سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

End of Watch

نام فیلم: پایان شیفت

بازیگران: جیک گیلنهال ـ مایکل پنا و ...

نویسنده و کارگردان: دیوید آیر

109 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال 2012

 

دوربین به دست ها!

 

خلاصه ی داستان: برایان و مایک پلیس هایی هستند که هر روز با مأموریت های خطرناکی دست و پنجه نرم می کنند. در یکی از این مأموریت ها، باندِ خطرناکی را از هم می پاشند که افرادِ باقیمانده ی باند، آنها را برای کُشتن، نشان می کنند ...

 

یادداشت: کارگردان می خواهد به داستانِ تقریباً تکراری از پلیس هایی که با افراد شرور و جانی مبارزه می کنند و به نوعی قهرمان به حساب می آیند حتی اگر خودشان چنین احساسی نداشته باشند، کمی چاشنی بزند و آن را مثلاً با ساختارِ جدیدی به بیننده عرضه کند که همین ساختار، اتفاقاً می شود   پاشنه ی آشیل فیلم. کارگردان برای عرضه ی داستانِ تقریباً تکراری اش، هندی کمِ کوچکی دست شخصیت اصلی داستانش، یعنی برایان تیلور با بازی جیک گیلنهال داده، پلیسی که وقایع روزانه ی مأموریت هایش را ثبت و ضبط می کند. گاهی ما داستان را از زاویه ی دیدِ دوربین او دنبال می کنیم و مشکل بزرگ هم همینجاست. در اینگونه فیلم ها که دوربین به دست شخصیت های داستان می افتد و قرار است نقشی کلیدی در داستان ایفا کند، باید دلیلی قانع کننده برای این کار داشته باشیم. یعنی سازندگان فیلم، بیننده را درباره ی دوربین به دست گرفتن شخصیتشان قانع کنند، در غیراینصورت همه چیز تحمیلی و زورکی جلوه خواهد کرد، همچنانکه در این فیلم هم شاهدش هستیم. هیچ دلیل قانع کننده ای برای ضبط تصاویر توسط برایان، آنهم در برخی شرایط بحرانی، وجود ندارد. یک جا، به شکلی بسیار کوتاه و گذرا، برایان اظهار می کند که قرار است با ضبط این مأموریت ها "پروژه ای را تحویل بدهد"، که اصلاً هم معلوم       نمی شود این پروژه چیست و تا پایان هم این قضیه نامعلوم باقی می ماند. کار وقتی بدتر می شود که یکی از اعضای گروه باند خلافکارانی که قصد ترور برایان و مایک را دارند هم، بدونِ اینکه توضیحی درباره ی علّتِ این کارش به ما داده شود، دوربین به دست گرفته و وقایع را از زاویه ی خودش ضبط می کند. حالا اگر بشود تصویربرداری مایک را به شکلی پذیرفت، تصویربرداری یکی از اعضای خلافکاران، دیگر واقعاً باورنکردنی ست. این زاویه ی دیدهای بی منطق، باعث شده ساختاری شدیداً سرگیجه آور و اعصاب خردکن به کلّیت اثر تزریق بشود که بعد از چند دقیقه، بیننده را دچار خستگی و حتی حالت تهوع بکند! حالا اگر دیالوگ های سریع و دیوانه وار و پر حجم آدم های داستان را هم به این تصاویرِ سردرد آور اضافه کنید، دیگر بعد از ده بیست دقیقه، خستگی تمام وجودتان را خواهد گرفت و تمرکزتان بهم خواهد خورد. بهرحال با ساختاری شدیداً بی معنا طرف هستیم که نه تنها به تعمیق مفهوم اثر کمکی نمی کند، بلکه تأثیری در روند   داستان های تکه تکه ی این پلیس ها هم ندارد. دو پلیس، یک بار بچه هایی را از آتش سوزی نجات می دهند و مدال افتخار می گیرند، در جایی دیگر خلافکارها را دستگیر می کنند و در قسمتی دیگر در مراسم عروسی شان می زنند و می رقصند و شوخی می کنند و روز بعد، دوباره روز از نو، روزی از نو. پایان داستان هم بهرحال از اول انتظارش را می کشیم که بالاخره هم اتفاق می افتد. 


  پلیس هایی که نمی خواهند قهرمان باشند! 


ستاره ها: 

نظرات 1 + ارسال نظر
mojtaba89 پنج‌شنبه 7 دی 1391 ساعت 10:39 http://myturn.blogsky.com

سلام
درسته که پایان شیفت فرم خیلی خوبی نداره و حتی یه جاهایی آزاردهندست اما به نظرم زیرسوال بردن کل فیلم به خاطر فرمش خیلی منصفانه نیست چرا که پایان شیفت رابطه ی خوبی بین دو کاراکتر اصلیش ایجاد میکنه و پایانش هم به نظرم قابل پیش بینی نبود و حتی اون پایان ، فیلم رو یه جورایی نجات داد و کلیت فیلم هم قابل قبوله .
اگه دوست داری کلا بیشتر با هم تبادل نظر داشته باشیم ، منم یه چیزایی در مورد این فیلم نوشتم .

سلام
به نظر من همین که فرم بی معنایی برای روایتِ داستان انتخاب شده یعنی اینکه کل فیلم زیر سئوال است. در سینما، شخصیت ها در یک فرم صحیح جواب می دهند نه در یک فرم غلط و بی منطق.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد