سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

Enter the Void

نام فیلم: به خلاء وارد شو

بازیگران: ناتانیل براون ـ پاز دلا هوئرتا و ...

نویسنده و کارگردان: گاسپار نوئه

161 دقیقه؛ محصول فرانسه، آلمان، ایتالیا، کانادا؛ سال 2009

 

روحِ اُسکار

 

خلاصه ی داستان: اسکار و لیندا، خواهر و برادری هستند که در توکیو زندگی می کنند. اسکار که به مواد مخدر پناه برده، در یک حادثه کشته می شود و روحش به پرواز در می آید. او در حالیکه از همان بالا، مواظب لینداست، زندگی گذشته ی خود را نیز مرور می کند ...

 

یادداشت: باز هم یک تجربه ی بصری عجیب و غریب از نوئه. او که معمولاً داستان را فدای فرم می کند، اینبار ـ لااقل تا آنجا که من اطلاع دارم ـ تجربه ی جدیدی را در زمینه ی سینمای روحی/ماورائی از سر می گذراند. اینبار همراه یک روح بر فراز شهر پر رنگ و نور توکیو، به جاهای مختلفی سرک می کشیم و داستان زندگی این خواهر و برادر را دنبال می کنیم. نوئه دیگر استاد حرکات پیچیده و دورانی دوربین است. دنیایی که او می آفریند یکسره سیاه است و خفقان آور و همین است که تحمل فیلمهایش را برای خیلی ها سخت می کند. یادم می آید بعد از دیدن شاهکارش "برگشت ناپذیر" مدتی رفتم بیرون و قدم زدم چون دیگر نمی توانستم داخل خانه بمانم. احساس خفگی بهم دست داده بود. دوست داشتم روشنایی را ببینم. بهرحال این فیلم اگرچه مثل قبلی، باز هم از لحاظ فرمی، بسیار پیچیده و سرگیجه آور است اما برخلاف قبلی، خسته کننده است و شدیداً کسالت آور و در این میان مشکل بزرگش هم به نظر من، زمان شدیداً طولانی اش است. اگر به جای سه ساعت، مثلاً دو ساعت بود، شاید دیگر مثل الان اینقدر کشدار و خسته کننده به نظر نمی رسید و البته داستان نه چندان پر رنگش هم  ( باز هم برخلاف فیلم قبلی ) در این خسته کننده شدن بی تأثیر نیست. نکته ای که بیش از همه چیز جلب توجه می کند دغدغه های جنسی اسکار است. هنگام کودکی، لحظاتی که او را در وان حمام، کنار مادرش می بینیم، لحظاتی که در کنار خواهرش می گذراند، در استخر، در حمام و در تخت خواب، حتی لحظاتی که به عنوان روح، وارد بدن مردی می شود که مشغول نزدیکی با خواهرش است و انگار خودش را جای مرد می گذارد، نشاندهنده ی این دغدغه ی همیشگی بشر/اسکار است. پایان تفکربرانگیز اثر که بالاخره از ناف خواهرش وارد بدن او می شود و همراه با اسپرم هایی که از بدن دوستش، الکس، خارج و به سمت تخمدان خواهرش می رود مخلوط می گردد و در نهایت دوباره متولد می شود، دربردارنده ی دو نکته است: هم آن دغدغه ی جنسی و هم اعتقاد به تناسخ که پیش از این، همان اوایل داستان، درباره اش از زبان الکس، دوستش، شنیده بودیم.

 

از میان دیالوگ ها: اسکار: قول دادیم که هیچ وقت همدیگه رو ترک نکنیم.

                          لیندا: هیچ وقت؟

                          اسکار: هیچ وقت هیچ وقت.

                          لیندا: قسم می خوری؟

                          اسکار: قسم می خورم.

                          لیندا: و اگه بمیری؟

                          اسکار: برمی گردم.


  زیر اینهمه رنگ و نور، سیاهیِ ترسناکی نهفته ...


ستاره ها:   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد