سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

(( کار کردنو دوس دارم، چون یاد می گیرم. دیدم چطوری ستاره های بزرگ ثروتمند می شن و یه شبه به خاک سیاه می شینن، چون قماربازن. اما من پس انداز می کنم. از وضعم راضی ام. گروه بدلکارا و گروه فیلمبرداری مخصوص خودمو دارم. اگه دست از کار بکشم چی به سر اونا می یاد؟ پس باید همیشه مشغول باشم. در ضمن دوس دارم مرتب چیزای جدید یاد بگیرم. وقتی «مرد عنکبوتی» رو دیدم با خودم گفتم خدایا! چطوری این کارو می کنن؟! بعد یه عالم کتاب خریدم تا سر از کارشون در بیارم و تازه فهمیدم که همه ش حقه ی پرده ی آبیه. فکر می کردم نمی تونم با این فوت و فنا کنار بیام اما حالا توی دنیا همه ی کارا با کامپیوتر انجام می شه و من باید همه چیزو یاد بگیرم. پس کار کردن با کامپیوتر رو شروع کردم. وقتی کار تعطیل می شه و همه می رن خونه شون، توی دفترم می مونم و فیلمام رو تماشا می کنم. خیلی چیزا هست که باید یاد بگیرم. هیچ وقت توی کارم متوقف نمی شم چون دقیقاً می دونم چی می خوام. ))

جکی چان

The Woman That Dreamed About a Man

نام فیلم: زنی که رویای مردی را داشت

بازیگران: سونیا ریشتر – مارسین دوروچینسکی

نویسندگان: پر فلای – دورث وارنو هیوج

کارگردان: پر فلای

100 دقیقه؛ محصول دانمارک، نروژ، سوئد، هلند، فرانسه؛ سال 2010

 

میل مبهم دیدن

 

خلاصه ی داستان: کارن که عکاس مدل هاست، در آخرین سفر کاری اش به کشوری دیگر، با مردی مواجه می شود و احساس می کند او مرد رویاهایش است. همین احساس غیرقابل توضیح، او را از همسر و فرزندش دور می کند و به حال و روز بدی می اندازد ...

 

یادداشت: قبلاً هم گفته بودم که در مواجه شدن با برخی فیلم ها هیچ چیز خاصی نمی توان گفت. یعنی می نشینید و فیلم را تا آخر نگاه می کنید. شاید خسته هم نشوید و یا شاید هم بشوید اما بدتان هم نیاید که دیدن را ادامه بدهید تا ببینید بالاخره چه خواهد شد. بهرحال تا آخر، داستان را دنبال می کنید و تیتراژ پایانی که می آید، شما می مانید که باید چه بکنید؛ باید بگویید فیلم خوبی بود یا نه؟ داستان چیزی به شما اضافه نمی کند. گاهی اصلاً داستان خاصی هم در کار نیست. مثل همین فیلم. یک ایده ی یک خطی بدون اوج و فرود. نه نکته ی خاصی در آن وجود دارد و نه چیز دیگری ولی باز هم بدتان نمی آید فیلم را دنبال کنید تا به نتیجه ی نهایی برسید. به اندازه ی همان عشق آتشین و بدون دلیل و منطق کارن به مرد رویاهایش، دیدن این فیلم تا به آخر هم، چندان دلیل و منطقی برنمی تابد. 


          به دنبال مرد رویاهایش ...


ستاره ها: 


از دوستان عزیزی که قصد دارند از این یادداشت در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.

(( می فهمم دقیقاً. ساده ست. PG [ ورود با والدین، بلامانع ] یعنی قهرمان فیلم به دختره می رسه. کمتر از 15 سال ممنوع یعنی آدم بده به دختره می رسه و کمتر از 18 سال ممنوع یعنی همه به دختره می رسن. ))

  مایکل داگلاس درباره ی درجه بندی فیلم ها      

Crocodile / Ag-o

نام فیلم: کروکودیل

بازیگران: جائه هیون جو – جائه هونگ آن

نویسنده و کارگردان: کیم کی دوک

102 دقیقه؛ محصول کره جنوبی؛ سال 1996

 

مرد بد

 

خلاصه ی داستان: جوان خشن و علافی که زیر پل زندگی می کند و اسم مستعارش کروکودیل است، عاشق دختری می شود که قصد خودکشی داشته و خودش را از روی پل داخل آب پرت کرده ...

 

یادداشت: سینمای کیم کی دوک، سینمای ست ایده پردازانه و نمادگرایانه. هماهنگ شدن و هم جهت شدن این دو خصیصه با یکدیگر گاه موجب خلق شاهکاری مانند «آهن-3» و یا «جزیره» و یا حتی فیلم های خوب متوسطی مانند «نفس» می شود. گاه هم با هم هماهنگ نمی شوند، یکی بر دیگری برتری می یابد و از آنجایی هم که اصولاً قصه پردازی پررنگی در سینمای کیم کی دوک وجود ندارد، سبب می شود یکی از این دو خصیصه از پرده بیرون بزند و تماشاگر را به اصطلاح «زده» کند. از جمله می توان به فیلم «زمان» او اشاره کرد که جنبه ی نمادگرایانه اش آنقدر از کادر بیرون بود که دست آخر تماشاگر را گیج و گنگ و خسته باقی می گذاشت و مفهومش را نمی رساند و یا حتی فیلم «مرد بد» که شدیداً فیلم بدی ست و کاملاً گنگ و نامفهوم. «کروکودیل» شروع فیلمسازی کیم کی دوک و آغازگر جهان بینی مخصوصش است. حکایت جوانی خشن و بددهن و آواره که با نجات جان یک دختر، عاشقش می شود و کم کم به مسیر درستی قدم می گذارد و باقی ماجرا تا می رسیم به سکانس نهایی که همان ایده های بصری و جذاب کیم کی دوک، در آنجا خودنمایی می کند و نوید فیلمسازی موفق و مولف را می دهد. البته نکته ی جالب فیلم جایی ست که کروکودیل، از شخصی که تنها سایه اش را می بینیم، کتک مفصلی می خورد و بعد از این صحنه است که اخلاقش عوض می شود و ظاهراً مسیر درست زندگی را پیدا می کند. اما شاید جالب باشد بدانید آن شخصی که کروکودیل را کتک می زند، با توجه به سایه ی کلاهش و نوع کلاهی که می توان از روی سایه تصورش کرد، خود کیم کی دوک است! حضور «هیچکاک وار» او در فیلم هایش از همین فیلم آغاز می شود تا قهرمان رو به انحطاط را به راه بیاورد. زیاد دنبال منطقش که مثلاً چرا او در آن صحنه باید کروکودیل را کتک می زد یا مثلاً ناگهان از کجا سر در آورد و اصلاً چرا کروکودیل باید با یک کتک خوردن ساده، پشیمان شود، نباشید. سینمای کیم کی دوک، منطق خودش را می سازد حالا در جاهایی کمی سست و در جاهایی محکم و مطمئن.

 

 

 (( اولین باره که این احساسو دارم. ))


ستاره ها: 


از دوستان عزیزی که قصد دارند از این یادداشت در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.

اورسن ولز یک بار قرار بود به تئاتری در شیکاگو بیاید. سرما و برف بی سابقه ای شهر را تعطیل کرده بود، اما او به هر حال خودش را به تئاتر رساند، روی صحنه رفت و به انگشت شمار علاقه مندانی که در سالن بودند، گفت: (( من، اورسن ولز، کارگردان، تهیه کننده، بازیگر، مدیر اجرایی، نویسنده، شعبده باز، ستاره ی صحنه های تئاتر و سینما و رادیو هستم و یه کم هم آواز خوندن بلدم. چرا من اینقدر زیادم شما اینقدر کم؟! ))

The Purple Rose of Cairo

نام فیلم: رز ارغوانی قاهره

بازیگران: میا فارو – جف دانیلز – دنی آیلو

نویسنده و کارگردان: وودی آلن

82 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال 1985

 

پروژکتورا رو خاموش نکنین*

 

خلاصه ی داستان: سیسیلیا زنی ست بی دست و پا و خیالاتی که عاشق دنیای فیلم هاست. او در دنیای واقعی، با شوهر بداخلاق و بی کارش زندگی می کند و البته اکثر اوقاتش را در سالن سینما می گذارند. او هر فیلم روی پرده را چندین بار نگاه می کند و همین باعث می شود یکی از شخصیت های داخل فیلم، به نام تام باکستر، در یکی از دفعات نمایش فیلم ها، عاشق سیسیلیا شود و از پرده بیرون بیاید ...

 

یادداشت:  در طول تاریخ سینما و در فیلم هایی که طی این صد سال و اندی ساخته شده، شخصیت های زیادی بوده اند که به پرده ی سینما خیره و عاشق شده اند. آدم های زیادی بوده اند که دوست نداشته اند از سالن تاریک سینما بیرون بیایند چونکه می دانسته اند آن بیرون خبری نیست، جز جنگ و خونریزی و آدم های الکی. می دانسته اند اگر بیرون بیایند، با دنیایی مواجه خواهند شد سراسر مشکل. پس خودشان را سپرده اند به دست دنیای خیالی روی پرده و مانند جمله ای که یکی از آدم های فیلمی که در این فیلم پخش می شود، می گوید، از کجا معلوم که دنیای بیرون خیالی نباشد و دنیای این داخل، واقعی؟ بهرحال فیلم فوق العاده ی وودی آلن با یکی از همین عشاق پرده ی سینما سر و کار دارد با این تفاوت که آلن با زیرکی و طی یک چرخش بامزه، شخصیت داخل پرده را بیرون می کشد و عاشق سیسیلیا می کند. آلن به شکل خوبی از ایده ی فوق العاده ی خود استفاده می کند؛ ابتدا گیل شپارد را وارد داستان می کند. کسی که نقش تام باکستر را در فیلم بازی می کند و او را هم عاشق سیسیلیا می کند تا این زن محجوب و دست و پاچلفتی، عاشق دو نفر بشود که یکی واقعی و دیگری خیالی ست. از بحث کردن شخصیت هایی که با رفتن تام باکستر، بیکار می شوند و تصمیم می گیرند فیلم را ترک کنند تا بحث همان شخصیت ها با آدم هایی که داخل سالن نشسته اند و به این اعتراض دارند که چرا فیلم اینقدر بی سر و ته شده و ادامه پیدا نمی کند تا ایده ی فوق العاده ای که نشان می دهد در تمام نسخه های همان فیلم که در شهرهای دیگر هم پخش می شود، شخصیت تام باکستر، شروع کرده از قاعده خارج شدن و ساز مخالف زدن با داستان فیلم. البته ایده های آلن به همین چیزها هم ختم نشده و تلاش کرده عصاره ی ایده ی بکرش را بیرون بکشد و از همه ی جوانبش استفاده کند. البته پایان بندی کمی سرهم بندی شده ی اثر از قدرت کلی کار می کاهد اما این یکی از بهترین فیلم های وودی آلن است.  

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

*جمله ی یکی از آدم های روی پرده ی سینما

 


  (( چن بار پیش اومده که یه مرد به خاطر یه زن از پرده بیاد بیرون؟ ))


ستاره ها: 


یادداشت "با یک غریبه بلندقد سبزه ملاقات خواهی کرد" و " نیمه شب در پاریس" فیلم های دیگر وودی آلن در همین وبلاگ


از دوستان عزیزی که قصد دارند از این یادداشت در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.

(( بذارین برگردیم به یه زمان دور توی گذشته. تو آدم هستی که دست به آچارت خوبه و کارای تعمیر خونه با توئه. یه روز یکی می گه این بسته رو ببر اون کارگاه و به اون یارو تحویل بده و تو نمی دونی که داری به طرف کارگاه تاماس ادیسن می ری. ادیسن هم تا تو رو می بینه می گه:"کجا بودی؟ من منتظرت بودم. اون بسته رو باز کن، یه آچار بردار. تا من دارم روی این فونوگراف کار می کنم تو هم روی اون نور الکتریکی مشغول شو." تجربه ی فیلم ساختن با اسپیلبرگ همینه. ))

تام هنکس درباره ی توصیف همکاری با استیون اسپیلبرگ


Black Heaven / L'autre monde

نام فیلم: بهشت سیاه

بازیگران: گریگور لپرینس لینگوت – لوئیس بورگوین

نویسندگان: ژیل مرچاند – دومینیک مل

کارگردان: ژیل مرچاند

105 دقیقه؛ محصول فرانسه، بلژیک؛ سال 2010

 

قتل، آنلاین

 

خلاصه ی داستان: گاسپار به شکلی کاملاً اتفاقی با دختری مرموز آشنا می شود که رابطه ی او با ماریون، نامزدش را از بین می برد. او کم کم در ماجرایی که درگیرش شده، سقوط می کند ...

 

یادداشت: راستش لحن پر رمز و راز و موضوع جدید فیلم، تماشاگر را تا پایان نگه می دارد. گاسپار در این راه پر پیچ و خمی که خودش را گرفتار می کند، در نهایت دوباره به سمت ماریون برمی گردد. بازی آنلاین جالبی که در مرکز حوادث قرار دارد و اصولاً آغاز کننده ی این ماجراست، ایده ی جالبی ست که بسیار جلب توجه می کند. از همان صحنه ی اول، جایی که گاسپار همزمان با پرت شدن آدمِ درون بازی از روی یک ساختمان بلند، خودش را داخل آب می اندازد، پیداست که قرار است چه اتفاقی بیفتد. فیلمساز موفق می شود فضای یکدستی ایجاد کند و اگر شخصیت قاتل و انگیزه اش چفت و بست بهتری داشت، می شد فیلمِ خیلی خوبی باشد.



 آغاز آشنایی ...


ستاره ها: 


از دوستان عزیزی که قصد دارند از این یادداشت در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.