سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

سینمای خانگی من

درباره ی فیلم ها و همه ی رویاهای سینمایی

پایان دوم

نام فیلم: پایان دوم

بازیگران: آنا نعمتی ـ دانیال عبادی و ...

نویسندگان: سعید آلبوعبادی ـ یعقوب غفاری

کارگردان: یعقوب غفاری

85 دقیقه؛ سال 1389

 

وقتی انیشتین عاشق شده بود و از خودش فرضیه می ساخت ...

 

خلاصه ی داستان: رؤیا در سال 88 زندگی می کند و آرمان در سال 86. آنها با هم ارتباط دارند و عاشق یکدیگرند!

 

یادداشت: با این خلاصه داستانی که گفتم، لابد کنجکاو شده اید که فیلم را ببینید، اما نبینید! اجازه بدهید خودم برایتان تعریف کنم که با چه فاجعه ای طرف هستید. باور بفرمایید قرار بود این فیلم برود در پوشه ی "فیلم هایی که نباید دید" و  می خواستم تنها چند خطی درباره اش بنویسم اما دیدم آنقدر پتانسیل دارد برای حرف زدن، که گفتم بد نیست به شکلی جداگانه به آن بپردازم که دِینم را ادا کرده باشم! این فیلم اوج سطحی نگری و ساده انگاری در همه چیز است. دقت کنید به این دیالوگ ها: (( آدمِ خیس از بارون نمی ترسه )) و (( آدم اول شاعر می شه، بعد عاشق یا اول عاشق می شه، بعد شاعر؟ )) و (( عشق مثل عطری می مونه که نمی شه بوش رو پنهان کرد )) و ... . بله! عاشقان فیلم، هی دل می دهند و قلوه می گیرند و هی از این حرف ها می زنند و تقریباً چهل دقیقه از فیلم همین است که هست. کارگردانِ محترم هم که مشخصاً هیچ بویی از سینما نبرده، با تصاویری کلیپ گونه، نزدیک به چهل دقیقه، این عشاق را در پس زمینه های مختلف می کارد و ازشان فیلم می گیرد و نریشن می رود. حالا نکته ی عجیبِ داستان جایی ست که رؤیا خانم، مثل برق و باد، و تنها با یک نشانه ( تاریخِ ای ـ میل هایی که از پسر دریافت می کند ) متوجه می شود که او دو سال قبل تر از خودش در حال زندگی ست و آنقدر راحت این ماجرا را باور می کند و آنقدر راحت با این قضیه کنار می آید که هنوز دو دقیقه از مطرح شدنِ این موضوع نگذشته که یکهو می بینیم رؤیا خانم از عشقِ آقا سامان، دیوانه شده و سر به کوچه و خیابان گذاشته! آخر چطور به چنین باوری رسیدی؟! اصلاً چطور این اختلافِ زمانیِ دو ساله را به همین راحتی باور کردی و روی چه اصلی؟! حالا برای اینکه موضوع برای مخاطب آنقدرها پیچیده نشود و آنها از هوشِ سرشارِ شخصیتِ اصلیِ فیلم، یعنی همین رؤیا خانم، عقب نمانند، نویسندگان آدمی را وارد داستان می کنند که موضوعِ این اختلافِ زمانیِ دو ساله را برایمان توضیح بدهد و به قول معروف "روشنمان کند"؛ دانشمندی که موهای آشفته ای دارد و روی در و دیوارِ اتاقش عکس انیشتین چسبانده. فقط باید لوده بازی های این دانشمند را ببینید که چطور ذوق می کند و مثل اسب شیهه می کشد! در این قسمت ناگهان لحن فیلم از آبکی ـ عاشقانه به لودگی ـ کمدی تبدیل می شود. اینطوری ست که نه تنها ایده ی اصلی فیلم باورپذیر نمی شود ( که البته یک کپی صرف از فیلمی خارجی ست ) بلکه کلاً به فرضیات انیشتین هم شکّمان می بَرَد! اما از همه بامزه تر، تیتراژ پایانی ست که ناگهان آقای خواننده ظاهر می شود و در حالیکه اسامی عوامل می گذرد، ایشان هم با لبخندی بر لب، آهنگشان را می خوانند. البته لبخندشان بی معنا هم نیست، چون جز همان یک ترانه ای که می خوانند، هیچ نقشی در فیلم ندارند اما عکسشان، جلوتر از بازیگران نقشِ اول، روی جلدِ فیلم دیده می شود و چه بهتر از این! در عمرم همه جور چیزی دیده بودم، اما این یکی دیگر واقعاً عجیب و غریب بود. 


  عاشق و معشوق و گل سرخ و ...


ستاره ها: ـ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد