر اکشن، جنایی، درام؛ سال 1931

 

صورت زخمی

 

خلاصه ی داستان: زندگی تام پاورز از دوران کودکی پر شر و شور تا دوران بزرگسالی و تبدیل شدنش به مردی ثروتمند که از راههای نامشروع و مافیاهای خطرناک به قدرت می رسد ...

 

یادداشت: هیچ ژانری بیشتر از ژانر گنگستری ریشه در تب و تاب های سیاسی و اجتماعی دوران خود ندارد. ژانری که از دل التهابات اجتماعی دوره ی منع مشروبات الکلی (1923- 1919) سرچشمه می گیرد. در این دوره بود که اتفاقاً فروش مشروبات الکلی به شکل غیرقانونی رونق می گیرد ( بهرحال هر چیزی که جلویش گرفته شود، مردم بیشتر به سمتش خواهند رفت! ) و از دل داد و ستد زیرزمینی، دسته ها، گروه ها و باندهای خطرناکی سربرمی آورند که برای خود تجارتی سودآور دست و پا می کنند و اینگونه بود که کم کم از میان این گروه های خلافکار، آدم هایی سر بلند می کردند که با تیتر شدن در روزنامه ها، حتی به شهرت هم می رسیدند. ماجرای این فیلم به همان دوران مربوط می شود که اسلحه حرف اول و آخر را می زد. مثل هر شخصیتی در سینما که دوران افول دارد و بعد ناگهان اوج می گیرد و دوباره به حضیض می رسد، اینجا هم داستان تام پاورز روایت می شود که از بچگی، شر و دله دزد بود و این خصوصیت به دوران بلوغ او هم سرایت کرد و نهایتاً تبدیلش کرد به یک گنگستر خطرناک. البته نویسندگان و کارگردان، علت این به دام خلاف افتادن تام را در بچگی های او می جویند و تب و تاب های اجتماعی خاصِ آن دوران را علتی برای ورود او به این عرصه ی خطرناک بیان نمی کنند. اما بهرحال زمینه که آماده می شود، او هم وارد میدان می شود. میدانی که نهایتش سیاهی و نابودی ست و آن صحنه ی تکاندهنده ی پایانی از مرگ تام در ذهن می ماند. 

 

دیالوگ: یکی از بچه های محل: صبر کن، یه روزی تو هم می افتی زندون تام پاورز.

           تام: اگرم یه روزی بیفتم زندون به خاطر کفش دزدی نیست.



 او بیگناه است؟


ارزشگذاری: 


# یک تقاضای دوستانه : از دوستان عزیزی که قصد دارند از نقدهای این وبلاگ در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم  نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.

     گریس کلی


زیبایی بازیگران کنونی چقدر باسمه ای و زورکی به نظر می رسد ...