سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

Life of Brian

نام فیلم: زندگی برایان

بازیگران: گراهام چپمن – جان کلیز – تری جونز

نویسندگان: گراهام چپمن ـ جان کلیز ـ تری گیلیام ـ اریک آیدل ـ تری جونز ـ مایکل پالین

کارگردان: تری جونز

94 دقیقه؛ محصول انگلستان؛ ژانر کمدی؛ سال 1979

 

اون صلیب من نیست ...

 

خلاصه ی داستان: برایان همزمان با روز تولد مسیح، به دنیا می آید و چند سال بعد بر اثر اشتباهی به جای مسیح به صلیب کشیده می شود ...

 

یادداشت: هر چه خواستم برای صحبت درباره ی این فیلم، شروعی پیدا کنم، نشد. گرچه مورد اساسی ای با فیلم دارم و آن هم این است که به هیچ عنوان به جمع بندی خوبی نمی رسد، اما فیلمی ست پر از نکته، طنز، کنایه و به چالش کشیدن مذهب و اعتقادات مردمی که حتماً باید دنبال کسی راه بیفتند و از کسی پیروی کنند و البته داستان آدمی که خیلی الکی و مسخره، تبدیل می شود به مسیح مصلوب. هر چه خواستم مطالب را جمع و جور کنم تا نکته ای ازشان بیرون بکشم، دیدم کار سختی ست و از طرفی، آنقدر دیالوگ های خوب و طنازانه ای در فیلم هست که نمی شود به راحتی ازشان گذشت. دقت که کردم متوجه شدم، دیالوگ ها و صحنه ها خودشان گویای همه چیز هستند و به راحتی ما را در جریان مضمون اثر قرار می دهند، در عین حال که بسیار جذاب و پر نکته هستند و بهتر از هر تعبیر و تفسیری عمل می کنند. پس تصمیم گرفتم، به سبک فیلم نامه ای، دیالوگ ها را بیاورم و البته توضیحات صحنه و حس مربوط به آن صحنه را هم خودم بهش اضافه کنم تا سر و شکلی فیلم نامه ای پیدا کنند و البته تاکید می کنم که حس طنز فراوان در صحنه ها، تنها با دیدن آن است که به دست می آید:

در این صحنه، جماعت زیادی پایین پنجره ی برایان، یا به قول آنها همان مسیح، جمع شده اند و از او تقاضا می کنند برایشان حرف بزند. بعد از اصرار فراوان آنها، برایان ناچاراً شروع می کند:

برایان: خواهش می کنم گوش کنین. من یکی دو تا چیز واسه ی گفتن دارم.

جماعت همه با هم: به ما بگو. هر دو تای اونا رو به ما بگو.

برایان: ببینین، شما همگی اشتباه می کنین. لازم نیست که دنبال من بیاین. لازم نیست که دنبال کسی راه بیفتین. باید به فکر خودتون باشین. شما همگی افراد منحصر به فردی هستین.

جماعت همه با هم: بله، ما همگی افراد منحصر به فردیم. ( و خب دقیقاً متوجه شده اید که هر چه برایان می گوید، آنها هم طوطی وار، تنها تکرارش می کنند و هیچ معنایی در پسِ حرف ها نمی یابند. )

برایان: شما همگی متفاوت هستین.

جماعت همه با هم: بله، ما همگی متفاوت هستیم.

برایان: باید برین دنبال کار خودتون.

جماعت همه با هم: بله، باید بریم دنبال کارِ خودمون.

برایان: دقیقاً.

جماعت همه با هم: بیشتر برای ما حرف بزن!

برایان: ( ناامیدانه ) نه، نکته همینه. به کسی اجازه ندین که به شما بگه چیکار کنین.

متوجه شده اید که چه حرفی در اینجا زده شده؟!

صحنه ی بعدی زمانی ست که برایان از دست مردمی که دنبالش راه افتاده اند، فرار می کند و در حین فرار، کفشش را جا می گذارد. مردم به سمت کفش حمله ور می شوند و آن را مانند شئ مقدس در دست می گیرند. سپس:

یکی از آنها: ببین ... اوه ... اون به ما یه علامت داده ... بیاین مث اون باشیم ... بیاین مث اون، ما هم یه لنگه کفش بپوشیم.

در صحنه ی بعدی، مردم بالاخره برایانِ بینوا را در صحرا گیر می اندازند و دورش حلقه می زنند. دیالوگ های آنها در سه قسمت، به این شکل است:

جماعت: حرف بزنین. استاد با ما حرف بزنین.

برایان: برین.

جماعت: یه دعای خیر! یه دعای خیر! استاد، چطور باید بریم؟

برایان: ( عصبی ) فقط برین گم شین و منو تنها بذارین.

جماعت: یه علامت به ما بدین.

و جلوتر:

یکی از مردها در بین جماعت: سرورم، مردمِ شما مایل ها پیاده اومدن در کنار شما باشن. اونها خسته و گرسنه ان.

برایان: تقصیر من نیست که اونا چیزی نخوردن.

مرد: توی این کوهستان مرتفع هیچ غذایی نیست؟

برایان: نظرتون با اون بوته های سرو کوهی که اونجاست چیه؟

جماعت همه با هم: ( با شگفتی ) یه معجزه! یه معجزه! اون بوته رو با کلامش پر از میوه کرده!

و جلوتر:

مرد کوری که خودش را از بین جمعیت جدا می کند، می گوید:

مرد کور: من شفا پیدا کردم. استاد منو شفا داده.

برایان: ( با تعجب ) من به اون دست نزدم!

مرد کور: من کور بودم و حالا می تونم ببینم.

و بعد از پایان جمله، چون چیزی نمی بیند، در چاله ای عمیق می افتد و ناگهان جماعت همه با هم می گویند:

جماعت: معجزه ست! معجزه ست!

چند دیالوگ فوق العاده هم زمانی اتفاق می افتد که قرار است مسیح یا همان برایانِ از همه جا بی خبر را به همراه چند تن دیگر مصلوب کنند:

چند نفر از جمله برایان، زیر صلیب ها قرار گرفته اند و باید آن را تا روی تپه حمل کنند. آماده ی حرکت که می شوند، یکی از سربازان رومی داد می کشد:

ـ گروه مصلوبان! با پای چپ، پیش به جلو!

بعید است این لحظه را ببینید و خنده تان نگیرد.

جلوتر، یکی از آنهایی که در حال حمل صلیب است، به سرباز رومی می گوید:

ـ من قراره بعدازظهر مصلوب بشم؟!

اما خنده دار ترین قسمت جایی ست که همگی به چارمیخ کشیده می شوند و در همان حال، سردسته ی سربازان رومی، بلند فریاد می زند:

ـ اونایی که نمی خوان اینجا مصلوب بشن، دستا بالا!

 

  برایان مصلوب ...


ستاره ها: 


یک تقاضای دوستانه: از دوستان عزیزی که قصد دارند از این یادداشت در سایت و یا وبلاگشان استفاده کنند تقاضا دارم نام این وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد