سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

Bello, onesto, emigrato Australia sposerebbe compaesana illibata

نام فیلم: یک مهاجر خوش قیافه و صادق، علاقه دارد با یک خانم هموطن باکره ازدواج کند

بازیگران: آلبرتو سوردی ـ کلودیو کاردیناله و ...

فیلم نامه: رودولفو سونجو ـ لوئیجی زامپا

کارگردان: لوئیجی زامپا

107 دقیقه؛ محصول ایتالیا، استرالیا؛ سال 1971

 

دو مهاجر تنها

 

خلاصه ی داستان: آمادئو که بیست سال است به استرالیا مهاجرت کرده، دوست دارد سر و سامانی به زندگی خود بدهند. از آنجایی که نمی تواند با دختران استرالیایی ارتباط برقرار کند، با نامه نگاری به ایتالیا، سعی می کند دختری را انتخاب کند، او را به استرالیا بیاورد و ازدواج کند. وقتی دختری که به نامه ی او جواب می دهد، بسیار زیبا و در عین حال یک دختر خیابانی از آب در می آید، اوضاع کمی عوض می شود ...

 

یادداشت: طبیعتاً وقتی اسم فیلم را ببینید، که بسیار جالب و بامزه هم است و باید جزو رکوردداران طولانی ترین نام ثبت شود و وقتی بدانید که یک کمدی ایتالیایی ست، حتماً فکر خواهید کرد باز هم با آن کمدی های درجه ی چندم لوس ایتالیایی روبرو هستید که جز یک سری صحنه های بدن نمایی و یک سری شوخی هایی که شاید خودِ ایتالیایی ها هم به آن نخندند، چیز دیگری ندارد. اما مثل من، اشتباه تصور کرده اید. هر چند که این فیلم، شاید آنقدرها هم خوب نباشد، اما مطمئناً فیلم آبکی و ضعیفی هم نیست. کمدی ست اما به شدت و به اندازه ی تنهایی آمادئو و کارملا، غمناک است. کمدی ست اما آلبرتو سوردی سعی نمی کند با کج و معوج بازی، تماشاگر را بخنداند. موضوع این است که هر دوی این شخصیت ها، یعنی آمادئو و کارملا، آنقدر تنها هستند که باعث می شود به یکدیگر پناه ببرند. آمادئو که بیست سال از ایتالیا دور بوده، هنوز فکر می کند دختران ایتالیایی، چشم و گوش بسته، آرام و معصومند و هنوز رویای بیست سال پیش را در سر دارد غافل از اینکه کارملا، یک دختر خیابانی ست. کارملا هم وقتی می فهمد، آمادئو هیچی از ایتالیای زمان کنونی، نمی داند، تنها سکوت می کند. آنها هر دو برای اینکه خودشان را موجه جلوه بدهند، در عکسی که برای یکدیگر می فرستند و توضیحاتی که ذیل عکس می دهند، خودشان را آنطور که نیستند، معرفی می کنند اما حقیقت، بالاخره باید فاش بشود. سکانسی که در رستورانِ قطار می گذرد و طی آن، کارملا، هویت واقعی خود را برای آمادئو برملا می کند و آمادئو هم واقعیت خودش را رو می کند، بسیار دیدنی ست.


     مهاجران ...


ستاره ها:  

نظرات 1 + ارسال نظر
میله بدون پرچم یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 15:43

سلام
حقیقت و بالا رفتن پرده ها... آه...
راستی حقیقت آمادئو چه بود؟

او خودش را رئیس یک ایستگاه راه آهن معرفی کرده بود اما در واقع، او جوانی بود کم در آمد و نه چندان خوش قیافه که مجبور بود برای در آمدن از تنهایی، خودش را طور دیگری معرفی کند ... الان که فکر می کنم، آن سکانس رستورانِ قطار، بیش از این حرف ها، تأثربرانگیز است ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد