سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

تو و من

نام فیلم: تو و من

بازیگران: محمدرضا گلزار ـ الناز شاکردوست ـ بهنوش بختیاری و ...

فیلم نامه: رضا بانکی

کارگردان: محمد بانکی

100 دقیقه؛ سال 1390

 

شهر در دست بانکی ها ... !

 

خلاصه ی داستان: مهشید مقامی، رئیس یک شرکت پردرآمد، توسط هیات مدیره ی شرکت فراخوانده می شود و در جلسه ای عجیب (!) به او گفته می شود که باید ازدواج کند چرا که قوانین شرکت، اجازه ی کار به یک دختر مجرد را نمی دهد. مهشید که می بیند به همین راحتی (!) دارد کارش را از دست می دهد، ناگهان و بدون مقدمه، علی پارسا، منشی خوش تیپ خودش را به عنوان نامزد معرفی می کند ...

 

یادداشت: به نظرم لازم است آدم گاهی در زندگی دلش را بزند به دریا. یعنی حتی اگر بداند نتیجه ی کار چندان هم خوب نیست، ولی چشمانش را ببندد و خودش را بزند به آب. گاهی اوقات لازم است آدم از این دیوانگی ها بکند. کاری که من کردم. یعنی با اینکه از صد کیلومتری می دانستم با چه پدیده ای روبرو خواهم بود، ولی باز هم دل به دریا زدم و وارد گود شدم. اصلاً آدم گاهی با خودش لج بکند، چیز بسیار خوبی ست. اتفاقاً من لج کردم با خودم. چند فیلم کمی بهتر پیدا می شد که بروم ببینم اما نخواستم. گفتم حتماً باید این را ببینم. پس رفتم. لج کردم و رفتم:

پوستر: واقعاً مانده ام که چطور سازندگان اثر فکر کرده اند این پوستر می تواند مشتری را جلب کند. لابد با خود گفته اند کافیست عکس گلزار و شاکردوست را روی پوستر بچسبانیم و کار تمام است، مشتری گیر خواهد افتاد! در جایی خوانده بودم که کاربر یک سایت، پوستر را به پوستر یک جُنگ شادی تشبیه کرده بود. از این جُنگ هایی که معمولاً توی شهرها برگزار می شود و رویش گل و بلبل و رنگین کمان می کِشند و بعد عکس چند آدم "هنرمند" می بینیم که با جملاتی نظیر: (( مرد حجره طلایی )) یا (( با حضور مجری موفق تلویزیون آقای فلانی )) یا (( شعبده باز مطرح ایران آقای بهمانی ))، قصد دارند تا در کمترین جای ممکن، همه ی آدم های جُنگ را معرفی کنند و در عین حال هنرهای آنها را هم با به کار بردن اصطلاحاتی سطح پایین و جیغ،  ذکر کنند و مثلاً مردم را به طرف خودشان بکشانند. حالا که فکر می کنم می بینیم نکند سازندگان این پوستر، واقعاً چنین قصدی داشته اند! بهرحال این فیلم هم دست کمی از جُنگ شادی که ندارد!

ژانر: صحبت از ژانر، در خصوص چنین فیلمی شاید کمی زیاده روی باشد. اصلاً نمی دانم سازندگان این فیلم تا چه حد با مقوله ی ژانر در سینما آشنا هستند. ظاهراٌ قرار بوده فیلمی کمدی عاشقانه را شاهد باشیم. اما این وسط ها، گاهی هم اجتماعی می شود، گاهی ترسناک و هیجان انگیز و گاهی هم تلخ و جدی، زیادی جدی! هنگام دیدن فیلم گیج خواهید شد که بالاخره با چجور داستانی روبرو هستید. بیننده ی حرفه ای سینما هم که باشید، باز هم نمی توانید پیش بینی کنید چه اتفاقی خواهد افتاد. کارگردان به شما رودست می زند تا عکس العملتان را نتوانید پیش بینی کنید!

بهنوش بختیاری: این مانعی ست که واقعاً عبور کردن از آن به این راحتی ها نیست. البته وقتی هیچ چیز در فیلم درست نباشد، نمی توان از یک بازیگر انتظار دیگری هم داشت اما لااقل می توان انتظار داشت که خودش را تکرار نکند. بختیاری در این داستان هی مزه می پراند، هی شوخی های لوس و سَبُک می کند و هی قیافه اش را کج و راست، تا به هر شکلی شده بیننده را بخنداند. آیا وجود او در داستان ضروری ست؟ به هیچ عنوان. اصلاً معلوم نیست این بازیگر در داستان فیلم چه کاره است و چه می خواهد. بی دلیل و با دلیل در همه ی صحنه ها حضور دارد و فقط هم مزه می پراند. تحمل کردن مزه پراکنی های او واقعاً کار دشواری ست.

داستان: دارم بدون ترتیب، موانع را مرور می کنم وگرنه که مشکل اصلیِ ماجرا همین است. مطمئناً خودِ نویسنده یا کارگردان هم نمی دانسته چه می خواهد بگوید. ابتدا این موضوع را پیش می کِشد که مهشید باید با مردی ازدواج کند. بگذریم از اینکه معلوم نیست چرا هئیت مدیره، چنین تصمیم احمقانه ای می گیرد. واقعاً چرا؟ در حالیکه مهشید برای شرکت اینهمه سود مالی به بار می آورد چرا ناگهان هئیت مدیره به خاطر مجرد بودنش، تصمیم می گیرد او را از کار برکنار کند و برای خودش ضرر بخرد؟ می گویید فیلم کمدی ست و این چیزها پیش می آید؟ یعنی در یک داستان کمدی، نباید منطق برقرار باشد؟ بهرحال هر داستانی منطق خودش را پایه ریزی می کند. از این که بگذریم می رسیم به جایی که مهشید، علی را به عنوان همسر انتخاب می کند تا در شرکت بماند و پیشاپیش می دانیم که این عشق الکی، باید حتماً و دقیقاً به عشقی واقعی تبدیل شود، همچنانکه خواننده ی خوش صدای فیلم هر دقیقه روی تصاویر کلیپ مانند می خواند: (( ... همه چی شوخی بود، یه دفه جدی شد ... )) اما مشکل اینجاست که این شوخی چطور جدی می شود؟ باید بگویم ماجرا سطحی تر از این حرف هاست چون هیچ اتفاقی این وسط نمی افتد. یعنی هیچ روندی شکل نمی گیرد تا عشق این دو را باور کنیم. علی و مهشید در ابتدای داستان همانطور هستند که در انتهای داستان. هیچ اتفاق خاصی نیفتاده. اما جالب اینجاست که نویسنده ناگهان انگار که ماجرای عشق و ازدواج علی و مهشید را فراموش کرده باشد، مسیر داستان را عوض می کند و به اتفاقات مثلاً کمدی داخل خانه ی مادر علی می پردازد. جایی که مادر علی و خواهر مادر دست به دست هم داده اند تا مهشید را دیوانه کنند! باور بفرمایید شوخی نکردم. ماجرا همین است. آنها دو مرد را استخدام کرده اند تا خودشان را دکتر جا بزنند که مهشید را دیوانه کنند که البته موفق نمی شوند و دستشان رو می شود. تکه ای لوس و بی معنی که ناگهان وارد داستان اصلی می شود و در سکانسی شدیداً مسخره، پته ی دکترهای قلابی روی آب می ریزد و همه چیز معلوم می شود. متأسفانه سازندگان این فیلم، لودگی و مسخره بازی را با طنز و شوخی اشتباه گرفته اند و نتیجه چیزی جز تأسف خوردن نیست. حالا اینکه اصلاً چرا مادر علی به قول معروف گیر داده به مهشید، بماند. چرا مادر می خواهد علی با رعنا ازدواج کند؟ برتری رعنا در چیست؟ نه قیافه دارد و نه مانند مهشید کار و بار درست. پس چرا مادر نمی خواهد علی با مهشید ازدواج کند؟ تازه این وسط برای اینکه کمی وقت فیلم اضافه شود، ماجرای بی معنای برادر علی ( نقش ایشان را فکر می کنم یکی از آقایان بانکی ها ایفا کرده باشد ) را داریم که عاشق رعناست و ظاهراً قرار بوده یک رقابت عشقی هم این وسط بین علی و برادرش بوجود بیاید که نیامده. در واقع برادر علی و رعنا هیچ کارکردی ندارند جز وقت پر کنی. عشقشان هم خلاصه شده در چند نگاه آنچنانی به یکدیگر که با تدوین دم دستی و مبتدیانه ای همراه شده و شدیداً فاجعه بار و سطحی ست.  این وسط از همه چیز بی معناتر و بی دلیل تر، وجود یک آدم بده است که آخرش هم نمی فهمم قصدش چیست. مهشید اوایل داستان او را اخراج می کند و او هم در جمله ای تکان دهنده (!) با بازی فوق العاده ی (!) بازیگرش ( که فکر می کنم احتمالاً یکی دیگر از اعضای خانواده ی بانکی ها باشد ) می گوید: "ینی می خوای بگی من اخراجم؟!!!" اینجا فکر می کنیم او باید برای انتقام برگردد اما علناً این اتفاق نمی افتد و ماجرای آدم بده هم به هیچ سرانجامی نمی رسد و هیچ معنای خاصی نمی دهد. حالا از این ها هم بگذریم، پایان سردستی و بچه گانه اش را چطور باید توجیه کنیم؟ مادری که آن کارهای احمقانه را انجام می دهد تا مهشید را دیوانه بنامد و پسرش را از ازدواج با او منصرف کند، چطور ناگهان با چند جمله ی آبکی پسر، دلش به رحم می آید و به اشتباه خودش اعتراف می کند و راضی به ازدواج می شود؟ البته داستانی که بروی هیچ و پوچ بنا شده باشد، نمی توان انتظار داشت که هیچ و پوچ به پایان نرسد.

الناز شاکردوست: بیچاره الناز شاکردوست که چقدر سعی می کند خشکی و شق و رقی رئیس مآبانه اش را با حرکات لوس و چشم و ابرو آمدن های زمان عاشقشی اش عوض کند تا مثلاً اینگونه تحول درونش را نشانمان بدهد اما موفق که نیست هیچ، کار را خراب تر هم می کند.

لباس: لطفاً یک فیلم آمریکایی یا اروپایی که در خانواده ای مرفه می گذرد را تجسم کنید. شما کجا اینهمه لباس پوشیدن های عجیب و غریب دیده اید؟ این مشکل بزرگ کشورهای جهان سومی ست که کمبودهایی را با اغراق در چیزهای دیگر جبران می کنند. سازندگان این اثر به توجیه اینکه اینها خانواده ی ثروتمندی هستند، هر چه دستشان آمده تن بازیگران کرده اند غافل از اینکه این لحظه به لحظه لباس عوض کردن، این اغراق در ثروتمند بودن، هیچ نتیجه ای جز دلزدگی و سطحی نگری ندارد.

محمدرضا گلزار: به نظرم اگر درست به کار گرفته شود، بازیگر قابلی ست که می تواند غیر از چهره ی جلب توجه کننده اش، بازی موفقی هم داشته باشد. همچنان که مثلاً در "بوتیک" شاهدش هستیم. اما اینجا، گلزار همان جوان خوش تیپ و ژیگولی ست که معلوم نیست به چه دلیل دوست ندارد با رئیسش، با آنهمه کمالات و ثروت ازدواج کند و هی دست رد به سینه ی او می زند اما بعد که ناچار می شود با او کنار بیاید، چنان سریع عاشقش می شود که انگشت به دهان می مانیم! او که اینهمه از این ازدواج کذایی ابا داشت، چطور ناگهان اینقدر عاشق دلخسته ی مهشید می شود؟ این، همان نداشتن یک خط سیر درست است که گفتم. گلزار از ابتدا تا انتها هیچ تغییری نمی کند.  

بانکی ها: و امان از این برادران بانکی که انگار فیلم به فیلم که جلو می روند، تعدادشان در پشت صحنه بیشتر می شود! نیمی از تیتراژ متعلق است به "بانکی" ها، از بازیگر بگیرید تا دستیار کارگردان و نویسنده و خودِ کارگردان. فیلم اول آقایان بانکی، "دوخواهر" فاجعه ای بود که نما به نما از روی یک فیلم آمریکایی که الان اسمش را به خاطر ندارم، کپی برداری شده بود. واقعیتش را بخواهید هنوز نمی دانم که این فیلم هم از جایی کپی برداری شده یا نه اما خوب که نگاه می کنم، می بینیم "تو و من" در سینمای بانکی ها، نسبت به فاجعه ی قبلی، لااقل یک قدمی جلوست. البته این حرفم دلیل نمی شود که منتظر فیلم بعدی این خانواده باشیم! 


                  تو و من و بانکی ها ... !


ستاره ها: ـــ

نظرات 7 + ارسال نظر
کوچه گرد دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 00:15 http://koochegard.blogfa.com/

به جای تو و من و بانکی ها بهتر بود می نوشتی
بانکی ها ( تو و من)!!!

این هم ایده ی خوبی ست! مرسی.

نگار دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 02:26

چه بامزه اس این پستت!
تبریک می گم به صبر و بردباریت من اگه بودم حاظر نبودم حتی پنج دیقه از این فیلم رو ببینم
برادران بانکی خیلی بامزه بود رو پوستر رو ببین چهل تا بانکی بانکی...
ای بابا...

حسین رازی زاده سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 09:23 http://naghde7.blogfa.com

salam
اتفاقا میخوام بگم این فیلم و همین طور فیلم دو خواهر بهترین پوستر ها را دارن
عکس های پرسنلی فیلم دو خواهر میگه فقط بیاین قیافه بازیگران را ببینید و بس
حد اقل صادق هست
در ضمن شما چطور توانایی دیدن این فیلم را دارین من که وقتی دارم از جلوی سینما هم رد میشم رومو برمیگردونم که چشم تو چشم حتی با پوسترش هم نشم
سر بزنید

سلام. ابتدای یادداشتم ذکر کردم که آدم گاهی لازم است با خودش لج کند. من هم لج کرده بودم!

گرتا سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 21:07 http://classicinema.blogfa.com/

با اینکه این فیلم رو ندیدم و خیال دیدنشو هم ندارم، بازم از یادداشتتون لذت بردم. متاسفانه این قدر از این فیلما داریم که فقط اگه توی یادداشتتون اسم شخصیت ها یا افراد رو عوض کنید، فیلم های زیادی میشه پیدا کرد که دقیقا این نکات در موردشون صدق می کنه. واقعا جای تاسف هست برای سازندگان این قبیل فیلما که گاهی آدم فکر می کنه حتی یک دفعه هم فیلم خودشونو نگاه نکردن...

ممنون از شما. فکر می کنم همینطور باشد: خودشان هم بعید است بنشینند فیلمشان را ببینند.

گرتا سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 21:11 http://classicinema.blogfa.com/

حالا تازه می بخشیمشون که اسم یکی از فیلمای فریتس لانگ (تو و من/1938) رو هم دزدیده اند!

فائزه دارابی پنج‌شنبه 30 شهریور 1391 ساعت 12:09 http://faezedarabi.760.ir

اگه روزی یه دروغ بگی

به واقعیت پشت پا زده ی

اما.......................

فاطمه م چهارشنبه 7 فروردین 1392 ساعت 04:19 http://joharnamak.blogfa.com/

سلام، چه وبلاگ خوبی دارید، از سر شب نشستم به خواندن ارشیو، ببخشید خیلی عادت به کامنت گذاشتن ندارم. اما داستان را که خواندم مطمئن شدم که این هم کپی یکی از فیلم های هالیوودی است که دیدم اما الان اسمش یادم نیست. انجا داستان معقولتر بود، یک زن ویراستار موفق و سختگیر، دستیار جوانی دارد که ارزو دارد نویسنده شود، زن ناگهان با ماموران اداره مهاجرت روبرو می شد که به دلیل عدم تمدید اقامتش در آمریکا قصد اخراج او را دارند و در یک تصمیم ناگهانی نامزدی اش را اعلام می کند و ناچار به سفر به شهر کوچک پسر می شود که خانواده ای ثروتمند دارد که مالک نیمی از شهر است. اجبارش به نقش بازی کردن وادارش می کند با دستیارش آشنا شود و علاقه شکل بگیرد. فیلم قوی نیست و رمانس هم درنیامده بود.

سلام و ممنون از شما. بعداً متوجه شدم که این فیلم یک کپی صِرف است. البته من مشخصات آن فیلم اصلی را نمی دانم و هنوز ندیده امش. این فیلم هم البته رمانس نیست، « ناخواسته ـ کمدی» است!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد