سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

Looper

نام فیلم: لوپر

بازیگران: جوزف گوردن لویت ـ بروس ویلیس ـ امیلی بلانت و ...

نویسنده و کارگردان: رایان جانسون

118 دقیقه؛ محصول آمریکا، چین؛ سال 2012

 

خودِ او ...

 

خلاصه ی داستان: سال 2044. جو، یک لوپر است. کسی که وظیفه دارد قربانیانی را که توسط گروهی در سی سال آینده یعنی در سال 2074، دستگیر می شوند و به وسیله ی سفر زمان، به سال 2044 فرستاده می شوند، بُکُشد و به عنوان دستمزد، شمش طلا دریافت کند. ماجرا وقتی پیچیده می شود که جو مأموریت می یابد، خودش را، یعنی خودِ پیرش را از بین ببرد ...

 

یادداشت: فیلم با همه ی پیچیدگی های ظاهری اش تنها درباره ی یک کلمه ی مهم و ازلی ـ ابدی حرف می زند: عشق. جوی جوان، زندگی بی ثمر و بی مصرفی را می گذراند. آدم کُش است و معتاد به مواد. ظاهراً هدفی هم جز جمع کردن شمش های طلا و رفتن به کشوری دیگر، ندارد. تمرین می کند برای یاد گرفتن زبان فرانسه، اما انگار در این کار هم زیاد موفق نیست. مهمترین کارش این است که در زمان معینی در جای معینی بایستد و منتظر قربانی ای باشد که توسط سفر زمان، از سی سالِ بعد به سمت او روانه می شود. او هم با یک تیر خلاصش کند، شمش ها را بردارد و برود دنبال زندگی اش. و روز بعد، دوباره روز از نو و روزی از نو. ماجرایی که برای دوستش، سِث، پیش می آید، ما را برای گره ی که قرار است در ادامه ی داستان اتفاق بیفتد، آماده می کند؛ سث از کُشتن سثِ سی سال بعد، سر باز می زند و این باعث می شود گروهی که مسئولیت اداره ی این تشکیلات را به عهده دارند، به خشم بیایند و تصمیم بگیرند سث را بکشند. در این مرحله، علاوه بر اینکه می فهمیم این تشکیلات عجیب و غریب، چگونه عمل می کند وقتی که می فهمد کسی، به قول خودشان، "چرخه اش را تمام نکرده است"، به شخصیت ترسو و وابسته ی جو هم نزدیک می شویم؛ او از روی ترس، سث را که در خانه اش مخفی کرده، لو می دهد. اما گره اول داستان وقتی انداخته می شود که جو با خودِ سی سال بعدش روبرو می شود. از اینجاست که همه چیز کمی پیچیده می شود. باید بیشتر دقت کنید تا این تداخل زمانی را در ذهنتان جمع و جور نمایید. فیلم با این شیوه، ذهن را به چالش می کِشد و کاری می کند که فکر کنیم. گذشته و حال رو در روی هم قرار می گیرند. جوی پیر، جوی سی سال بعد، در برابر مرگ مقاومت می کند و از دست خودش، از دست قاتلِ جوانش فرار می کند چرا که دنبال هدفی ست. بعد از تعقیب و گریزها و رو در رو شدن جوی پیر و جوان است که داستان وارد سطح مهمتری می شود. سطحی که مضمون اصلی ست و اینهمه پیچش های زمانی و عقب و جلو شدن ها تنها برای بیان آن است و بس. جوی پیر، آمده که از کسی انتقام بگیرد. از مردی که "رین میکر" ( باران ساز ) می نامدش و در سی سال آینده، باعث مرگ همسر مهربانش خواهد شد. گره دوم در فیلم نامه، اینجاست که شکل می گیرد و کم کم مضمون مهم داستان، هویدا می شود. جوی پیر، از عشق به زنی حرف می زند که او را به زندگی برگرداند. زنی که اعتیاد جو را درمان کرد و با سختی هایش ساخت و او را از آدمی ولگرد، آدم کُش، عیاش و بی هدف، به آدمی سالم تبدیل کرد. اینجاست که جوی جوان خودش را در مقابل خودِ آینده اش می بیند که عاشق زندگی شده. از این قسمت به بعد است که نیمه ی دوم داستان، آغاز می شود؛ جایی که قرار است جوی پیر و جوان با همکاری هم، سید یعنی پسربچه ای را که قرار است در سی سال آینده، تبدیل به رین میکر و قاتل همسر جوی پیر شود، بُکُشند. لایه های عمیق و ظریف مضمون داستان، در این نیمه، بیشتر خودش را نشان می دهد. آن پسربچه، انگار تبدیل می شود به کودکی های جو. انگار حالا نه تنها آینده ی او، بلکه گذشته ی او هم رور در رویش قرار گرفته اند. جایی که او به پسربچه درباره ی گذشته ی تیره و تارش می گوید، بهتر می توانیم درکش کنیم. او از مادری می گوید که رهایش کرده و پدری که هیچ وقت مِهرش را نچشیده و از زمانی می گوید که وقتی خودش را شناخت، تفنگ به دست گرفته بود. جوی جوان که تا به حال هدفی نداشت، انگار کم کم جور دیگری به زندگی نگاه می کند. عشق مادر به سید، گرمای عشقی را که خودش هیچ وقت در زندگی نچشید، به او می چشاند. حالا به جای آنکه بچه را نابود کند تا انتقام خودِ سی سال بعدش را گرفته باشد، شروع می کند به محافظت کردن از پسر در مقابل خودِ سی سال بعد. خودی که حالا انگار تبدیل شده به آدم بده ی داستان و فقط به فکر انتقام است. التماس مادر به جوی جوان درباره اینکه " [ سید ] ممکن است در آینده خوب تربیت شود"، جو را از کُشتن منصرف می کند. سید بچه ای ست که درست مثل خودِ جو، سختی های زیادی کشیده و از نیروی جهش یافته ای که دارد، در جهت آسیب رساندن به افراد استفاده می کند. اما مادری دارد که به خوبی از او مواظبت کند. در صحنه ی پایانی که سید با فریادهای تسکین دهنده ی مادر مواجه می شود که او را به آرامش دعوت و عشق را با تمام وجود نثارش می کند، دست از استفاده از نیروی ویران کننده ی ذهنی اش و کُشتن جوی پیر برمی دارد و جمله های عاشقانه ی مادر، مثل آب سردی بر او عمل می کند. کاری که جوی جوان برای پایان بخشیدن به ماجرا می کند، شدیداً تلخ و در عین حال امیدوارکننده است؛ او خودش را می کُشد تا اصلاً دیگر جویی در آینده وجود نداشته باشد که زنش کشته شود و او بخواهد برگردد و انتقام بگیرد. او خود را قربانی می کند تا بچه ای که عشق مادر را چشیده، به زندگی برگردد. اگر او "حالا" نباشد، بهتر از آن است که "بعداً"  باشد و باز هم زندگی بی عشق و در حسرت انتقامش را ادامه بدهد. با رفتن او، بچه ای باقی می ماند که دیگر حتماً رین میکر نخواهد شد. چون عشق مادر را چشیده است. او با این کار، اتفاقاً به زندگی اش معنایی می دهد که تا حالا عاری از آن بود. فیلم با داستانی جذاب و پر کِشش، از پس رساندن این مفهوم عمیق، به خوبی برمی آید. مفهومی اخلاقی که در سکانس پایانی اش، به اوج می رسد و تکانتان می دهد.   


  جوی پیر: سی سالِ دیگه، همین دیروزه.


ستاره ها: 

نظرات 4 + ارسال نظر
حسام حاجی پور چهارشنبه 26 مهر 1391 ساعت 14:30

سلام دوست عزیز
از خواندن تحلیل بسیار زیبا و دقیقت لذت بردم.
چون فیلم و خیلی ها هنوز تماشا نکردن، به اجبار از اشاره به جزئیات داستان گذشتم. وگرنه جز به جز داستانش پر از ظرافته.
باز هم ممنون بابت این متن خوبت و مطالعه مطلب من

سلام و ممنون از اینکه وقت گذاشتید.

kawan farhadi چهارشنبه 26 مهر 1391 ساعت 16:33 http://http://letmebe.blogfa.com/

سلام از نوشته هات خوشم اومد دوست دارم همینجور بنویسی و اگه دوست داشتی میتونه هم تبادل لینک و اطلاعات کنیم تازه خود من هم وبلاگ دارم درباره سینما دوست دارم با هم همکاری کنیم
با تشکر

سلام و ممنون.

mojtaba89 پنج‌شنبه 27 مهر 1391 ساعت 11:07 http://myturn.blogsky.com

سلام
وبلاگ منم نقد فیلمه ، می خواستم بدونم اهل تبادل لینک هستی ؟

سلام و ممنون از حُسن نیتتان. اما من چندان از این نوع سئوال ها خوشم نمی آید!

حسن یکشنبه 7 آبان 1391 ساعت 17:48

این فیلم در سکانسهای پایانی کامل می شود ... ای کاش این فیلم در لحظات پایانی ضرباهنگ کمتری داشت چرا که نقطه اوح فیلم یعنی تصمیم گیری جو برای شلیک به خود خیلی سریع اتفاق می افتد ...
در ضمن بعضی صحنه ها توی ذوق می زد مثل درگیری گروه ایب در رستوران با جو پیر که جو جوان هم بنظر می توانست راحت دستگیر شود ...

اشاره ی خوبی بود به صحنه ی پایانی هر چند که به نظر من نرسید که این تصمیم گیری سریع اتفاق افتاده باشد. ممنون از شما.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد