سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

طبقه سوم

نام فیلم: طبقه سوم

بازیگران: مهناز افشار – پگاه آهنگرانی و ...

نویسنده و کارگردان: بیژن میرباقری

80 دقیقه؛ سال 1388

 

جشنواره ی شعار

 

خلاصه ی داستان: پارتی شبانه ی عده ای جوان به دلیل ورود ماموران بهم می ریزد. هر کس از راهی فرار می کند و دختر جوانی هم که شدیداً مست است، از راه ملافه هایی که بهم گره زده اند، وارد بالکن طبقه ی سوم آپارتمان می شود. آنجا زن جوان تنهایی زندگی می کند که ابتدا نمی خواهد دختر را راه بدهد ...

 

یادداشت: اولین نکته ای که شدیداً در طول دیدن فیلم من را آزار داد و البته نکته ای ست حاشیه ای، صدای لرزان و چهره ی گریان دختر جوان ( آهنگرانی ) بود که همراه با نفس نفس زدن های بی مورد و دایمی اش، واقعاً آزاردهنده و اعصاب خردکن و در اواخر، دیگر غیرقابل تحمل بود. اما غیر از این، مشکل درست همان جایی که سالهاست سینمای اجتماعی ایران از آن ضربه می خورد و به نظر من خواهد خورد. جایی که شعار و حرف های قلمبه سلمبه و پیام فیلم، از کادر بیرون می زند و گاه غیرقابل تحمل می شود. حرف هایی که در دهن آدم ها گذاشته می شود، در قواره ی آنها نیست. اینها حرف هایی ست که نویسنده می خواسته بزند نه شخصیت های داستان و تمام مشکل همینجاست. مثلاً فیلمساز برای آنکه نشان بدهد نسل امروز چقدر سرگردان هستند ( دقت کرده اید که اسم فیلم هم طبقه سوم است و مطمئن باشید این اسم از روی قصد گذاشته شده تا جشنواره ی شعارهای فیلم تکمیل شده باشد ) زن جوان به دختر جوان چنین دیالوگی می گوید: (( فکر می کنی اون بیرون آزادی؟ )) و جلوتر: (( وقتی تو رو می بینم، یه احمق می بینم مث خودم که به از دست دادن عادت نکرده. )) و بعد جلوتر: (( کاش می شد آدم از توی خودشم فرار کنه. )) و سرنخ این دیالوگ ها را که بگیرید، در تمام طول فیلم، دو شخصیت اصلی، تماشاگر را بمباران دیالوگ های گنده می کنند و ذهن را می آزارند. این در حالی ست که متاسفانه ماجرا آنقدر گنگ و نافهوم است که کشمکش این دو زن در طول داستان را به هیچ عنوان درک نمی کنم. آنها از چه چیز اینقدر ناراحت هستند؟ از همه بدتر بی منطق بودن داستان است. دقت کنید به سکانسی که پلیس وارد خانه می شود تا برای یک تحقیق ساده، بالکن را نگاه کند. دختر و زن آنقدر رفتارهای مشکوک از خود بروز می دهند، آنقدر بی مورد اینطرف و آنطرف می روند که انگار می خواهند از روی عمد شک پلیس را برانگیزند. آیا نمی شد دختر در اتاق بماند تا پلیس کارش را انجام بدهد و برود؟ اینگونه بی منطقی ها، آنگونه شعار دادن ها و در نهایت نامفهوم بودن حرف اصلی فیلم، هیچ چیز نصیب تماشاگر نمی کند. 


 این زن ها چه می خواهند؟ مشکلشان چیست؟


ستاره ها: 


یادداشت "دوزخ، برزخ، بهشت" فیلم دیگری از همین فیلمساز در این وبلاگ

نظرات 2 + ارسال نظر
شهرام زارعی جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 00:15 http://www.shahramezarei.blogfa.com

سلام عزیز
منظورم از فیلم ادبی ، منظومه ها و رمان های مشهوری ست که به صورت فیلم در آمده اند و یا سرگذشت بزرگان ادبیات که دست مایه ی فیلم نامه نویسان شده اند
با احترام

سلام
از رمان های مشهور دنیا آنقدر فیلم ساخته شده که از شمار خارج است. از بربادرفته بگیرید تا خوشه های خشم و تا دشت تاتارها و تا کوری و و و. سئوال شما بسیار بسیار کلی ست. بهترین راه این است که شما رمان هایی را به شکل موردی اشاره کنید تا من بتوانم اطلاعات مفیدتری در اختیارتان بگذارم. درباره ی فیلم هایی که زندگینامه ی بزرگان ادبیات را دستمایه قرار داده اند هم به همین شکل. ( به عنوان نمونه تنها می توانم اشاره کنم به "زندگی امیل زولا" که یادداشتی از آن در همین وبلاگ آمده است )

جیحون یکشنبه 28 اسفند 1390 ساعت 01:21

فیلمی با خودمتمایزبینی ممتد
به غیر از بمباران شعاری که بهش اشاره شد، نکتۀ دیگه ای وجود داشت که با اعصاب بازی میکرد و اون هم مخلوط خسته کنندۀ یک خانه و بی داستان بودن فیلمه. اگه قرار رو بر این بگیریم که فیلم، کلا توی یه خونه بچرخه، باید یه داستان گیرا وجود داشته باشه که نفهمی زمان چطوری گذشته، نه اینکه اینقدر این بدون معنی کش داده شدن داستان، روی ذهن بره که جملۀ "چرا امشب اینقدر طولانی شده؟" رو " چرا این فیلم اینقدر طولانی شده؟" تلقی کنی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد