سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

Bernie

نام فیلم: برنی

بازیگران: جک بلک ـ شرلی مک لین و ...

فیلم نامه: اسکیپ هولاندزوورث ـ ریچارد لینکلیتر

کارگردان: ریچارد لینکلیتر

104 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال 2011

 

برنی، فرشته ی مرگ

 

خلاصه ی داستان: برنی، مردی ست مهربان و آرام که کارش آراستن مُرده ها و تشییع آبرومندانه ی آنهاست. در طی یکی از همین تشییع جنازه هاست که با پیرزنی بیوه آشنا می شود و کم کم رابطه ی نزدیکی با او برقرار می کند ...

 

یادداشت: لینکلیتر به سراغ ماجرای واقعی برنی تاید رفته که به مهربانی و خوبی در شهر کوچک کارتاژ در آمریکا معروف بود به حدی که یکی از اهالی درباره ی او می گوید: (( اگه آدمای شهر کارتاژ لیستی از اون آدمایی درست می کردن که فکر می کردن به بهشت می رن، مطمئنم که برنی بالای این لیست بود. )) او که کارش مُرده آرایی ست، به نظر یکی دیگر از اهالی: (( ... در پایان، جلوه ی زیبایی از ما نشون می داد. )) او با در فکر همه بودن، خوب بودن با همه و جدی گرفتن کارش، به جایی می رسد که انگار تبدیل می شود به قهرمانی برای مردم آن شهر کوچک. هر چند مثل همیشه، حرف های ناخوشایندی هم از او  سر زبان هاست؛ مثل اینکه به خاطر اخلاق و رفتارش و اینکه هنوز زن نگرفته، شاید یک همجنس باز باشد ( که لینکلیتر، با زیرکی در یک صحنه ی بسیار گذرا، برنی را در حال صحبت با یکی از خدمه های کشتی ای که در آن مسافر هست، نشان می دهد. نوع برخورد آن دو با هم، حرفِ برخی از اهالی را تصدیق می کند انگار ) بهرحال کسانی هستند که چیزهایی به او نسبت بدهند. اما این، چیزی را عوض نمی کند و کار تا جایی پیش می رود که حتی وقتی برنی مرتکب قتل می شود هم، پشت او در می آیند و دوست ندارند او مجازات شود. از این جاست که کارگردان و نویسنده، سئوال جالبی را مطرح می کنند: اینکه بالاخره برنی واقعاً گناهکار است یا نه؟ فیلم که تمام می شود شما این سئوال را با خود تکرار خواهید کرد و فکر می کنم به جوابی هم نرسید. لینکلیتر تقریباً با بی طرفی ( اینکه چرا "دقیقاً" نه؟ چون به نظرم یک جاهایی می خواهد بگوید برنی آدم خوبه ی داستان است و در این قتل، بی تقصیر است. ) آدمی را ترسیم می کند با تمام خصوصیاتی که متعلق به خودش است و حالا می تواند گناهکار باشد یا نباشد. بستگی به ما دارد که چطور قضاوتش کنیم؛ یعنی سخت ترین و خطرناک ترین کار دنیا؛ قضاوت کردن. حالت گزارش گونه ی داستان، که آدم های واقعی شهر کارتاژ، رو به دوربین، از برنیِ واقعی و زندگی اش می گویند، کنجکاوی را برمی انگیزد تا ماجرا را دنبال کنیم و به این شکل، در روایت تکراری داستان، تنوعی ایجاد می کند، روایتی که گاهی با موارد بی دلیل و اضافه دچار لکنت می شود. مثل ماجرای آن پلیسی که رو به دوربین از مهارتهایش در زمینه ی گرفتار کردن خلافکارها می گوید و تا پایان فیلم هم شخصیت برجسته ای نمی شود و تنها یک برچسب اضافه بر پیکره ی داستان باقی می ماند. ضمن اینکه به نظرم  شغل خاص برنی، یعنی همین مُرده آرایی، در طول داستان به حاشیه رانده می شود و تأثیر چندانی چه در روند ماجرا و چه در عمق بخشیدن به مضمون اثر ندارد. 


  جک بلک، ریزه کاری های برنی را خیلی خوب از آب در آورده است ...


ستاره ها: 


یادداشت "نوار" فیلم دیگری از لینکلیتر در همین وبلاگ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد