سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

[ آیا ناظر کبیر وجود دارد؟ ... ]

ـ آیا ناظر کبیر وجود دارد؟

ـ البته که وجود دارد. حزب وجود دارد. ناظر کبیر تجسم حزب است.

ـ آیا او همانگونه که من وجود دارم، وجود دارد؟

ـ تو وجود نداری.

                                 

رمان "1984" اثر جورج اورول

سایت ها و یادداشت ها

       

یادداشت فیلم "خانه امن"ساخته ی دنیل اسپینوسا محصول سال 2012 در " آکادمی هنر"  

 

[ رئیس به اتان هانت: خب، این یه مأموریت سخت نیست ... ]

رئیس ( آنتونی هاپکینز ) به اتان هانت ( تام کروز ): خب، این یه مأموریت سخت نیست آقای هانت، یه مأموریت غیرممکنه. انجام مأموریتای سخت، برای تو باید مث آب خوردن باشه.

                                 

"مأموریت غیرممکن 2"، جان وو

[ دیالوگ های زیر، عیناً از روی زیرنویس فارسی یک فیلم ژاپنی ... ]

دیالوگ های زیر، عیناً از روی زیرنویس فارسی یک فیلم ژاپنی بی اهمیت به نام "نیمه ی راه"، که نامش در بخش " فیلم هایی که نباید دید" خواهد آمد، کپی شده است، با همان املاء و ترکیب بندی عجیب و غریب جملات، بدونِ حتی یک نقطه بالا پایین کردن. این دیالوگ ها، نمونه ای کوچک از زیرنویس های بی سر و ته و مفتضحانه ای هستند که گریبان خیلی از فیلم های خوب و بد را چسبیده و انگار یک سری آدم بیمار ( که من روی این جنبه، تأکید بیشتری دارم )، بیسواد و فرصت طلب، نمی خواهند دست از این کارهای احمقانه شان بردارند. دیالوگ های زیر، در حالی بیان می شود که یک دختر نوجوان به خانه ی استادش آمده تا درباره ی دوست پسرش که قصد دارد برای ادامه ی تحصیل، او را ترک کند، حرف بزند. اما چون خجالت می کِشد ماجرا را مستقیم تعریف کند، در لفافه حرف می زند. البته من به سختی متوجه مفهوم دیالوگ ها شدم. خودتان بخوانید و قضاوت کنید:

دختر: برایه یک دوستم نگران هستم.

استاد: دوستت هست.

دختر: آره.

استاد: مشکل چی هستش؟

دختر: اون یک دوست پسر داره. میخواهد به یک دانشگاه تو توکیو بره.

استاد: دوست پسر دوستت هستش؟

دختر: آره. و گفتش که نمیره. گفتش که نمی ره تو توکیو درس بخونه و واسه من رها کردش.

استاد: دوست پسر کی هستش؟

دختر: دوست پسر دوست من هستش.

استاد: یعنی دوست پسرش ... دوست پسرش واسه خاطر اون از رفتن دست کشید.

دختر: واسه اون دست برداشت. اونوقت من هم واسه اون گفتم که من رو دوست داری یا توکیو رو؟

استاد: گفتی که من؟ دوستت پرسیده من و یا توکیو رو؟

دختر: هان آره دوستم ... گفتش من یا توکیو؟ اون هم واسه دوستم از توکیو دست کشید. خوبه که برایه اون دست کشیده. ولی انگار از وقتی که دست کشیده مطمئن نیستش که بره یا نه.

استاد: چرا فکر می کنی؟

دختر: چیزی که من نمی تونم درک بکنم اینه ... یعنی برای دوستم.

استاد: دوستت تو هستی، درسته؟ این خیلی پیچیده هستش.

دختر: نه این ربطی به من نداره.

استاد: زود باش بگو که تو هستی.

دختر: ولی این چیز ... اون قبل اینکه بخواهد بره توکیو ما قبلش با هم بودیم. این به خاطر من هستش. یعنی قبل این که به من چیزی بگی تصمی گرفتش که بره به توکیو. بعد این همه چیز تمام آخرین نفر به من گفتش. ببینم به نتایجش فکر می کنی؟

استاد: مردها اینطوری هستن. قبل اینکه به نتایج فکر بکنیم. بدون اینکه فرک (!) ( علامت تعجب از خودم است! ) بکنه حرکت کرده من هم اینطور آدمی هستم. این هستش. برایه یک چیز که نمی تونی از خودت بکنی بدون اینکه فکر بکنی شده حرکت بکنی؟ به احتمال زیاد نه. زیاد نمی شه گفتش. خیلی وقت پیش این کار رو کرده بودم. تو وقتش هیچ جوری اینده رو مد نظر قرار ندادم. فقط فکر می کردم که تو رو دوست دارم. یعنی شما هم به طوری رفتار می کنید که اونطور هستش. ولی همه می تونن بگن که این تحت مسئولیت دخترها نیستش. اونها بچه های خوبی هستن.   

Pandora's Box / Die Büchse der Pandora

نام فیلم: جعبه پاندورا

بازیگران: لوئیز بروکس ـ فریتز کوتنر و ...

فیلم نامه: فرانک وِدِکایند ـ لادیسلاس وایدا ـ جوزف فلیسلر ـ جورج ویلهلم پابست

کارگردان: جورج ویلهلم پابست

133 دقیقه؛ محصول آلمان؛ سال 1929

 

لولو

 

خلاصه ی داستان: لولو، دختری جذاب، پر شر و شور و اغواگر است که تقریباً با هر مردی به راحتی رابطه برقرار می کند. او کاری می کند که دکتر شون، با او ازدواج کند و در عین حال پسر دکتر را متوجه خود می کند. شبِ عروسی دکتر و لولو، دکتر که باز هم لولو را با مردان دیگری در حال خوش و بش می بیند، از خود بی خود می شود و بروی او اسلحه می کِشد ...

 

یادداشت: لوئیز بروکس، ستاره ی سینمای صامت، با چهره ای معصومانه و در عین حال زیرکانه، از لولو تصویری بسیار باورپذیر و قابل درک ارائه می دهد. دختری جذاب با رفتارهایی کودکانه که می تواند به راحتی مردها را به خود جلب کند. صحنه ای را به یاد بیاورید که او حاضر نمی شود جلوی نامزد دکتر شون، برقصد، پس قهر می کند و می رود در انباری قائم می شود. بعد که دکتر شون به انباری می آید تا او را راضی کند، لولو شروع می کند به گریه کردن و مثل بچه ها پا به زمین کوبیدن. دقایقی بعد که دکتر می خواهد سیگار روشن کند، لولو در همان حال رو می کند به او و می گوید که اینجا نمی شود سیگار کشید. این جمله را که می گوید احساس می کنید تمام این حرکاتش برای جلب توجه و بازی ست. بعد هم که کم کم عنان دکتر را به دست می گیرد و در نهایت، دکتر تسلیم او می شود. ظرافت داستان اینجاست که هیچ وقت لولو را به چشم یک زن بد یا یک فم فتال نمی بینیم. او انگار از بودن با دیگران لذت می برد. طبیعت او اینگونه است. نکته اینجاست که لولو با یک زن دیگر هم رابطه ای دارد. شاید این فیلم، جزو اولین فیلم هایی باشد که یک رابطه ی همجنس خواهانه را به تصویر می کشد و البته به همین علت هم در زمان خودش، با اعتراضات فراوانی روبرو شده بود. بهرحال این رابطه، هر چند در فیلم بسیار گنگ به تصویر کشیده می شود، ذات معصومانه و لذت طلبانه ی لولو را بیش از پیش برای بیننده روشن می کند. او را زنی می بینیم که نه برای اذیت کردن و سر کار گذاشتن مردها، بلکه به خاطر گرمای وجودش، دوست دارد که با همه ارتباط برقرار کند. اما از آن آنطرف، مردهای دور و برش فقط به یک چیز فکر می کنند. حتی دادستان دادگاه، هنگام خواندن کیفرخواست، نگاههای هوس آلودی به او می اندازد. از زبان همین دادستان است که اسطوره ی جعبه ی پاندورا بازگو می شود. اسطوره ای یونانی رومی که در آن پاندورا، نخستین زنِ روی زمین، جعبه ای را که خدایان، انواع و اقسام بدی ها و بیماری ها را در آن گذاشته اند، از روی کنجکاوی باز می کند و موجب می شود گرفتاری و مصیبت، گریبانگیر همه ی آدم های روی زمین بشود. انگار قرار است لولو به پاندورا تشبیه بشود. انگار او باعث بدبختی و عذاب مردان است. اما مطمئناً اینگونه نیست و همانطور که ذکرش رفت، گرمای وجود لولو است که از سوی مردان به چیزهای دیگری تعبیر می شود. انگار تنها کسی که او را می فهمد، همان کنتس آگوستا ست که رابطه ی همجنس خواهانه با لولو دارد. اوست که در دادگاه، دادستان را به خاطر حکم ناعادلانه اش، زیر باد بد و بیراه می گیرد و از لولو دفاع می کند. او می داند که لولو بی تقصیر است. مردان هر کدام به نحوی می خواهند از او سوء استفاده کنند. نمونه اش همان پیرمردی که از اول داستان وارد زندگی لولو می شود و انگار کارش این است که او را به دست مردان دیگر بسپارد و از این طریق پولی به جیب بزند. 

فیلم به علت زمان طولانی اش، کمی خسته کننده می شود و البته در برخی قسمت ها هم کند جلو می رود. ضمن اینکه داستان انسجام خوبی هم ندارد. گاهی از موضوع دور می شود در حالیکه باورپذیری برخی قسمت هایش هم چندان کار راحتی نیست. مثلاً عکس العمل های عجیب و غریب دکتر شون در شب عروسی اش که ناگهان آنطور اسلحه دست می گیرد و قصد کشتن لولو را دارد، مفهوم نیست. معلوم نیست چرا او تا این درجه از لولو متنفر می شود و چرا از همان اول داستان، ازدواج با او را مساوی با مرگ می داند.    


     زیر نگاه های هوس آلود ...  


ستاره ها:  

[ دلقکی که به میخوارگی بیفتد ... ]

دلقکی که به میخوارگی بیفتد زودتر از یک شیروانی ساز مست، سقوط می کند.

                                   

رمان "عقاید یک دلقک " اثر هاینریش بُل

Attack the Block

نام فیلم: به مجتمع مسکونی حمله کنید

بازیگران: جان بویگا ـ جودی ویتاکر ـ الکس اسماییل و ...

نویسنده و کارگردان: جو کورنیش

88 دقیقه؛ محصول انگلستان، فرانسه؛ سال 2011

 

شترگاوپلنگ های فضایی*

 

خلاصه ی داستان: چند موجود فضایی عجیب و ترسناک، به شهرکی مسکونی در لندن حمله می کنند. جوانان آن شهرک، سعی می کنند از دست این موجودات خلاص شوند ...

 

یادداشت: فیلمساز کاملاً می دانسته از داستان چه می خواهد. می دانسته چطور یک داستان تکراری از حمله ی تعدادی "بیگانه" به زمین را به شکل دیگری بسازد. جذابیت اثر به نظرم این است که فیلمساز، قضیه را چندان جدی نگرفته. در واقع سعی نکرده بیش از آنچه که لازم است، ماجرا را بزرگ کند و مانند اغلب فیلم های این ژانر، لحنی تلخ، آینده نگارانه و در عین حال بدبینانه به موضوع بدهد. ضمن اینکه به اصول اینگونه فیلم ها هم تسلط کافی داشته تا حتی با موتیف های آشنای این ژانر هم شوخی های جالبی انجام دهد. بارزترین مثالش جایی ست که بعدِ از بین رفتن موجودات فضایی، در حالیکه جوان ها می خواهند از کریدور ساختمان بیرون بیایند، در مِهی که داخل کریدور ایجاد شده، سایه هایی می بینند که در حال حرکت به سمتشان هستند. یکی از جوان ها تصور می کند که هنوز هم همان "بیگانه ها" باشد باشند اما وقتی آن موجودات از مه بیرون می آیند، مشخص می شود که پلیس ها هستند که به کمک آمده اند! این طنز ظریف، بازی با موتیف همیشگی این گونه فیلم هاست. جایی که همیشه در انتها، نیروهای انسانی، مخصوصاً نیروهای دولتی و نظامی، بعدِ از بین رفتن موجوات بیگانه، وارد کارراز می شوند و اتفاقاً با هیبتی نشان داده می شوند که انگار قرار است به این نکته برسیم که اینها از آن "بیگانه ها" هم ترسناک تر هستند. دیالوگ های هوشمندانه و طناز فیلم ـ که مثالی از آن را در پایین می بینید ـ فضایی مفرح و بامزه بوجود آورده که همراه با بازی های خوبِ بازیگران جوان ( که مطمئنم اگر به جای این پسرها، داستان چند دختر را شاهد بودیم، به اندازه ی این فیلم، بامزه و بانمک نمی شد! ) باعث می شود از اول تا آخر کار را دنبال کنیم و خسته نشویم. 

 

دیالوگ برتر: سم: قبل از اینکه خیلی خون از دست بده، باید درمان بشه.

                موسیس: پس انجامش بده ...

                سم: نمی تونم ... نه مهارتشو دارم، نه تجهیزاتشو. من تازه فارغ التحصیل شدم ... و                  تازه، کلاس "گازگرفتگی فضایی ها" رو هم پاس نکردم!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*لقبی که یکی از جوان ها به آن موجودات ترسناک می دهد.


  بچه محل های لندنی!


ستاره ها: 

[ آرتور: یه چیزی رو از ماهیا خوب یاد گرفتم ... ]

آرتور (آلبرت فینی ): یه چیزی رو از ماهیا خوب یاد گرفتم؛ تا وقتی طعمه خوب نبود بهش دهن نزن.

                                   

"شنبه شب و یک شنبه صبح"، کارل رایز