سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

Carnage

نام فیلم: کشتار

بازیگران: جودی فاستر – کیت وینسلت – کریستوفر والتز- جان سی رایلی

فیلم نامه: یاسمینا رضا – رومن پولانسکی براساس نمایشنامه ی "خدای کشتار" اثر یاسمینا رضا

کارگردان: رومن پولانسکی

80 دقیقه؛ محصول فرانسه، آلمان، لهستان، اسپانیا؛ سال 2011

 

حیات وحش

 

خلاصه ی داستان: دو خانواده کنار هم جمع می شوند تا زد و خورد بچه هایشان را حل و فصل کنند اما چهره ی واقعی آنها، کم کم خودش را نشان می دهد ...

 

یادداشت: از همان لحظه ای که نمایشنامه ی یاسمینا رضا را تمام کردم به این فکر افتادم که چقدر خوب می شد اگر پولانسکی از آن فیلمی بسازد. مدت ها بعد در کمال تعجب دیدم که همین اتفاق می خواهد بیفتد. این نشانه ی دیگری بود بر احترام و علاقه ی من نسبت به این مرد بزرگ. آدمی که خودش را از فیلم هایش بیشتر دوست دارم. علاقه ی من نسبت به این شخص، البته بسیار شخصی ست و دوست هم ندارم درباره ی جزئیاتش صحبت بکنم و نخواهم کرد. تنها نکته ای که می توانم بگویم این است که یکی از آرزوهای بزرگ من در زندگی، ملاقات این آدم از نزدیک است. آرزویی که حالا با بالا رفتن سن استاد و هنوز در اواسط راه بودن من، انگار کمی بعید به نظر می رسد. هر روز که از خواب بلند می شوم، ترسم این است که نکند امروز خبری بشنوم مبنی بر اینکه ... بگذریم. پولانسکی متنی را انتخاب کرده که بیشترین نزدیکی را با او دارد و به راحتی هر چه تمامتر آن را به تصویر کشیده. بدون ادا و اصول. لابد اگر فیلمساز دیگری بود، مثلاً یکی از فیلمسازان وطنی، دوربین به دست می گرفت و تمام این هشتاد دقیقه را با دوربین روی شانه به این طرف و آن طرف می رفت و نماهای لرزان می گرفت به این ادعا که اینگونه می شود تنش بین این آدم ها را بیشتر نشان داد! پولانسکی اما کاری نمی کند که چیزی به چشم بیاید. او صرفاً روایتگر نوشته ای ست که قرار است به آدم هایی بپردازد که خودِ اصلی شان را در ظاهری دیگر پنهان کرده اند. خانواده ها از دو طبقه هستند. یکی که پسرشان ضارب است، از طبقه ی بالای جامعه هستند. و آن یکی زوج، که پسرشان مضروب است از طبقه ی تقریباً متوسط. فرقی نمی کند اینها در کجای جامعه قرار گرفته باشند، نتیجه در نهایت یکی ست. مردی که وکیل است، با بازی عالی کریستوفر والتز، رو به زنی که پسرش مضروب است، می گوید: (( زادگاهِ قانون، همونطور که می دونی، حیاتِ وحشه. )) و این قلب داستان است. اینجا یک حیاتِ وحش به تمام معناست. این آدم ها نمی توانند امیال غریزی شان را پنهان کنند همانطور که باز هم مرد وکیل اشاره می کند: (( از نظر اخلاقی، ما باید به امیال غریزیمون غلبه کنیم، ولی بعضی وقتا آدم دلش نمی خواد اینکارو بکنه. )) آینه هایی که در اتاق پذیرایی وجود دارد و ما تا پایان اثر به تناوب، هر کدام از این آدم ها را مقابل آینه می بینیم، به نوعی نشاندهنده ی چهره ی دوم اینهاست. مرد طبقه ی متوسط، در حالیکه حالا به اوج درگیری رسیده اند، رو به بقیه اظهار می کند که از این لباس هایی که همسرش تنش کرده، حالش به هم می خورد چون اهل پوشیدن این چیزها نیست. در اوج درگیری ست که کم کم همه چیز رو می شود. لبخندهای ابتدایی آنها، همانطور که در پوستر هوشمندانه ی فیلم می بینیم، کم کم به خشم تبدیل می شود و این ذات همه ی ماست. از همه بدتر اینجاست که نه تنها درگیری لفظی هر زوج با زوج مقابل ادامه دارد بلکه کم کم کار به جایی می رسد که خود زوج ها هم با هم درگیر می شوند و عقده هایی که در طی سال ها زندگی مشترک داشته اند، سر باز می کند و در ادامه، زن ها در یک جبهه قرار می گیرند و مردها در یک جبهه ی دیگر و این اتاق کوچک را جداً به یک باغ وحش تبدیل می کنند. دیالوگ ها فوق العاده بامزه و جذاب است و گاه خنده ی عمیقی از آدم می گیرد. خنده ای که بیشتر به خاطر حال و اوضاع این آدم های ظاهراً متمدن در وضعیتی بدوی ست.


      پوستر هوشمندانه ی فیلم ...


ستاره ها: 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد