سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

مرگ کسب و کار من است

نام فیلم: مرگ کسب و کار من است

بازیگران: پژمان بازغی – امیر آقایی – کامران تفتی

نویسنده و کارگردان: امیر ثقفی

90 دقیقه؛ محصول ایران؛ سال1389

 

تو پیری، زشتی، دهنت بو می ده*


خلاصه ی داستان: سه نفر از اهالی روستا، در حال دزدیدن کابل برق فشار قوی هستند که روستاییان متوجه می شوند و آنها را گیر می اندازند. عطا که در طی درگیری مردی روستایی را کشته، فرار می کند و شکرالله گیر می افتد ...

 

یادداشت: هر چه منتظر می نشینیم تا اتفاقی بیفتد، نمی افتد. چند نفر، معلوم نیست روی چه حسابی، در کوهستان های برفی و پر باد، هی راه می روند و نفس نفس می زنند. هی بالا و پایین می روند و زمین می خورند و بلند می شوند و دوباره.  یکی همراه دخترش فرار می کند و دیگری همراه سرباز نیروی انتظامی آواره ی کوه و بیابان می شود. من نمی دانم قرار بوده با این چشم اندازهای برفی و دشت های وسیع، به چه نکته ای برسیم. هیچ داستانی در کار نیست. هیچ شخصیتی در کار نیست. تنها و تنها قدم زدن در برف و سرماست. هیچ گرهی وجود ندارد. هیچ نقطه ی عطفی وجود ندارد. از همه عجیب تر، داستانک هایی ست که این میان ـ یعنی در میان قدم زدن های آدم های اصلی فیلم میان برف و بوران ـ وجود دارد؛ پیرزنی منتظر آزاد شدن پسرش است که نمی دانیم برای چی گیر افتاده و چرا. پیرمردی هم در سکانس اول فیلم هست که آمده خواستگاری دختری جوان. دختر با او برخورد بدی می کند و پیرمرد جلوتر، توسط عطا کشته می شود. هیچ نکته ای وجود ندارد. چرا داستان باید با او شروع شود؟ او که نقشی در شکل گیری داستان ندارد. اصلاً داستان درباره ی چیست؟ روستایی که آدم هایش بدبختند؟ مردانی که کابل برق می دزدند و بعد در طبیعت وحشی ( دست تقدیر؟! ) گیر می افتند؟ واقعاً داستان درباره ی چیست؟ توجه کنید به صحنه ای که عطا دختر کوچکش را به طناب بسته و او را روی زمین می کشد و دختر از ته دل فریاد می زند. کل فیلم، مثال این صحنه است؛ فقط قرار است جلب توجه صورت بگیرد و با تصاویر برف و بوران و ابرهای در حال حرکت و کوه های سر به فلک کشیده و حرکات اضافه ی دوربین، بیننده به قول معروف میخکوب شود اما غافل از اینکه وقتی چیزی برای گفتن وجود نداشته باشد، این صحنه ها هم ابتر باقی خواهند ماند. شاهدش، تماشاگران پر صبر و حوصله ای بودند که بعد از پایان فیلم "نچ نچ" کنان و خمیازه کشان از سالن بیرون می آمدند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*از دیالوگ های فیلم


 مرگ کسب و کار کیست؟!!!


ستاره ها: 


یک تقاضای دوستانه: از دوستان عزیزی که قصد دارند از این یادداشت در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد