سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

Take Shelter

نام فیلم: پناه بگیر

بازیگران: مایکل شانون – جسیکا چستین و ...

فیلم نامه نویس و کارگردان: جف نیکولز

120 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال 2011

 

 Schizophrenia                                 

 

خلاصه ی داستان: کورتیس کابوس های شبانه می بیند. در این کابوس ها، ابرهای سیاهی در آسمان جمع می شوند، پرندگان در دسته هایی بزرگ، دیوانه وار بال می زنند و از آسمان بارانی روغن مانند به زمین می ریزد. او با توجه به این خواب ها، احساس می کند که طوفانی عظیم نزدیک است و قرار است آخرالزمان بشود پس شروع می کند به درست کردن یک پناهگاه در حیاط پشتی خانه اش. جایی که بتواند همسر و دختر کر و لالش را محافظت کند ...

 

یادداشت: شخصیت مرکزی داستان، یعنی کورتیس، خواب هایی ترسناک می بیند. آدم هایی زامبی مانند را می بیند که انگار می خواهند خانواده اش را از او بگیرند. پرندگانی را می بیند که انگار دیوانه شده اند و آسمانی که رو به سیاهی می رود. علایم این کابوس ها، در بیداری او هم ادامه پیدا می کند. جلوتر که می رویم، متوجه می شویم مادر او زنی دچار شیزوفرنی ست. با مراجعه ی کورتیس به دکتر روانپزشک، قرار است وارد مرحله ی تردید بشویم، اینکه آیا او واقعاً شیزوفرنی دارد؟ اینکه او مدام خود را در خطر تهدید از سوی آدم ها می بیند، یکی از علامت های بیماری شیزوفرنی ست که به آن پارانوئا می گویند و در واقع جزو شایع ترین شاخه های این بیماری ست. کم کم انگار ارتباط او با واقعیت پیرامونش مختل می شود. حتی گاهی صداهایی می شنود که انگار دیگران نمی شنوند و البته این هم یکی از علایم همین بیماری ست که در این فیلم به آن پرداخته شده و هر چه بیشتر تماشاگر را به این سمت می بَرَد که کورتیس مانند مادرش یک بیمار است. اعتقادی که خود او هم انگار کم کم پی به صحتش می برد اما آنقدر می ترسد که باز هم به کار خودش ادامه می دهد و همچنان اعتقاد دارد، طوفانی سهمناک در راه است. پس دست از کار نمی کشد و پناهگاه پر خرجش را می سازد تا خانواده اش را از فلاکتی عظیم در امان نگه دارد. جف نیکولز به این شکل، دو ژانر ترسناک و تخیلی را در هم ادغام می کند و البته نه با کلیشه های مرسوم اینگونه داستان ها. اما مشکلی که به نظر من این میان وجود دارد، این است از همان اول پیداست که کورتیس دارد درست می گوید! یعنی نسبت دادن بیماری به او، چندان کارساز نیست تا ذهن تماشاگر منحرف شود. شاید بگویید اصلاً قصد کارگردان منحرف کردن ذهن نبوده. اگر اینطور است پس چرا چنین حاشیه ای را در داستان گنجانده و حتی با نقب زدن به گذشته ی او و اینکه مادرش هم دچار چنین مشکلی ست، به آن پر و بال داده؟ از همان ابتدا معلوم است که چنین طوفانی در راه است و نمای پایانی هم همه چیز را کاملاً روشن می کند که به نظرم مشکل همینجاست. چون دیگر تمام بحث های مربوط به بیماری کورتیس ( اینکه آیا او واقعاً دچار این بیماری ست یا نه ) بی مورد باقی می مانند. البته به غیر از این، فیلم کمی طولانی به نظر می رسد و جاهایی هم خسته کننده می شود. به نظرم آن پناهگاه می توانست نقش مهم تر و جذاب تری در داستان داشته باشد که ندارد و در آخر اینکه نفهمیدم چرا دختر کورتیس باید کر و لال باشد. اگر او حرف می زد، چه تغییری در داستان یا محتوای اثر، بوجود می آمد؟


 مایکل شانون، نقش سختی داشته و بازی خوبی ارائه داده ...


ستاره ها: 

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 21:48

نمرۀ من: 7 از 10
1. اتفاقا اصلا معلوم نیست کورتیس راست بگوید (آخرین صحنۀ فیلم هم میتواند رویای او باشد، مثل اولین صحنۀ فیلم و بقیۀ رویاهایش که از واقعیت قابل تفکیک نیستند) و اتفاقا همین ابهام است که به همۀ ماجراهای فیلم مفهوم عمیق میدهد.
2. حرف نزدن دختر حداقل این کاربرد را دارد که خانواده را درگیر بحران نشان می دهد، بحرانی که می تواند دلیل توهمات کورتیس باشد (اگر فقط توهم باشند)
3. بخش های میانی فیلم مشخصا ضعیف تر هستند.

4. سه بار در ابتدای فیلم کابوس کورتیس را می بینم، دوتای اول به شدت شکه کننده هستند ولی آخری نه (چون کلک کارگردان لو رفته و می دانیم که کابوس است و غافل گیر نمی شویم) جالب است که بعد از این تا اواخر فیلم کابوس دیگری را نمی بینیم

توضیحات خیلی خوبی بود. ممنون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد