سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

Distant / Uzak

نام فیلم: دوردست

بازیگران: مظفر اُزدمیر ـ اِمین توپراک و ...

فیلم نامه: نوری بیلگه جیلان ـ جِمیل کاووکچو

کارگردان: نوری بیلگه جیلان

110 دقیقه؛ محصول ترکیه؛ سال 2002

 

تله موش

 

خلاصه ی داستان: ماهموت، عکاس از دنیا بریده ای ست که در استانبول زندگی می کند. آدمی بی حوصله و عصبی که روزهایش را به بطالت می گذراند. یوسف، یکی از اقوامش از روستا برای پیدا کردن کار، پیش او می آید و قرار می شود چند روزی را پیش او بماند ...

 

یادداشت: آدم های بیلگه جیلان، مانند همان موش کوچکی می مانند که ماهموت برای گرفتنش، تله گذاشته و در نهایت هم گیرش می اندازد. یوسف که دلش نمی آید موش کوچک را زنده زنده در سطل بیندازد تا خوراک گربه ها شود، او را می کُشد تا کمتر زجر بکشد. انگار حکایت این آدم ها هم چیزی مثل آن موش است. ماهموت، عکاسی ست که ظاهراً روزگاری قصد داشته تارکوفسکی سینما بشود اما به آن چیزی که می خواسته نرسیده. همسر قبلی اش برای عوض کردن زندگی به همراه مرد دیگری راهی سفر است و ماهموت هم گاه به گاه، عکس هایی می گیرد اگر حال و حوصله ای داشته باشد که معمولاً هم ندارد. زندگی او خلاصه شده جلوی تلویزیون نشستن و آتشِ هوسِ خود را با زن ها خاموش کردن. بیلگه جیلان، به اختصار و با کمترین دیالوگ ها، به زندگی او می پردازد و دلزدگی او را از زندگی و کار به زیبایی نشان می دهد. یوسف هم سرنوشتی مانند ماهموت دارد. از روستا آمده به امید کار و زندگی بهتر، اما تنها چیزی که نصیبش می شود، شک ماهموت به اوست درباره ی برداشتن یک ساعت نقره. چند باری با دختر همسایه رودر رو می شود اما یک بار که او را تعقیب می کند، متوجه می شود دختر برای خود کسی را دارد. دردِ بدی ست که بفهمی، هیچ کس به فکرت نیست.  بیلگه جیلان، با تصاویر پر از عمق و آسمانی مثل همیشه گرفته و برف سنگینی که شهر را پوشانده، آدم هایش را بیش از پیش در تنگنا قرار می دهد تا روایتگر انسان هایی دلزده و تنها در شهری مدرن باشد. روایت جمع و جور و مختصر بیلگه جیلان به ساختِ فیلم هم سرایت کرده؛ ماشینی که ماهموت از آن استفاده می کند و خانه ای که در آن زندگی می کند، هر دو متعلق هستند به خودِ بیلگه جیلان. طعنه آمیز جایی ست که اِمین توپراک، بازیگر نقش یوسف، چند سال بعد از این فیلم، در سن بیست و هشت سالگی در تصادف رانندگی جانش را از دست می دهد و همچنان که در فیلم، ناگهان غیبش می زند تا تنهایی ماهموت را بهم نزده باشد، در زندگی واقعی اش هم به سرعت محو می شود.


                    مانند یک تابلوی نقاشی می ماند. اینطور نیست؟


ستاره ها: 


یادداشت "روزی روزگاری در آناتولی" فیلمِ دیگری از بیلگه جیلان در همین وبلاگ

نظرات 2 + ارسال نظر
حسین رازی زاده یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 09:56 http://naghde7.blogfa.com

salam
لینکتون کردم
بهم سر بزنین

سعد عابدی یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 21:05 http://saeedabedi.mihanblog.com/

دوست عزیز ممنون که سر زدی .شما هم خوب مینویسی .قانون شجاعت را ندیده ام اما با توجه به نقدی که کرده ای یاد سقوط شاهین سیاه ریدلی اسکات افتادم .بلاخره تو هالیوود هم چند وفت یک بار فیلمنامه سفارشی پیدا میشه .اگه زحمت بکشی و فونت آخرین پست را عوض کنی تاخوندنش راحت تر بشه ممنون میشم .موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد