سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

Moonrise Kingdom

نام فیلم: قلمروی طلوع ماه

بازیگران: جارد گیلمن ـ کارا هایوارد ـ بروس ویلیس و ...

فیلم نامه: وس آندرسون ـ رومن کاپولا

کارگردان: وس آندرسون

94 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال 2012

 

شاد، سرحال، سریع، غمگین

 

خلاصه ی داستان: ماجرای دو نوجوان به نام های سم و سوزی که عاشق یکدیگر می شوند و با هم فرار می کنند ...

 

یادداشت: سازندگان این فیلم نشان می دهند که چگونه گفتن از چه گفتن مهم تر است. می شود یک داستان ساده را طوری تعریف کرد که تماشاگر مبهوت بماند. یعنی همین کاری که این فیلم می کند و مدت زمان نود دقیقه اش انگار در عرض ده دقیقه سپری می شود. سر که بلند می کنید فیلم تمام شده است. هیچ داستان خاصی وجود ندارد، هیچ حرف خاصی زده نمی شود و هیچ مضمون جدیدی هم در کار نیست. ماجرای عشق یک دختر و پسر نوجوان را می بینیم که با هم به دل جنگل می زنند و روزها  را سپری می کنند. نه احساسات گرایی در کار است و نه غلوشدگی در احساسات. هر چه هست، نوع ارائه ی داستان است. از همان آغاز، آندرسون با دوربینی که دائماً حرکات افقی و عمودی انجام می دهد، بیننده را آماده ی فضای خاص و پر از طنز فیلمش می کند. ریتم تدوین و استفاده از موسیقی ( با اینکه موسیقی، حجم زیادی در فیلم را به خود اختصاص داده، اما هیچ گاه اذیت نمی کند چون با صحنه های فیلم، همخوانی منحصربه فردی دارد مخصوصاً استفاده از سوئیت موزیکال "کارناوال حیوانات" ساخته ی کامیل سن سان آهنگساز مطرح فرانسوی عصر رمانتیک که  بسیار عالی روی صحنه ها نشسته ) در سرحال ماندن و شاد بودن فضا نقش مهمی دارد. اما از همه مهمتر، بازی یکدست و ظریف همه ی بازیگران ـ چه حرفه ای و چه غیرحرفه ای مثل دو شخصیت نوجوان فیلم ـ است که یک دستی فضای فیلم را تا آخر حفظ می کند. فیلم نامه با ظرافت، شوخی ها را در خود جای داده و کارگردان به خوبی آن ها را به تصویر کشیده. خرده داستان هایی از قبیل عشق پنهانی پلیس محله به مادر سوزی هر چند در بین تصاویر سریع و ضرب آهنگ سرحال فیلم آنقدرها پر رنگ نمی شود اما در نهایت خودش را وارد خط اصلی داستان می کند: حالا که سم به سوزی نرسیده، مثل کاپیتان شارپ، پلیس منطقه می شود و باز هم مثل کاپیتان شارپ، گه گاه به عشقش سر می زند. در صحنه های پایانی، سوزی، با دوربین، سم را دنبال می کند که می رود سوار ماشین کاپیتان شارپ می شود و با هم از آنجا دور می شوند. انگار هر دوی آنها کسی را در این خانه دوست خواهند داشت. در طول فیلم شاید نخندید اما حتماً احساس بهتری نسبت به زمانی که فیلم را ندیده اید، خواهید داشت. البته همه ی این حرف ها را زدم اما نمی توانم نگویم که من با همین زیادی ساده بودن داستان و مفهومش مشکل دارم.  


  در پی عشق و ماجراجویی ...


ستاره ها: 

نظرات 5 + ارسال نظر
حسین سه‌شنبه 4 مهر 1391 ساعت 10:58

این همه تعریف و فقط سه نیم ستاره، به هم نمی‌خورن
من که بههش می‌گم: "منتقد بازی"

سلام
من منتقد نیستم که بخواهم "بازی" کنم با آن. این ستاره ها، صرفاً حس کلّیِ من است در قبال کلّیت فیلم. من هر ستاره را مساوی با یک قسمت از ساختار فیلم در نظر نمی گیرم. یعنی مثلاً نمی گویم یک ستاره برای بازی های خوب، یک ستاره برای داستان خوب، یک ستاره برای موسیقی خوب و الی آخر. من به این ستاره بازی ها، اینطور نگاه می کنم که: مثلاً "احساس می کنم" درباره ی فیلم " قلمروی طلوع ماه" سه ستاره کم است و چهار ستاره زیاد. علت اینکه چرا "چهار ستاره زیاد" را هم در آخر یادداشت گفته ام: طرح و مفهوم بیش از حد ساده اش. به همین سادگی!

میله بدون پرچم سه‌شنبه 4 مهر 1391 ساعت 14:33

سلام
این نکته "چگونه گفتن" و اهمیتش را دوست داشتم... توی نوشتن داستان هم همین صادقه. بعضی مواقع آدم فکر می کنه که در مورد هر موضوعی ده ها فیلم یا داستان به وجود آمده اما باز کسی می اید و ما را شگفت زده می کند و ...
کلاً می خواستم بگم که کماکان با این بخش های تک گویی درونی بسیار حال می کنم. ممنون. این مورچه خوار و این جمله اش کولاک بودند...

سلام
دقیقاً ! مگر چقدر موضوع در دنیا وجود دارد؟ این، نوعِ ارائه ی موضوعات تکراری ست که همه چیز را جدید جلوه می دهد. ممنون از شما.

علیرضا آقاابراهیمی چهارشنبه 5 مهر 1391 ساعت 18:12 http://ak.persianblog.ir

سلام. من شما رو می شناسم. به واسطه ی همکاری در وبلاگ آقای فخرائیان و همین طور ارسال یادداشت هایی برای ماهنامه فیلم.
نقدی نوشتم درباره ی کلاه قرمزی و بچه ننه که در سایت سی نت هم منتشر شد، خوشحال می شم نظرتون رو درباره ی نقدم بگید.

نسیم چهارشنبه 5 مهر 1391 ساعت 23:30 http://delgapp.blogfa.com

سلام. با توجه به واقعیتهای پیرامونی زندگی خصوصا در اقلیم خودمان همه یه جوری پیچیده گرا شدیم. همش فکر میکنیم که در پس یک موضوع ساده حتما مفهوم عمیق تری باید باشه. برای همین هضم سادگی گاهی برامون سخته. شاید برای همینه که با سادگی فیلم مشکل داشتین :)
ببخشید بی ربط بود.

سلام. ممنون از نظرتان. کاملاً و دقیقاً هم با شما موافقم. جالب اینجاست که من حتی موضوع پیچیده را هم ساده می بینم، چه برسد به یک موضوع ساده! من تنها با "سادگی بیش از حد" در یک اثر هنری مشکل دارم.

جیحون پنج‌شنبه 6 مهر 1391 ساعت 18:31

در واقع دلیل نفرستادن مورچه ها به دانشگاه باهوش بودن اوناست نه فضولیشون، البته از نظر مورچه خوار.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد