سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

کوتاه درباره ی چند فیلم

نام فیلم: آشفتگی ( Kaos ) 

کارگردان: پائولو تاویانی و ویتوریو تاویانی

 دیدن این فیلمِ سه اپیزودی را به هر کسی توصیه نمی کنم. دو ساعت و نیم پای این فیلمِ کُند و کشدار نشستن، انصافاً کار سختی ست. راستش اینکه در این سه اپیزود چه اتفاقی قرار بوده بیفتد، من متوجهش نشدم. البته فیلم صحنه های خوبی دارد و داستانِ " ماه زدگی " اش داستان خوبی ست اما کلّیت اثر، کمی ثقیل است و زیادی انتزاعی.

 

نام فیلم: اگنس الهی (Agnes of God)  

کارگردان: جیسون نورمن

اگنس دختر راهبه ای ست که می گویند، بچه دار شده در حالیکه با هیچ مردی تماس نداشته. مارتا، روانشناسِ دادگاه، مأمور می شود تا از ماجرا سر در بیاورد ... رویارویی مارتا و خواهران راهبه، همان رویارویی همیشگی شک و ایمان است. یکی از مشکلات بزرگ داستان، قسمت هایی ست که اگنس را هیپنوتیزم می کنند تا پی ببرند آن شبِ کذایی چه اتفاقی افتاده. متوجه هستید که در این حالت،   قسمت های ابهام آمیزِ داستان، به راحتیِ هر چه تمامتر و به بهانه ی هیپنوتیزم، آشکار می شوند!

 

نام فیلم: بوچ کسیدی و ساندنس کید (Butch Cassidy and the Sundance Kid ) 

کارگردان: جرج روی هیل

بوچ و ساندنس دو یاغی هستند که زندگی شان را از راه دزدی از بانک ها می گذرانند ... هر چند که درباره ی این فیلم زیاد گفته اند و نوشته اند اما باید بگویم که به هیچ عنوان نتوانستم با این دو شخصیت ارتباط برقرار کنم. نه احساس همدلی برمی انگیختند و نه آن ـ به اصطلاح ـ رستگاری پایانی شان چندان برایم معنایی داشت. مخصوصاً که صدای دوبله  شده ی شخصیت ها، با آن مزه پراکنی های پس گردنیِ دوبلورها باعث شده بود، با دو شخصیت لوده طرف باشیم که اتفاقاً حرص در آر هم هستند! توضیح اینکه دیالوگ های پس گردنی، به دیالوگ هایی گفته می شد که دوبلورها، به صلاحدیدِ خودشان، در زمانی که زاویه ی دوربین به شکلی بود که دهانِ شخصیت دیده نمی شد، به زبان می آوردند تا مثلاً شخصیت ها را جذابتر و بامزه تر بکنند! نمونه ی معروفش دوبله ی فیلم های جان وین است که بدون اینکه خودش حرفی بزند، لحظه به لحظه، مزه پراکنی هایی به جملاتِ او اضافه می شد.

 

نام فیلم: خوشحالی ( Happiness)

کارگردان: تاد سولوندز

زندگیِ به بن بست رسیده ی چند خانواده که گاه برخی شان مشکلات عجیب و غریبی دارند ... راستش اصلاً نتوانستم یک مضمون درست و حسابی از این فیلم بیرون بکشم. از آن فیلم هایی ست که نه می توان گفت نبینید و نه می توان گفت حتماً ببینیدش. فیلم، شخصیت محوری ندارد و روی چند آدم مختلف مانور می دهد که البته تنها داستانی که جلب توجه می کند، مرد خانواده داری ست که به بچه ها تمایل دارد. باقی داستان ها آنقدرها پر و پیمان نیستند. 

 

نام فیلم: دوستان ادی کویل (The Friends of Eddie Coyle) 

کارگردان: پیتر یتز

ادی کویل، مرد میانسالی ست که سابق بر این دزد حرفه ای بوده و حالا با وجود خانواده ای که دارد، دیگر دست از کارهای خلاف برداشته و با پلیس همکاری می کند ...  فیلم در تصویر کردن ادی کویل، چندان موفق نیست و اصولاً حس همدردی ما را برنمی انگیزد. اما می شود یک بار دیدش.

 

 نام فیلم: کندی (Candy)

کارگردان: نیل آرمفیلد

کندی و دن معتاد به مواد مخدر و عاشق یکدیگر هستند ... بی شک فیلم متعلق است به لجر و کورنیش که با قدرت تمام از پس لحظات عصبی کننده برآمده اند. اما اگر به خودِ داستان نگاه کنید، چیز خاصی دستتان را نمی گیرد. دو تا جوان، عاشق یکدیگر، هی مواد می کشند و هی گله و شکایت دارند از همه و هی پول قرض می گیرند و همینطور تا آخر. معلوم نیست اینها چه مرگشان است که اینطور می کنند. اصولاً داستان خاصی در کار نیست.

 

 نام فیلم: لاکومبه، لوسین ( Lacombe, Lucien ) 

کارگردان: لویی مال

 لوسین لاکومبه نوجوانی ست که به شکلی کاملاً اتفاقی وارد ارتش آلمان ها می شود و به عنوان جاسوس با آنها همکاری   می کند و این در حالیست که عاشق دختر خیاط معروفی می شود که یهودی است ...  از همان ابتدا که لوسین را در حال شکار حیوانات مختلف می بینیم ( و چه صحنه های دلخراشی هم هستند. مخصوصاً صحنه ی کشتن مرغ ـ که لینک دانلودش را در بخش "سکانس" گذاشته ام ـ که بدون هیچ ترفند سینمایی یا سانسوری، به دلخراش ترین شکلٍ ممکن، به تصویر کشیده شده. صحنه ای که به این راحتی ها فراموش نخواهد شد و مطمئناً اگر فیلم در این دور و زمانه ساخته می شد، به این راحتی ها اجازه داده نمی شد حیوانات را جلوی دوربین لت و پار کنند ) لویی مال پرسشی را پیش می کشد، اینکه: انسان، جنگ و خشونت را آغاز می کند چون خشونت طلب و خشن است یا چون جنگ ـ به علت هایی مثل جهل و منفعت طلبی ـ آغاز می شود، خشونت در وجود بشر ریشه می دواند؟ لویی مال تقریباً پاسخش روشن است: خشونت ذات بشری ست و تکه ی جدانشدنی روحش. انسان اتفاقاً خشونت و قدرت طلبی را دوست دارد، حالا چه کشتن یک حیوان باشد و چه کشتن یک آدم برای نجات دادن عشق سوزان. 

 

نام فیلم: لغزش تدریجی لذت (Successive Slidings of Pleasure)

کارگردان: آلن روب گریه

یک دختر جوان، قتلی انجام داده و پلیس سعی می کند در زندان از او اعتراف بگیرد ... با فیلم متعارفی طرف نیستید. فیلم پر است از نمادها، نشانه ها همراه با فضایی انتزاعی و عجیب و غریب که طبیعتاً مقصود، تعریفِ یک داستان نبوده. به سبک   نوشته های روب گریه، فیلمی ست که خیلی سخت می توانید تا انتها بنشینید چرا که گره گشایی کردن از نشانه ها و نمادها و سمبل هایش، حوصله می خواهد و وقت. طبیعتاً کسانی که دنبال لذت بردن از یک اثر هنری هستند، دور این کار را خط بکشند اما اگر     می خواهید فضایی خاص و عجیب و غریب را تجربه کنید و عاشق بیرون کشیدن حرف های بزرگ و پیام های آنچنانی از لابه لای تصاویر هر فیلمی هستید، دیدن این فیلم شاید خالی از لطف نباشد.   

 

نام فیلم: موتورهای مقدس (Holy Motors)

کارگردان: لئو کاراکس

آقای اسکار، با یک لیموزین، در طول یک شبانه روز، دور پاریس می چرخد و در کسوت آدم های مختلفی ظاهر می شود ... راستش تا نیم ساعت اول، همه چیز مرموز و جذاب و جالب به نظر می آید؛ اینکه آقای اسکار دارد چه می کند و چه اتفاقی قرار است بیفتد با آن فضای سوررئال گونه، تماشاگر را جذب می کند اما وقتی هر چه جلوتر می رویم و ماجرا همچنان مبهم و نامفهوم باقی می ماند، با آن ریتم کُند، کم کم خوابمان می گیرد. من که متوجه نشدم فیلم درباره ی چیست اما دیدنش  می تواند تجربه ی جالبی باشد، مخصوصاً چهل دقیقه ابتدایی اش.

 

 نام فیلم: نامه ی زن ناشناس (Letter from an Unknown Woman) 

کارگردان: ماکس افولس

 استفان، نوازنده ی جوانی ست که در اوج ناامیدی با نامه ی زنی مواجه می شود که سال ها پیش او را می شناخت. او با خواندن نامه، به گذشته برمی گردد ... عشق لیزا به استفان را باید نمونه ی یک عشق ساده و صمیمی و شفاف دانست که تا آخرین لحظه های زندگی هم ادامه دارد و چقدر تلخ و سخت است که استفان حتی یادش نیست، لیزا که بوده و به خاطر او چه کارها کرده. فیلم داستان ساده و یک خطی و تقریباً بی اوج و فرودش را بازگو می کند و البته فکر می کنم برای این دور و زمانه زیادی احساساتی و ساده انگارانه باشد.

 

نام فیلم: نقطه ی پوچ ( Point Blank ) 

کارگردان: جان بورمن

واکر، مردی ست که سی و نه هزار دلار از دوستش، مال ریس طلب دارد و هر طور شده می خواهد آن را پس بگیرد ... فیلم درباره ی مردی حرف می زند که تنها و تنها حق خودش را می خواهد و در این راه، شرکتی را بهم می ریزد و رؤسای شرکت را از بین می برد. صحنه های خوبی دارد و یک بار دیدنش خوب است.

 

نام فیلم: وینسنت، فرانسوا، پل و دیگران (Vincent, François, Paul and the Others)  

کارگردان: کلود سوته

داستان زندگی چهار دوست، که هر کدام دچار مشکلاتی هستند و در پی رفع آنها ... فیلم های سوته برای من همیشه گرمای خاصی دارند که از تک تک نماهای فیلم هایش بیرون می زند. گرمای آدم ها و روابطشان و دوربینٍ دائماً سیال سوته فضایی پدید می آورد که می توان با تمام وجود حسش کرد. این فیلم روی چهار دوست و البته با محوریت یکی از آنها که فرانسوا باشد، می چرخد و به مشکلات آنها و روابطشان با یکدیگر می پردازد. بازی های سطح بالا و داستانی که اگر کمی حوصله کنید شما را کم کم جذب خواهد کرد، باعث می شود شاهد فیلم خوبی باشیم.

 

نام فیلم: یک شب اتفاق افتاد ( It Happened One Night) 

کارگردان: فرانک کاپرا

الی، دختر یک مرد ثروتمند، به خاطر مخالفت پدرش درباره ی ازدواج با مرد مورد علاقه اش، راه حل را در فرار می یابد و تک و تنها راهی سفر می شود. در بین راه، آشنایی او با پیتر وارن، روزنامه نگار، همه چیز را تغییر می دهد ... فیلمی شیرین و بامزه درباره ی شکل گیری یک عشق. همه چیز را به راحتی می توانیم باور کنیم و از این داستان لطیف، لذت ببریم. گیبل و کولبرت، فوق العاده دوست داشتنی هستند.


(The Dark Knight Rises )نام فیلم: خیزش شوالیه ی تاریکی

کارگردان: کریستوفر نولان

بین، دشمن جدیدی ست که شهر گاتهام و مردمش را به گروگان گرفته. بتمن، برمی خیزد که رودرروی او قرار بگیرد ... راستش این است که تا یک جاهایی که سررشته ی داستان دستم است، فیلم برایم لذت بخش بود اما از یک جایی به بعد، ماجرا آنقدر پیچ خورد و شخصیت ها و حرف هایشان آنقدر در هم فرو رفت که سررشته از دستم پرید و تا پایان هم چیز چندانی از ماجرا سر درنیاوردم، همچنانکه در فیلم قبلی نولان از همین سریِ بتمن هم به هیچ عنوان موضوع را به اصطلاح "نگرفتم". بالاخره چه کسی بمب هسته ای را ساخته بوده و این وسط میراندا و رأس الغول و فاکس و چند شخصیت دیگر چه کاره بودند و چند سئوال دیگر. بهرحال نولان موفق شده فیلم عظیمی را به سرانجام برساند پر از پیام های ریز و درشت که به خوبی در بطن اثر جای گرفته اند، همراه با صحنه هایی که شدیداً جذاب هستند. اما اگر از من بپرسید، آیا فیلم را دوست داری؟ جوابم به سرعت این است: اصلاً!

نظرات 2 + ارسال نظر
حسین رازی زاده پنج‌شنبه 7 دی 1391 ساعت 10:49

فقط یک شب اتفاق افتاد را دیدم وخوشم هم اومد

فاطمه پنج‌شنبه 7 دی 1391 ساعت 17:36 http://classicinema.blogfa.com/

با سلام
چه خوب شد که به مسئله دیالوگ های پس گردنی دوبله ها اشاره کردید. واقعا من هم دل پری دارم. خیلی به فیلم ها لطمه زده اند، توی وسترن هایی که یکی از نکات مهمش این بوده که به جای حرف زدن اون نگاه و سکوت کاراکتر مورد نظر گویا باشه برامون و اونو دنبال کنیم تا آخر که به هدفش برسه (مثلا انتقام بگیره و ...) این مزه پرونی های بیجا واقعا حال و هوا رو عوض می کنه و یه مقدار از حسی رو که باید به بیننده برسه از بین می بره .. چه بیننده پرتی باید باشه کسی که این مزه پرونی ها مثلا فیلم رو براش بامزه تر و جذاب تر کنه...!

در مورد فیلم نامه از زنی ناشناس، که اتفاقا شاید خودمم درباره اش بنویسم، نظر شخصی ام اینه که این بی فراز و فرود بودن داستان در واقع یه ویژگی این نوع عشق هاست... اینو به خاطر این میگم چون تا حالا چندین مثال زنده از این نوع عشق رو خودم شاهد بودم. داستان همه این افراد همین طور بود: یه خط صاف، (یعنی ترکیبی از امید، رنج و عشق به طور یکنواخت) و در نهایت هم هیچی!!!

سلام
اتفاقاً منم دل پُری از این نوع دوبله ها دارم، هر چند که اصولاً فیلم دوبله شده نگاه نمی کنم و هیچ وقت هم نگاه نکرده ام. شاید اگر همین "بوچ کسیدی و ساندنس کید"، نسخه ی زبان اصلی اش را گیر می آوردم و می دیدم، با فیلم بهتری روبرو بودم.
درباره ی "نامه ی زن ناشناس"، بی اوج و فرود بودنِ داستانِ فیلم، نقطه ی ضعفش نیست و من هم البته منظورم این نبود ( اگر دوباره جمله ام را بخوانید، متوجه می شوید. ). مشکل من احساسات گرایی بیش از حدش بود که لااقل برای من، آنقدرها جذاب جلوه نمی کرد.
ممنون از شما.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد