سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

هر چی خدا بخواد

نام فیلم: هر چی خدا بخواد

بازیگران: ترانه علیدوستی – رضا عطاران – حامد کمیلی

نویسنده: پرویز شهبازی

کارگردان: نوید میهن دوست

 

فریدون

 

خلاصه ی داستان: پارمیدا نصیری و ونداد طاهری، همزمان با هم به کیش می روند. خبر رسیده که پدر ونداد و مادر پارمیدا، که ظاهراً با هم ازدواج کرده اند، در یک سانحه ی دریایی در کیش، ناپدید شده اند. ورود آنها به کیش برای پیگیری کارها همزمان می شود با ورود خانواده ی دو طرف و آغاز ماجراهایی ...

 

یادداشت: قبل از اینکه مستقیم بروم سراغ اینکه چرا (( هر چی خدا بخواد )) فیلم افتضاحی ست، می خواهم از  تنها نکته ی بامزه ی فیلم شروع کنم؛ فامیلی عطاران در فیلم "دلگشا" ست که همه آن را "دلگشاد" متوجه  می شوند و افراد مقابل هم برای اصلاح این اشتباه می گویند:" گشا، گشا" و آنهایی که اشتباه تلفظ  کرده اند، تکرار می کنند: "بله! گشا، گشا" ! البته بامزگی این قسمت وقتی معلوم می شود که فیلم را ببینید و البته امیدوارم وقتی فیلم را دیدید، پشیمان نشوید. با نگاهی به روند گره افکنی و گره گشایی داستان، به عمق ضعف و حفره های بزرگ فیلم نامه ای و در کل بی ربط بودن همه چیز پی می بریم. فقط برای مثال توجه کنید به جایی که قرار است دایی هفت خط پارمیدا یعنی رضا عطاران، پی به راز ونداد و برادرش ببرد. (حالا بگذریم از اینکه معلوم نیست این راز چیست. چرا پسرها نمی خواهند جسد پدرشان را به تهران ببرند؟ )  آنها صندلی عقب ون نشسته اند و درباره ی اینکه جسد پدر نباید به تهران برود، حرف می زنند که دایی که در صندلی جلو نشسته، سرش را از لای دو صندلی بیرون می آورد و حرف های آنها را می شنود و البته ونداد و برادرش هم متوجه می شوند و جایشان را تغییر می دهند اما دیگر دیر شده است و دایی که حالا راز را می داند، آماده می شود برای اخاذی کردن از پسرها. به همین راحتی! حالا دایی می خواهد اخاذی کند و ما فکر می کنیم که لابد ادامه ی داستان باید ربطی به این قضیه پیدا کند. دایی فرار می کند و پسرها می روند دنبالش، گیرش می اندازند و پول ها را ازش پس می گیرند و همین! فکر می کنیم شاید در ادامه ی داستان، اتفاقی بیفتد که ربطی به این قسمت داشته باشد، اما هیچ اتفاقی نمی افتد. اصلاً معلوم نیست چرا چنین داستانکی باید در کلیت کار می آمد. بعد دوباره ماجرا عوض می شود و فیلم نامه نویس داستان دیگری رو می کند که اینگونه است: جسد پدر پیدا شده اما مرد عربی که دوست صمیمی پدر بوده و با برادرش مشکل دارد، از پسرها می خواهد که جسد نزدیک او دفن شود – برادر او هم که دوست صمیمی پدر است و جای دیگری از جنوب زندگی می کند، از پسرها خواسته که جسد پدر باید نزدیک او دفن شود –  و خلاصه سر جسد پدر، دعوای مختصری شکل می گیرد که در نهایت بدون هدف خاصی ماجرا ختم می شود و بالاخره هم مشخص نمی شود نقش این دو برادر در پیشبرد داستان چه بوده. اما ماجرای پایان فیلم و قضیه ی فریدون از همه جالب تر است. فریدون نام پرنده ای سخنگو ست که تنها بازمانده ی سانحه ی دریایی ست. در نمای پایانی، صدای پدر و مادر بچه ها را می شنویم که از فریدون تشکر می کنند که آنها را لو نداده! معلوم نیست این ماجرا از کجا و چگونه، یکهو سر و کله اش در داستان پیدا می شود. خلاصه اینکه با فیلمی تکه پاره طرف هستیم که هر قسمتش سازی جداگانه می زند و هیچ ربطی به بخش قبل و بعدش ندارد. آشفته است و در کل بی ربط.



     پادر هوا و بلاتکلیف. مثل اینها ...

ارزشگذاری فیلم: بی ارزش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد