هارتمن: اگه شما خوشگلا از جزیره ی من برین، اگه از دوره ی آموزشی جون سالم به در ببرین، تازه تبدیل به یه سلاح می شین ... می شین کشیشِ مرگ و باید برای جنگ دعا کنین. اما تا اون موقع شما استفراغ هستین! پست ترین نوع حیات روی زمین. شما حتی از نوع بشر به حساب نمی آین. شماها یه گوله کثافتای دوزیست بیشتر نیستین! چون من خشنم، شما حتماً از من خوشتون نمی آد. اما هر چی بیشتر از من بدتون بیاد، بیشتر چیز یاد می گیرین. من خشنم، اما عادلم! اینجا ما عقاید نژادی نداریم. من به سیاها، زردا و اسپانیایی تبارا به دیده ی تحقیر نگاه نمی کنم، همه تون به یه اندازه بی ارزشین! فرمانای من طوریه که همه اونایی رو که نمی خوان در سپاه مورد علاقه م خدمت کنن، فراری می ده! شما حشرات الارض اینو می فهمین؟
سربازان: [ با هم ] قربان، بله قربان!
قسمتی از فیلم نامه ی "غلاف تمام فلزی" نوشته ی استنلی کوبریک، مایک هر و گوستاو هزفورد
ـ نگرانی اهل خانه این است: حالا که خواهرم، تاچا، گاوش را از دست داده، خدا می داند چه آخر و عاقبتی پیدا می کند. پدرم با بدبختیِ زیاد توانست پول و پله ای جور کند و لاسرپنتینا را که آن وقت گوساله بود، برای خواهرم بخرد تا جهیزیه ای باشد و مثل دو خواهر بزرگترم خراب نشود. پدرم می گوید بس که آس و پاس بودیم، این دو تا خواهرِ خودسر، خراب شدند. از بچگی، پر رو و پر توقع بودند و تا بزرگ شدند پایشان به بیرونِ خانه باز شد. بعد پدرم هر دوشان را بیرون کرد. اول تا می توانست با آن ها مدارا کرد، اما بعد دیگِ غیرتش به جوش آمد و هر دوشان را به خیابان انداخت. آن ها هم رفتند به آیوتلا یا یک جای دیگر و پاک بدکاره شدند. برای همین پدرم نگران تاچاست. آخر دلش نمی خواهد این یکی هم به همان راهِ خواهرهایش برود. پدرم می دانست که خواهرم با از دست دادن گاوش، سیاه بخت می شود، چون دیگر وقتی به سنِّ بخت برسد و بخواهد شوهرِ خوب و سربراهی پیدا کند، سرمایه و جهیزیه ای ندارد. حالا قضیه فرق می کند. تا وقتی گاو را داشت، آینده اش روشن بود؛ چون بالاخره کسی پیدا می شد که برای به دست آوردنِ گاو هم که شده، پا پیش بگذارد و او را بگیرد. حالا فقط امیدمان به این است که گوساله زنده مانده باشد. خدا کند دنبال مادرش نرفته باشد؛ چون اگر رفته باشد، دیگر خواهرم تاچا تا خرابی یک قدم بیشتر فاصله نخواهد داشت. مادرم هم نمی خواهد خواهرم کارش به اینجا بِکِشد.
از مجموعه داستان "دشت سوزان " اثر خوآن رولفو
ایرج (بهرام رادان) به شکوه (لیلا حاتمی): همین جوری پولای منِ بدبختو نفله کردیها ... کلاس کنکور برم ماما بشم، پیش دکتر کرمانی برم لاغر میکنه، لاغر کنم سکه میده به آدم، بریم دیزین با بچهها، دلم میخواد سایت داشته باشم، قبض تلفن میاومد قَدِ یه کباب سلطانی، بریم با بچههای وبلاگ نویس آران بیدگل، بریم اردهال سرِ خاکِ سهراب سپهری، مث بچه فنچ شونزده هیفده ساله، زن گنده پا شدی رفتی قمصر کاشون جشن گلاب گیرون. اصلاً میخوام بدونم الان تو این بدبختی و بی پولی، این آقای سهراب سپهری میاد ده شاهی بذاره کف دست ما؟!
"بی پولی"، حمید نعمت الله
رضا مارمولک ( پرویز پرستویی ): در فضا چون جاذبه وجود ندارد اگر بدنِ زن و مردِ فضانورد به هم برخورد کند هیچ اشکالی ندارد اما لازم است قبل از عزیمت به فضا، صیغه ای خوانده شود که به هم حلال شوند انشا الله.
حاج آقا فضلی: حاج آقا این چیزی که میفرمایید، در فضا که جاذبه وجود نداره مصداق داره، اما روی زمین ارتباط دختر و پسر مشکل داره ...
رضا مارمولک: نه ... آقای فضلی ... مثل این که شما دوزاریتون دیر میفته ها. معذرت میخوام ... شما در جوانی، تمام و کمال حال و حول خود را کردی حالا که به ما جوان ها رسیدی شدی کاسه ی داغ تر از آش ... ببینم مگر ما جوان ها دل نداریم؟
همه: صلوات ...
"مارمولک"، کمال تبریزی
ـ پسر عزیزم، الکسی فیودوروویچ، شاید بهتر باشد تو هم بدانی. بگذار بگویمت که قصد دارم تا آخر به گناهانم ادامه دهم. چون گناه، شیرین است؛ همه به آن بد می گویند اما همگیِ آدم ها در آن زندگی می کنند. منتها دیگران در خفا انجامش می دهند و من در عیان. و اینست که دیگرِ گناهکاران به خاطر سادگیم بر من می تازند. الکسی فیودوروویچ، بگذار بگویمت که بهشتِ تو به مذاقم سازگار نیست؛ این بهشتِ تو، تازه اگر هم وجود داشته باشد، جایی مناسب برای آدمی محترم نیست. نظر خودم این است که به خواب می روم و دیگر بیدار نمی شوم، والسلام. اگر خوش داشته باشی می توانی برای آمرزش روانم دعا کنی. اگر هم خوش نداشتی، دعا نکن، به جهنم! فلسفه ام اینست.
“برادران کارامازوف"، فئودور داستایوفسکی
مارتا: واقعاً که مردم چقدر پیچیده اند!
مارسیال: درست است، ولی اگر ساده بودیم که مردم نمی شدیم.
رمانِ "دخمه"، ژوزه ساراماگو
کیسی: الو!
صدای مرد: چرا نمی خوای با من حرف بزنی؟
کیسی: تو کی هستی؟
صدای مرد: تو اسمتو بگو، منم می گم.
کیسی: [ ذرت ها را بهم می زند ] گمون نکنم.
صدای مرد: این صدای چیه؟
کیسی: ذرت بو داده!
صدای مرد: داری پاپکورن دُرُس می کنی؟
کیسی: آها.
صدای مرد: من توی سینما فقط پاپکورن می خورم.
کیسی: من الان می خواستم یه فیلم ویدئویی ببینم.
صدای مرد: جدی؟ چی هس؟
کیسی: هیچی، یه فیلم ترسناک.
صدای مرد: فیلم ترسناک دوس داری؟
کیسی: آها.
صدای مرد: از کدوم فیلم ترسناک خوشت می آد؟
کیسی: نمی دونم.
صدای مرد: حتماً از یه چیزی خوشت می آد.
کیسی: آم ... فیلم هالووین. اونی که توش یه مَرده با یه ماسکِ سفید تو خیابونا می پلکه و پرستارای بچه رو تعقیب می کنه و می دزده. تو کدوم فیلمو دوس داری؟
صدای مرد: حدس بزن.
کیسی: آم ... کابوس در خیابون اِلم.
صدای مرد: همونی که توش یارو به جای انگشت، چاقو داشت؟
کیسی: آره ... فِرِدی کروگر.
صدای مرد: درسته. فِرِدی. من از اون فیلم خیلی خوشم اومد. واقعاً ترسناک بود.
کیسی: شماره ی یکش ترسناک بود، اما بقیه ش چنگی به دل نمی زد.
صدای مرد: آخرش اسمتو بهم نگفتی.
کیسی: [ لبخند می زند و موهایش را در هوا می چرخاند ] چرا می خوای اسممو بدونی؟
صدای مرد: خب می خوام بدونم به کی دارم نگاه می کنم.
کیسی: [ به سرعت به طرفِ درِ شیشه ای می چرخد ] تو چی گفتی؟
صدای مرد: می خوام بدونم با کی دارم صحبت می کنم.
کیسی: تو اینو نگفتی.
صدای مرد: تو فکر می کنی من چی گفتم؟
بخشی از فیلم نامه ی "جیغ"، نوشته ی کوین ویلیامسون
ـ مانند دیگران نباش حتی اگر تو تنها فردی باشی که مانند دیگران نیست.
"برادران کارامازوف"، فئودور داستایوفسکی