سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

عکس


                   

استقبال از چارلی چاپلین در آمریکا

[ عضو شماره ی 3 هیئت منصفه: چیزی که تو می گی، یعنی ... ]

عضو شماره ی 3 هیئت منصفه: چیزی که تو می گی، یعنی "داشتنِ وقت در حد چند ثانیه"! اما هیچ شاهدی نمی تونه تا این حد دقیق باشه.

عضو شماره ی 8 هئیت منصفه: اما شهادتی که داره یه پسرو می فرسته روی صندلی الکتریکی، "باید" تا این حد دقیق باشه.

                           

"دوازده مرد خشمگین" شاهکار سیدنی لومت

[ نماینده ها اعصاب قوی و پشتکار دارند و کلماتی مانند ... ]

نماینده ها اعصاب قوی و پشتکار دارند و کلماتی مانند "حساسیت روح هنرمند" برایشان مثل      " آبجوی دورتموند" است و سعی در اینکه بتوان درباره ی هنر و هنرمند با آنها جدی صحبت کرد، بیفایده است. خودشان هم می دانند که یک هنرمندِ بی وجدان، هزار بار بیش از یک نماینده ی با وجدان، شرف دارد و اسلحه ای دارند که کسی در مقابل آن قادر به مقاومت نیست: آگاهی به این حقیقت که یک هنرمند غیر از کاری که می کند نمی تواند بکند، باید نقاشی کند، به عنوان دلقک دائماً در حال کوچ باشد، از سنگ یا گرانیت چیزهای "ماندنی" بتراشد. یک هنرمند مثل زنی است که کاری جز عشق ورزیدن نمی داند و گول هر نره خر کوچه گرد را می خورد. زن ها و هنرمندان بیشتر از هر موجود دیگری به کار استثمار می خورند و هر نماینده ای میان یک تا نود درصد     جاکــ ... است.

                               

رمان "عقاید یک دلقک" اثر هاینریش بل


پانویس: به دلیل رعایت حریم ادب، مجبور  بودم  دست به سانسور آن کلمه ی کاملاً مشخص بزنم؛ کاری که به شدت از آن متنفرم اما به نظرم زیبایی خودِ متن، آنقدر هست که بتوان چنین سانسور ناچیزی را تحمل کرد.


*یک توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

[ مرد: چقد می گیری تا ما رو برسونی ... ]

مرد: چقدر می گیری تا ما رو برسونی فروشگاه فلیکس دوکتل؟

کالسکه چی: این موقع شب، اونم شب عید، هشت فرانک موسیو.

مرد: بهت سه فرانک می دم.

کالسکه چی: ولی سه فرانک، پول غذای اسبم هم نمیشه.

مرد: پُر خور بودن اسبت به من مربوط نمی شه، حرکت کن!

                                   

" ما فرشته نیستیم" ساخته ی مایکل کورتیز

[ مامانی می گه: ترس اون چیزیه که احساس می کنی... ]

مامانی می گه: (( ترس اون چیزیه که احساس می کنی، ولی شجاعت اون کاریه که انجام می دی. ))

                               

رمان "اتاق" اثر اما داناهیو

عکس



اثر جاش کولِی

[ چقدر اسم، سرم پر از اسمه ... ]

چقدر اسم، سرم پر از اسمه. شکمم هنوز خالیه، مثل سیبی که دیگه وجود نداره. (( ناهار چی داریم؟ ))

مامانی نمی خنده. (( دارم در مورد خانواده م بهت می گم. ))

سرم رو تکون می دم.

(( این که هرگز اون ها رو ندیدی به این معنا نیست که واقعی نیستن. چیزهای دیگه ای روی زمین هست که توی خوابت هم ندیدی. ))

(( آیا پنیری هم مونده که بد بو نباشه؟ ))

(( جک، این موضوع مهمیه. من، توی خونه با مامانم، بابام و پائول زندگی می کردم. ))

باید بازی رو ادامه بدم تا ناراحت نشه. (( خونه ی تو تلویزیون؟ ))

(( نه. بیرون. ))

احمقانه ست، مامانی که هیچ وقت بیرون نبوده.

(( ولی شبیه خونه ای که تو تلویزیون دیدی، آره. خونه ای تو حاشیه ی شهر با حیاط پشتی و یک ننو. ))

(( ننو چیه؟ ))

مامانی، مداد رو از تاقچه برمی داره و نقاشی دو تا درخت رو می کشه. طناب هایی بین اون ها وجود داره که به هم گره خوردن و یک نفر روی طناب ها دراز کشیده.

(( اون دزد دریاییه؟ ))

(( اون منم که توی ننو تاب می خورم. )) کاغذ رو تا می کنه، هیجان زده ست. (( و عادت داشتم با پائول به پارک برم. تاب بازی کنم و بستنی بخورم. بابابزرگی و مامان بزرگی ما رو با ماشین به مسافرت می بردن، به باغ وحش و ساحل. من دختر کوچولوی اون ها بودم. ))

(( وای ... ))

مامانی، تصویر رو مچاله می کنه. روی میز خیسه. همین باعث شده میز سفید و براق بشه.

می گم: (( گریه نکن. ))

اشک های روی صورتش رو پاک می کنه. (( نمی تونم جلوشون رو بگیرم. ))

(( چرا نمی تونی جلوشون رو بگیری؟ ))

(( کاش می تونستم اون رو بهتر توصیف کنم. دلم برای اون موقع ها تنگ شده. ))

(( دلت برای ننو تنگ شده؟ ))

(( همه ی اون ها. بیرون. ))

محکم به دست هاش می چسبم. می خواد باور کنم. سعی می کنم این کارو بکنم، ولی سرم درد می گیره.

(( واقعاً زمانی تو تلویزیون زندگی می کردی؟ ))

(( بهت گفتم، تو تلویزیون نیست. دنیای واقعیه، باور نمی کنی چقدر بزرگه. )) دست هاش رو یه دفعه بلند می کنه و به همه ی دیوارها اشاره می کنه. (( اتاق فقط یک تیکه ی کوچیک بدبو از دنیاست. ))

                                     

رمانِ "اتاق" اثر اما داناهیو

 

*یک توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.


پانویس: ... و ماجرای تکاندهنده و موحشی که این رمان از روی آن برداشت شده است: [ اینجا ] و [ اینجا ].

[ مامانی، نون شیرینی حلقه ای شو از دهنش بیرون می آره ... ]

مامانی، نون شیرینی حلقه ای شو از دهنش بیرون می آره. چیزی بهش چسبیده. می گه: (( بالاخره در اومد. )) اون رو برمی دارم. رنگش زرده با تیکه های قهوه ای تیره. (( همون دندون بَده که درد می کرد؟ ))

مامانی سرش رو تکون می ده. پشت دهنش رو لمس می کنه. خیلی عجیبه. (( شاید بتونیم با چسب آرد اون رو سر جاش بچسبونیم. ))

سرش رو تکون می ده و با خنده می گه: (( خوشحالم  اومد بیرون. حالا دیگه درد نمی کنه. )) یک دقیقه قبل برای مامانی بود، ولی حالا نیست. الان فقط یه چیزه. (( هی، می دونی، اگه اون رو زیر بالشت بذاری، پری یواشکی تو شب می آد و اون رو به پول تبدیل می کنه. ))

مامانی می گه: (( متأسف ام، این جا نه. ))

(( چرا نه؟ ))

(( پری چیزی در مورد اتاق نمی دونه. )) با چشم هاش به دیوارها اشاره می کنه.

                         

رمانِ عجیب و غریبِ " اتاق" اثر اِما داناهیو

 

*یک توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

 

پانویس: ... و ماجرای تکاندهنده و موحشی که این رمان از روی آن برداشت شده است: [ اینجا ] و [ اینجا ]. وقتی به عکس آن اتاق، آن دختر و آن مرد نگاه می کنم، ترس عجیبی برم می دارد. باورش سخت است. سعی می کنم خودم را بگذارم جای آنها، اما می ترسم. مگر ممکن است؟