سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

The Children's Hour

نام فیلم: ساعت کودکان

بازیگران: آدری هپبورن ـ شرلی مک لین ـ جیمز گارنر و ...

فیلم نامه: جان مایکل هِیز براساس نمایشنامه ای از لیلیان هلمن

کارگردان: ویلیام وایلر

107 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال 1961

 

کمی غیرطبیعی

 

خلاصه ی داستان: کارن و مارتا، دو دوست قدیمی هستند که با همراهی یکدیگر، مدرسه ی شبانه روزی دخترانه ای را می چرخانند. کارن در حال ازدواج است و مارتا از این موضوع چندان خوشحال نیست چون به کارن علاقه دارد و جدایی از او برایش سخت است. اما وقتی یکی از دخترهای شرور مدرسه، از روی نفرت، همه جا پخش می کند که کارن و مارتا رابطه ای "غیرطبیعی" با هم دارند، زندگی برای آن دو تیره و تار می شود ...

 

یادداشت: فیلم در دوران خودش به موضوع حساسیت برانگیزی می پردازد و رابطه ی شدیدِ عاطفی دو زن را دنبال می کند که تحمل جدایی از یکدیگر را ندارند. فیلم نامه را می شود در دو خط داستانی دنبال کرد. خط اول مربوط می شود به مری، دختر شرور مدرسه ی شبانه روزی که دروغش، باعث همه ی آن اتفاقات می شود. او دختری ست تخس و خطرناک که عاشق توجه دیگران است. شخصیتِ ترسناکِ او همان اوایل برای بیننده مشخص می شود. او که یک شب دیده کارن، بوسه ی آرامی بر گونه های مارتا زده، با شنیدن صحبت های بی اساس عمه ی مارتا، بیش از پیش مصمم می شود تا دروغ بزرگی درباره ی مارتا و کارن بگوید. بعد با توجه به آتویی که از روزالی، دخترِ دست کج و در عین حال آرام مدرسه دارد، سعی می کند کاری کند که او را مجبور به این اعتراف ترسناک نماید که کارن و مارتا را با هم در حال کارهایی دیده است. در این قسمت، روزالی دچار بن بست اخلاقی ترسناکی می شود؛ از یک طرف نمی خواهد موضوع کج بودن دستش که تنها مری از آن خبر دارد، جایی پخش شود و از سوی دیگر، دوست ندارد به چیزی که ندیده اعتراف کند اما در نهایتِ این کش و قوس، ترس روزالی از تهدیدهای مری درباره ی پلیس و  زندان باعث می شود او ناچاراً اعتراف کند که حرف های مری درست است. در ادامه، همه ی این پی ریزی های داستانی تنها با یک حرکت کوچک زیر و رو می شود: یکی از کارکنان مدرسه که در حال تمیز کردن کشوی روزالی ست، متوجه می شود او وسایل اغلب بچه ها را در کشوی خود مخفی کرده و اینگونه دست روزالی رو می شود و او هم می رود اعتراف می کند که دروغ گفته بوده و در نهایت خودش را از آن بن بست اخلاقی خلاص می کند. این گره گشایی سهل انگارانه و ضعیف، پی ریزی های خوبِ قبل از خودش را به باد می دهد. اما خط دومی که می شود دنبال کرد، ماجرای مارتا و کارن است که فیلم ضربه ی اصلی را هم از همین قسمت خورده است؛ اولاً هیچ گاه وارد عمق رابطه ی مارتا و کارن نمی شویم. یک چیزهایی از گذشته شان می فهمیم و می بینیم که مارتا از ازدواج کارن و دکتر عصبی ست. در واقع چیز چندانی از علاقه ی آن دو که قرار است به یک رابطه ی "غیرطبیعی" بینجامد، نمی بینیم جز اینکه در آخر، مارتا با گریه اعتراف می کند که: (( من تو رو همونطوری که مردم می گن، دوس دارم. )) از سوی دیگر، روند سیاه شدن زندگی این دو هم چندان باورپذیر از آب در نیامده. یعنی خیلی سریع، بین مردم می پیچد که مارتا و کارن رابطه ای دارند و این منجر می شود به اینکه همه ی والدین، بچه هایشان را از مدرسه بیرون می کِشند ( آن هم تنها در چند دقیقه ! ) و بعد دوران تنهایی و حرف های درِ گوشی مردم آغاز می شود.


  " من تو رو همونطوری که مردم می گن، دوس دارم"


ستاره ها:

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد