نام فیلم: ظهور سیاره ی میمون ها
بازیگران: جیمز فرانکو – اندی سرکیس
فیلم نامه: ریک جافا – آماندا سیلور براساس رمانی از پیر بول
کارگردان: روپرت وایات
105 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال 2011
قلمروی حیوانات
خلاصه ی داستان: ویل رودمن، دانشمندی ست که بروی یک داروی منحصربه فرد کار می کند. دارویی که موجب افزایش هوش می شود. او مجبور شده، یک شمپانزه ی کوچک به نام سزار را به خانه ببرد و از او نگهداری کند. با امتحان این دارو به روی حیوان، موجب افزایش فهم و شعور او می شود. حیوان سال ها در خانه ی ویل می ماند و بزرگ می شود در حالیکه هم خصوصیاتی انسانی دارد و هم حیوانی ...
یادداشت: اگر شما هم از دست این آدم های خودخواه، حق به جانب و از خود متشکر، حرص می خورید. اگر از پلیس های اسلحه به دستِ زیادی مطمئن، بدتان می آید و اگر شرایط اجتماعی جامعه ای که در آن هستید، اذیتتان می کند و دوست دارید بزنید و همه چیز را نابود و خرد خاکشیر کنید، این فیلم جذاب، حسابی آب سردی بر وجود آتش گرفته ی شما خواهد بود. میمون ها به شهر می ریزند و همه چیز را نابود می کنند و آدم های نادان را حسابی می ترسانند و پلیس ها را له و لورده می کنند. مدت ها بود که از دیدن فیلمی اینقدر لذت نبرده بودم. از ابتدا تا انتهایش جذاب و نفسگیر است و به صحنه های پایانی که می رسیم، حالتان جا خواهد آمد و لااقل اندکی می توانید حس انتقام جویی نسبت به آدم ها و شرایط اجتماع را کم کنید. با فیلم نامه ای کاملاً کلاسیک و قابل پیش بینی طرف هستیم که البته این جمله معنای بدی ندارد. از شاگرد باغ وحش بدجنس تا بدمن اصلی که رئیس شرکت داروسازی ست و تا دختری که ویل عاشقش می شود و نقش چندانی جز ایجاد چند صحنه ی احساسی در فیلم ندارد، همه و همه چارچوبی تکراری را می سازند که تماشاگران حرفه ای سینما، با زیر و بمش آشنا هستند. اما زیاد به این چیزها فکر نکنید. فیلم استفاده ی خوبی از همین کلیشه ها می کند و شما را درگیر نگه می دارد. آدم های خودخواه باز هم به حریم حیوانات دست درازی می کنند و در آخر نتیجه اش را می بینند. فیلم صحنه های فوق العاده ای دارد. مخصوصاً سکانسی که میمون ها وارد شهر می شوند و درگیری ای که با پلیس های روی پل دارند واقعاً نفس گیر است.
هر بلایی که سرمان می آید، حقمان است ... کاش این سزار و بقیه می ریختند و همه چیز را از بین می بردند و ...
ستاره ها:
ممنون که آمدید...