سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

[ اونقدری که دنیا رو بازخواست می کنی ... ]

ـ اونقدری که دنیا رو بازخواست می کنی،خودتو بازخواست می کنی؟

                                                   

"مرهم"، علیرضا داوودنژاد

[ همیشه دوس دارم آدم خوبی باشم ... ]

 (( همیشه دوس دارم آدم خوبی باشم و قطعاً خوب بودن کار راحت تریه. اما مشکل اینه که در اونصورت نمی تونی فیلم خوب بسازی. ))

                                       

ویلیام وایلر

[ بی ارزش ترین حرفا ... ]

ـ بی ارزش ترین حرفا، حرفایی ان که قبل از "اما" زده می شن.

                                         

سریال "بازی تاج و تخت"، دیوید بنیوف و دی.بی.وایز

[ بعضی آدما از بس ضعیف هستن ... ]

ـ بعضی آدما از بس ضعیف هستن که نمی تونن بد باشن.

                                           

" گاهی به آسمان نگاه کن"، کمال تبریزی

[ پترا فون کانت: مردم برای این ساخته شدن که ... ]

پترا فون کانت ( مارگیت کارستنسن ): مردم برای این ساخته شدن که به هم محتاج باشن.

                                 

"اشک های تلخ پترافون کانت"، راینر ورنر فاسبیندر

[ فیورلو: بهشون چی بگم؟ ... ]

فیورلو (چیکو مارکس): بهشون چی بگم؟                                                      

دیریفت وود (گروچو مارکس): بگو این جا نیستی.

چیکو: اگه باور نکردن چی؟

گروچو: وقتی خودت بهشون بگی باور می کنن.

 

" شبی در اپرا "، سم وود

[ گاهی فکر می کنم بچه پس انداختن کار خوبی یه ... ]

گاهی فکر می کنم بچه پس انداختن کار خوبی یه، گاهی می بینم نه. چون اولش ممکنه یه کم خوشایند باشه، اما تا چشمتو بهم بزنی بچه به دنیا می آد و اون وخت وضع خیلی چنگی به دل نزنه، چون بچه ی خاک بر سر بزرگ می شه و می افته به راه افتادن و اولین اتفاقی هم که می افته اینه که دلش می خواد چیز بپرسه و آدم نمی تونه یا دلش نمی خواد خیلی از اون سئوال هاشو جواب بده، چون آدمو ناراحت می کنه و خیلی چیزا می خواد که آدم نمی دونه چی کار کنه. از این گذشته، زن هم خودش خیلی چیزا می خواد، چون زن هم بعد از اینکه بچه به دنیا اومد حالِ مرغ کُرچو پیدا می کنه، دیگه اون حالِ اولشو نداره. برای خودش حق و حقوقی قائله یه ریز سئوالاتی هم می کنه، خیلی چیزا دلش می خواد و به زبون هم می آره. نمی دونم، من برای این کار ساخته نشدم، برای اینکه بخواد کنار آدم بمونه. هزار و یه دردسر برای آدم درست می شه. اون وخت من چی دارم خبر مرگم؟ یه چن تا تیکه زمین. چی کار می تونم بکنم؟ کاری که ازم برمی آد اینه که راه بیفتم برم تو این زمینا از صبح تا شب جون بکنم، کفش تنگ بپوشم برم شهر چیز فراهم کنم، از اون طرف زن هی بخواد بزاد و ونگ ونگ بچه، گوش آدمو کر کنه اوقات آدم تلخ بشه. بعدش هم آدم ریغ رحمتو سر می کشه تموم می شه می ره. اون وخت این کارا چه معنی می ده؟ این گُه کاریا چه معنی می ده؟ برای همینه که من یه جا بند نمی شم، چون وختی آدم امروز این جاس فردا جای دیگه س، فکرشو نمی کنه، یعنی فکر هیچی رو نمی کنه، وختی هم که فکر هیچی رو نکردی چیزی حالیت نیس و وختی چیزی حالیت نبود، دنیا رو آب ببره تو رو خواب می بره، همین.

                                         

رمان "شکار انسان" اثر ژوئائو اوبالدو ریبــِیرو

[ هامون: آقای رئیس، این خانوم، این آقا و فک و فامیلاشون ... ]

هامون ( خسرو شکیبایی ): آقای رئیس، این خانوم، این آقا و فک و فامیلاشون دست به دست هم دادن که منو نابود کنن. پاسبان گذاشته سر محل که منو دستگیر کنه. انگار من جنایت کردم. حالا، هم باید نفقه شو بدم، هم خونه رو بدم ، هم مهریه رو بدم، هم بچه مو بدم ، هم شرفمو بدم . چرا؟ چرا؟ من نمی تونم طلاق بدم. من نمی تونم . این زن ... این زن سهم منه، حق منه، عشق منه  ...من طلاق نمی دم.

                                           

"هامون"، داریوش مهرجویی