سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

[ نگرانی اهل خانه این است ... ]

ـ نگرانی اهل خانه این است: حالا که خواهرم، تاچا، گاوش را از دست داده، خدا می داند چه آخر و عاقبتی پیدا می کند. پدرم با بدبختیِ زیاد توانست پول و پله ای جور کند و لاسرپنتینا را که آن وقت گوساله بود، برای خواهرم بخرد تا جهیزیه ای باشد و مثل دو خواهر بزرگترم خراب نشود. پدرم می گوید بس که آس و پاس بودیم، این دو تا خواهرِ خودسر، خراب شدند. از بچگی، پر رو و پر توقع بودند و تا بزرگ شدند پایشان به بیرونِ خانه باز شد. بعد پدرم هر دوشان را بیرون کرد. اول تا می توانست با آن ها مدارا کرد، اما بعد دیگِ غیرتش به جوش آمد و هر دوشان را به خیابان انداخت. آن ها هم رفتند به آیوتلا یا یک جای دیگر و پاک بدکاره شدند. برای همین پدرم نگران تاچاست. آخر دلش نمی خواهد این یکی هم به همان راهِ خواهرهایش برود. پدرم می دانست که خواهرم با از دست دادن گاوش، سیاه بخت می شود، چون دیگر وقتی به سنِّ بخت برسد و بخواهد شوهرِ خوب و سربراهی پیدا کند، سرمایه و جهیزیه ای ندارد. حالا قضیه فرق می کند. تا وقتی گاو را داشت، آینده اش روشن بود؛ چون بالاخره کسی پیدا می شد که برای به دست آوردنِ گاو هم که شده، پا پیش بگذارد و او را بگیرد. حالا فقط امیدمان به این است که گوساله زنده مانده باشد. خدا کند دنبال مادرش نرفته باشد؛ چون اگر رفته باشد، دیگر خواهرم تاچا تا خرابی یک قدم بیشتر فاصله نخواهد داشت. مادرم هم نمی خواهد خواهرم کارش به اینجا بِکِشد.

                                       

از مجموعه داستان "دشت سوزان " اثر خوآن رولفو