سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

The Hitcher

نام فیلم: مسافر

بازیگران: راتگر هاور – سی. توماس هاول – جنیفر جیسون لی و ...

فیلم نامه: اریک رد

کارگردان: رابرت هارمن

97 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال 1986

 

من، او هستم!

 

خلاصه ی داستان: یک جاده ی بی انتها، یک راننده ی جوان و مسافری بین راهی که جوان سوارش می کند تا همسفرش باشد اما مسافر قاتلی بی رحم است ...

 

یادداشت: به نظرم مهمترین عاملی که باعث می شود ژانر وحشت و زیرگونه ی قاتلی روانی که شخصیت محبوب داستان را دنبال می کند، چیزی فراتر از آنی باشد که می بینیم، پیوند شخصیت منفی و مثبت داستان است. یعنی از جایی متوجه بشویم که انگار آن شخصیت منفی، جایی در درون این شخصیت مثبت قرار دارد. انگار خودش است و شخصیت مثبت در واقع دارد با خودش می جنگد. این عاملی ست که به ژانر وحشت، عمق و اصالتی می دهد تا متوجه باشیم که این ژانر همیشه هم قرار نیست موقعیت هایی را برایمان تداعی کند که به عنوان بیننده، نفسی به راحتی بکشیم و با خیال راحت، مصائبِ شخصیتِ بیچاره ی داستان را دنبال کنیم چون خودمان در آن موقعیت خطیر قرار نداریم. حتماً می دانید که ساز و کار ذهن هنگام دیدن فیلم های ترسناک تقریباً به شکلی جالب عمل می کند. ساز و کاری که باعث می شود بیننده خودش را جدا از موقعیت روی پرده ببیند و همین باعث شود اعتماد به نفسی به دست بیاورد و پیش خود بگوید: (( چه خوب که من جای او نیستم! )). اما چگونه می شود وقتی فیلم وارد لایه ی زیرین تری بشود؟ جایی که دیگر نتوان خود را جدا از موقعیت دانست. جایی که ناچاریم بگوییم: (( چه بد که من، او هستم! )). وحشت، از سه طریق می تواند به ما منتقل شود. وحشت غریزی در بخش احساسی مغز و جایی به نام آمیگدلا قرار دارد. از آنجایی که آمیگدلا در بخش های اولیه ی مغز قرار دارد، این بخش ظرفیت آن را ندارد که خطر واقعی را از خطر مشاهده شده تمایز دهد. در نتیجه، اولین تاثیر یک فیلم هراس آور بر این بخش است. سپس وحشت عقلانی به وجود می آید که در بخش های منطقی تر و استدلالی مغز قرار دارد و بعد از آن وحشت ناخودآگاه است که در ضمیرناخودآگاه ما وجود دارد. وحشتی که از طریق سمبل ها ایجاد می شود. در این نقطه است که دیگر نمی توان خود را جدا از موضوع دانست. در این زمان است که ما هم جزوی از شخصیت ها می شویم و همراه آنها تجربه می کنیم. ترسی فراتر از آن چیزی که در وهله ی اول در بخش آمیگدلای مغز شکل می گیرد، بوجود می آید که بسیار عمیق و درونی ست. جایی که باید به خودمان نگاه کنیم. بهتر و بیشتر. این فیلم هم با همسانی قطب های مثبت و منفی، به نقطه های حساستر و عمیقتر وجود آدمی انگشت می گذارد و البته این جمله به معنای عالی بودن فیلم نیست. غیب و ظاهر شدن ناگهانی قاتل روانی، جوری نشان می شود که انگار همه چیز در ذهن پسر جوان می گذرد. او دائماً با پلیس ها درگیر است و هیچ نشانی از درگیری او با مرد قاتل نمی بینیم جز در پایان کار و جایی که آن دو رو در روی هم قرار می گیرند تا بالاخره یکی شان پیروز شود.  


            هیچ وقت غریبه را سوار نکن ...


ستاره ها: 

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا یکشنبه 6 فروردین 1391 ساعت 06:13 http://yavarireza.blogfa.com

این مطلب بیشتر درباره فیلمهای ترسناک بطور کلی بود نه فیلم مسافر و دو سه خط در مورد فیلم که حتی آن قسمت هم در مورد فیلم نبود نمیتواند جالب باشد....وای کاش یک مقدار ادامه اش میدادیدتا به بحث در مورد فیلم هم میرسیدید.

به نظرم رسید مهمترین بحث فیلم، می تواند درباره ی جنس ترسی باشد که ایجاد می کند برای همین آن توضیحات را نوشتم تا موضوع روشن شود وگرنه غیر از این بحث، نکته ی دیگری درباره ی فیلم به نظرم نرسید. چرا که همه چیز قابل پیش بینی بود با داستانی یک خطی و کلیشه ای ( نه به معنای بدش البته ) با یک عشق نصفه و نیمه که خب، جزو ملزومات کار است و مقداری هم تعقیب و گریز که خب، اینهم جزو ملزومات است و در نهایت یک کارگردانی خوب.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد